- بلادری
- معجونی که از بلادر ترتیب دهند، کسی که بلادر بسیار استعمال کند، کسانی که بجنون دچار میگشتند بلادری خوانده میشدند از قبیل ابوالحسن احمدبن یحیی بن جابربن داود بغدادی مولف کتاب فتوح البلدان
معنی بلادری - جستجوی لغت در جدول جو
- بلادری
- ویژگی کسی که بلادر بسیار استفاده می کرد، معجونی که از بلادر درست می کردند، کنایه از دیوانه
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
دلیری یلی گردی شجاعت دلیری، جرا ت جسارت
اخوت وبرادر بودن، خویشی
دلیری، دلاوری، پهلوانی
برادر بودن
Brotherhood, Fraternal, Fraternization
братство , братский , братание
Brüderlichkeit, brüderlich, Verbrüderung
братерство , братський , братання
braterstwo, braterski, fraternizacja
兄弟情谊 , 兄弟般的 , 结交
fraternidade, fraternal, confraternização
fratellanza, fraterno, fraternizzazione
hermandad, fraternal, confraternización
fraternité, fraternel, fraternisation
broederschap, broederlijk, verbroedering
ความเป็นพี่น้อง , เป็นพี่น้อง , ความสัมพันธ์ฉันมิตร
persaudaraan, persahabatan
يفحص , فحص
भाईचारा , भ्रातृ , भाईचारे की भावना
אִחְווּת , אחווה , אַחֲוָה מְשֻׁתֶּפֶת
兄弟愛 , 兄弟の , 親睦
형제애 , 형제의 , 친목 도모
kardeşlik, kardeşçe, dostane ilişki
undugu, wa kike, udugu wa karibu
ভ্রাতৃত্ব , ভ্রাতৃত্বপূর্ণ , ভ্রাতৃত্বসন্ধান
بھائی چارہ , بھائیوں جیسا
آکاژور
بلوری
پارسی تازی شده بلادور بلادر بلادور زیور آلات زنان
زینت آلات زنان، زیورآلات عروس
گیاهی درختی، کوتاه و بومی هند با میوه ای سیاه رنگ که مصرف دارویی دارد
گیاهی درختی، کوتاه و بومی هند با میوه ای سیاه رنگ که مصرف دارویی دارد
((بَ دَ یا دُ))
فرهنگ فارسی معین
زینت آلات زنان، زرینه و پیرایه زنان (عموماً)، زرینه ای که زنان بر سر بندند (خصوصاً)
انطباق، موازنه، تساوی
آکاژور