جدول جو
جدول جو

معنی بلالیه - جستجوی لغت در جدول جو

بلالیه(بَ لی یَ)
از فرق غلاه منسوب به ابوطاهر محمد بن علی بلالی. (از خاندان نوبختی). رجوع به بلالی (ابو طاهرمحمدبن...) شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بالیده
تصویر بالیده
(دخترانه)
رشد و نمو کرده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بلالوک
تصویر بلالوک
(دخترانه)
آلوبالو (نگارش کردی: بهاوک)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بلایه
تصویر بلایه
نابکار، تباه کار، زن بدکار، برای مثال هزاران جفت همچون ویس یابی / چرا دل زآن بلایه برنتابی (فخرالدین اسعد - ۱۴۶)، زشت و ناشایست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زلالیه
تصویر زلالیه
مایعی زلال و شفاف که در فضای بین قرنیه و عدسی چشم قرار دارد
فرهنگ فارسی عمید
(بَ لَ)
بقیۀ مودت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بلاله. بلّه. رجوع به بلاله و بله شود
لغت نامه دهخدا
(بُ لَ)
تری. نمناکی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). تری. (دهار).
لغت نامه دهخدا
(بَ)
ابوطاهر محمد بن علی بن بلال، از اصحاب امام یازدهم و از منکران وکالت ابوجعفر عمری که خودرا بجای ابوجعفر وکیل امام غایب میخوانده است، و پیروان او را بلالیه میخواندند. (از حاشیۀ عباس اقبال بر خاندان نوبختی ص 235). و رجوع به کتاب الغیبۀ طوسی ص 260 و احتجاج ص 245 و ریحانه الادب ج 1 ص 174 شود
لغت نامه دهخدا
(بَ یَ / یِ)
نابکار. (از برهان) (از آنندراج) (شرفنامۀ منیری). نابکار دشنام ده. (صحاح الفرس). تباهکار و ناکس و فرومایه و بداصل. (ناظم الاطباء). حثاله. حرض. حقیر. خابث. خبیث.. رذل. لاده. محروض. ناچیز. ناکس. هذر. هرزه. هلوک. هیچکاره:
ابن بلایه بچگان را ز چه کس آمد زه
همه آبستن گشتند به یک ره که و مه.
منوچهری.
زبان بگشاد هرمز کای بلایه
ندانم چون تو جادو هیچ دایه.
عطار.
خبث، بلایه و کربز گردیدن مرد. (از منتهی الارب). خشل، بلایه و فرومایه کردن کسی را. (از منتهی الارب). دعاره و دعر، بلایه شدن. (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا
(لِ یَ)
تأنیث بالی، کهنه. قدیم. (غیاث اللغات) (آنندراج). پوسیده. ج، بالیات.
- ثیاب بالیه، لباس های کهنه و ژنده.
- عظام بالیه، استخوانهای کهنه. (یادداشت مؤلف) :
عظام بالیه کی رتبت عظام دهد؟
ملک الشعراء بهار.
و رجوع به بالی شود
لغت نامه دهخدا
ناحیه ای در سنجاق قره سی از ولایت خداوندگار (عثمانی) که قریب 850 پارچه ده در بردارد، محصول عمده آن حبوبات و پنبه و میوه و خشخاش است، دام داری نیز رواج دارد، آب معدنی گوگردی معروفی در آنجا هست، (از قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1220)،
آنچه بدان بر بام شوند، زینه، پایه، نردبان، آنچه طول (ارتفاع) بام را بدان نوردند، (آنندراج) (انجمن آرای ناصری)، و رجوع به نوردیدن شود
لغت نامه دهخدا
نام قصبۀ کوچکی مرکز ناحیۀ ملحق به قضای بالیکسری در سنجاق قره سی از ولایت خداوندگار (عثمانی) که در 45 هزارگزی شمال غربی بالیکسری واقع است، (از قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1220)
لغت نامه دهخدا
(خَلْ لا لی یَ)
نام صنفی از فرقۀ عباسیۀ اصحاب ابی سلمۀ خلال (مفاتیح). رجوع به خاندان نوبختی عباس اقبال ص 252 و 255 در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(خَلْ لا لی یَ)
منسوب به خلال. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(بَ غی یَ)
از زنان ادیب و فاضل قرن سیزدهم هجری قمری است. او رامراسلات و نامه های نظم و نثری است که برای همسرش شیخ علی محفوظ نوشته است. (از اعلام النساء ج 1 ص 140)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
جمع واژۀ بلّور. (منتهی الارب). رجوع به بلور شود، درماندن از حجت، بله عن حجته. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
جمع واژۀ بلیطه معرب پلیته (فتیله). (یادداشت مرحوم دهخدا) : و یتخذ من أصله (من أصل لوف) بلالیط للنواصیر. (قانون ابوعلی مفردات چ تهران ص 204)
زمینهای هموار و برابر. (منتهی الارب). زمین مستوی و هموار، و از آن مفرد دیده نشده است. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
جمع واژۀ بالوعه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به بالوعه شود.
لغت نامه دهخدا
(بَ)
جایگاهی است مابین تکریت و موصل، و آنرا بلالیج نیز گویند. (از معجم البلدان).
لغت نامه دهخدا
(بَ)
جمع واژۀ بلّوق. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). زمین که هیچ نرویاند. (آنندراج). رجوع به بلوق شود.
لغت نامه دهخدا
(بُ خی یَ)
زن بزرگ شریف النسب. (منتهی الارب). زن پردل و باجرأت بر فجور، و گویند زن شریف در میان قوم خود. (از ذیل اقرب الموارد از قاموس)
لغت نامه دهخدا
(اِ بِ)
مبتلی شدن به چیزی و درآویختن بدان. (از منتهی الارب). آزموده شدن به چیزی و درآویخته شدن به آن. (ازذیل اقرب الموارد از لسان). بلل. بلول. و رجوع به بلل و بلول شود.
لغت نامه دهخدا
درختچه ای از تیره خلنگ ها که در زمینهای سخت میروید. در چین و آمریکای شمالی و قفقاز و هندوستان فراوان است و بعنوان گل زینتی در باغها نیز کاشته میشود. گلهایش سفید و یا قرمز است ازلیا اچالیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالیده
تصویر بالیده
نمو کرده، بلند شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلادیده
تصویر بلادیده
رنج دیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلازده
تصویر بلازده
آسیب دیده گزند یافته
فرهنگ لغت هوشیار
درختی از تیره گلسرخیان جزو دسته بادامیها که در جنگلهای خشک خرم آباد و لرستان وجود دارد. این گیاه نوعی آلوی وحشی میباشد
فرهنگ لغت هوشیار
بخشنامه ورقه ای که از طرف مقامات ذی صلاحیت صادر شود و مطلبی را ابلاغ کند
فرهنگ لغت هوشیار
مونث زلالی، مایعیاست مانند آب بدون رنگ و شفاف که در فضای بین قرنیه و عدسی موجود است این مایع نتیجه ترشح عروق واقع در عنبیه و عدسی میباشد که پس از تشکیل شدن وارد مجرای شکم میگردد و عاقبت باورده عضلانی منتهی میشود. عنبیه فضای خارجی مایع زلالیه را به دو قسمت تقسیم میکند که به اطاق قدامی و خلفی موسوم است مایع زلالیه رطوبت بیضیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالیه
تصویر بالیه
کهنه دیرینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلاله
تصویر بلاله
تری نمناکی باز ماندی مهر
فرهنگ لغت هوشیار
بدکار، فاسق نابکار، فاحشه روسپی، مفسد مفتن، گمراه. نابکار، هرزه، ناچیز، ناکس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زلالیه
تصویر زلالیه
((زُ یِّ))
مایعی است شفاف که فضای بین قرنیه و زجاجیه را پر می کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بالیه
تصویر بالیه
((یِ))
کهنه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابلاغیه
تصویر ابلاغیه
بخشنامه
فرهنگ واژه فارسی سره