جدول جو
جدول جو

معنی بلاثق - جستجوی لغت در جدول جو

بلاثق
(بَ ثِ)
جایگاهی است در بلاد بنی سعد، و نام آن در شعر مالک بن نویره آمده است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
بلاثق
(بَ ثِ)
جمع واژۀ بلثوق. آبهای گردآمده در جایی یا آنکه منبسط باشد بر زمین. (از منتهی الارب). آبهای ایستاده و مستنقع. (از اقرب الموارد). و رجوع به بلثوق شود، معجونی که از بلادر ترتیب دهند. (ناظم الاطباء). رجوع به بلادر شود، کسی که بلادر بسیار استعمال کند. (فرهنگ فارسی معین)، کسانی که به جنون دچار میگشتند بلادری خوانده میشدند از قبیل ابوالحسن احمد بن یحیی بن جابربن داودبغدادی، مؤلف کتاب فتوح البلدان. (فرهنگ فارسی معین). مرحوم دهخدا در یادداشتی بخط خود چنین آرد: برای این کلمه (به معنی درویش) شاهد در جایی ندیده ام، تنها در فرهنگ اسدی خطی که من از آن به ’فان’ رمز کرده ام در کلمه ’خستوانه’ گوید: خستوانه پشمینه ای بود که بلاذریان دارند و مویها از او آویخته:
چون نگهش کنی در پس چنگ سرنهان
تا شوی از بلای او شیفتۀ بلادری.
خاقانی.
و رجوع به بلاذریان شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(بَ عِ)
امکنه بلاعق، مکانهای فراخ. (منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد از قاموس)
لغت نامه دهخدا
(بُ شُ)
در تداول مردم قزوین، شوخگن. آلوده. (یادداشت مرحوم دهخدا). و آن بیشتر درباره ظروف ناشسته و ناپاک بکار رود و شاید کلمه ترکی باشد
لغت نامه دهخدا
(بَ)
جمع واژۀ بلثوق. (ناظم الاطباء). رجوع به بلثوق شود
لغت نامه دهخدا
(بَ ثَ)
ناقه بلثق، ناقه و ماده شتر بسیارشیر. ج، بلاثق. (از ذیل اقرب الموارد از ابن الاعرابی)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
شهری است در انتهای عمل صعید و ابتدای بلاد نوبه، چون مرز و سرحدی بین آن دو. (از معجم البلدان) (از مراصد)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
بولاق. بلاغ. چشمۀ آب، از لغات ترکی است. (از غیاث اللغات) (از آنندراج). در اسامی امکنه ترکیب شود مانند ساوجبلاق. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به بلاغ شود.
لغت نامه دهخدا
تصویری از بلاق
تصویر بلاق
چشمه آب. توضیح در اسامی امکنه ترکیب شود مانند: ساوجبلاق
فرهنگ لغت هوشیار