جدول جو
جدول جو

معنی بلابالا - جستجوی لغت در جدول جو

بلابالا(بَ)
با قامت فتنه انگیز. که بالایی فتنه انگیز دارد. با بالای بلا و فتنه ساز، بمناسبت فتنه جویی بر معشوق، صفت عاشق آید. از اسماء عاشق است. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بلابل
تصویر بلابل
بلبل ها، عندلیب ها، جمع واژۀ بلبل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بلندبالا
تصویر بلندبالا
بالابلند، بلندقامت، بلندقد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرابالا
تصویر سرابالا
سربالا، مقابل سرازیر، آنچه رو به بلندی باشد، رو به بالا، مقابل سراشیب، راهی که رو به بلندی برود، همراه با بی اعتنایی، سرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لابرلا
تصویر لابرلا
لا به لا، تا بر تا، تو در تو، نوعی حلوا یا شیرینی
فرهنگ فارسی عمید
(بِ لِ)
مرکّب از: ب + لا (نفی) + مالک، بدون صاحب. بی خداوند. (فرهنگ فارسی معین)، بلاصاحب. بی صاحب.
- اراضی بلامالک، زمینهای بی صاحب. زمینهای بی مالک
لغت نامه دهخدا
(بَ)
نام نوعی حلوا. (برهان). حلوائی است که آن را گولانج نیز گویند. (از فرهنگ اسدی نخجوانی در شرح گولانج). نام نوعی حلوا که آن را گلاج گویند. قطائف. صاحب لسان العجم گوید، لابرلا همان گلاج مرقوم که نان تنک و تو بر تو است و این زبان شیراز است. تو بر تو. ته برته. (برهان). و رجوع به گلاج شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
مرکّب از: لا، بر، لا، چندلا. لایه لا. تو در تو
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان چالدران بخش سیه چشمه - شهرستان ماکو، 14 هزارگزی خاور سیه چشمه و 4500 گزی شمال شوسۀ قره ضیاءالدین به سیه چشمه، جلگه، معتدل سالم، سکنۀ آن 443 تن، شیعه، آب آن از چشمه و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری است، صنایع دستی زنان جاجیم بافی است راه ارابه رو دارد و در تابستان میتوان اتومبیل برد، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
یکی از دهستانهای بخش چغلوندی شهرستان خرم آباد، این دهستان در شمال بخش واقع و از خاوربه دهستان ورکو، از جنوب به دهستان مال اسد، از باختر به رود خانه هرو و دهستان ده پیر، از شمال بکوه پونه و بخش سلسله محدود است، موقع طبیعی: کوهستانی و جلگه، سردسیر مالاریائی و قسمتی از دهستان در دامنۀ کوه واقع است، آب آن از رود خانه هرو و نهر و چشمه سارهای مختلف دیگر، مرتفعترین جبال در این دهستان کوههای ریمله، شیشه، سرنجه، قلعه لان و سیرماهی است، مراتع مرغوبی در این دهستان وجود دارد، این دهستان از 29 آبادی تشکیل گردیده، جمعیت آن در حدود 4926 تن است، وقرای مهم آن عبارتند: از تپه گچی، قله قربانی، چهاربرجی، مله قربانی و مختوای، ساکنین این دهستان از تیره های مختلفی می باشند که ریشه اصلی آنها طایفۀ مهم بیرانوند است، عده کثیری از اهالی در سیاه چادر سکونت دارند که برای تعلیف اغنام و احشام خود در حوالی ییلاق و قشلاق میروند، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(بَ با لَ)
سختی و شدت اندوه و غم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی از بخش حومه شهرستان نائین. سکنۀ آن 430 تن. آب آن از قنات و محصول آن غلات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
قریه ای است در مشرق موصل از اعمال نینوی، واقع بین موصل و زاب. قافله ها در آنجا فرود آیند و کاروانسرایی جهت مسافران راه دارد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
جمع واژۀ بلبال. (ناظم الاطباء). رجوع به بلبال شود، نفرینی است. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
مقابل واژون. (آنندراج). فراز. مقابل سرازیر. سربالا:
ره تعریف بختش طی کنم چون
سرابالاست این ره تا بگردون.
میریحیی شیرازی (از آنندراج).
رجوع به سربالا شود
لغت نامه دهخدا
(بُ لَ)
بلند. بلندقامت. (ناظم الاطباء). دارای قامت بلند. آنکه قامتی کشیده دارد. بلنداندام. طویل القامه. بالابلند. جبّار. طرموح. عبّم. علطوس. علهب. عوسن. عوهق. غدفل. ملواح: ملک زاده ای را شنیدم که کوتاه بود و حقیر و دیگر برادرانش بلندبالا و خوبروی. (گلستان).
تو آن درخت گلی کاعتدال قامت تو
ببرد قیمت سروبلندبالا را.
سعدی.
ما تماشاکنان کوته دست
تو درخت بلندبالایی.
سعدی.
هزار سرو به معنی به قامتت نرسد
و گرچه سرو بصورت بلندبالائیست.
سعدی.
ز شوق نرگس مست بلندبالایی
چو لاله با قدح افتاده بر لب جوئیم.
حافظ.
به روز واقعه تابوت ما ز سروکنید
که میرویم به داغ بلندبالایی.
حافظ.
بلندبالا ببالات آمدم من
برای خال لبهات آمدم من
شنیدم خال لبهات می فروشی
خریدارم به سودات آمدم من.
(از ترانه های رایج در شیراز).
امتداد، بلندبالا شدن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
آخته قامت. بلندقامت. بلندقد:
یکی برزبالا بود زورمند
همه شیر گیرد بخم کمند.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
نام آبادیی در کنار رود خانه شاهرود بین لوشان و منجیل بر سر راه قزوین به رشت
لغت نامه دهخدا
شاید از ترکی آپارماق بمعنی بردن، سخت گربز، سخت بی شرم
لغت نامه دهخدا
(هَِ رَ کَ دَ)
بسیار بالا، در تداول عام، بالاترین قسمت از صدر مجلس: فلان بالابالاها می نشیند،صدر مجلس می گزیند
لغت نامه دهخدا
سخنی که فهمیده نشود، بلبله:
مباش کم ز کسی کو سخن نداند گفت
ز لفظ معنی باید همی نه بالابال،
عنصری،
مراد این است که گنگ نیز با اشارت و سخن نامفهوم مراد خویش فهماند و سخن غضائری تنها بلبله و بی معنی است، و در فرهنگ اسدی این شعر به نام دقیقی و به شاهد پالاپال آمده بدین صورت:
مباش کم ز کسی کو سخن بداند گفت
ز لفظ و معنی باهم همیشه پالاپال،
و بمعنی سیان عربی و برابر سخت پایندۀ فارسی گرفته و البته غلط است، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی از دهستان هنام و بسطام بخش سلسله شهرستان خرم آباد، دارای 120 تن سکنه و آب آن از چشمه ها است. محصول آن غلات، حبوبات، لبنیات و ساکنین از طایفۀ حسنوند بوده زمستان به قشلاق میروند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بلابان
تصویر بلابان
انواع طبل نقاره دهل
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه دارای لاهای متعدد باشد تو بر تو، نوعی نان شیرین تنک و توبر تو توبرتو توبرته کلاج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرابالا
تصویر سرابالا
مقابل واژگون، فراز، سر بالا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برزبالا
تصویر برزبالا
بلند قامت، بلند قد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالابال
تصویر بالابال
سخنی که فهمیده نشود، بلبله
فرهنگ لغت هوشیار
استانک آسیب گزند، آزمون آزمایش، ستم جسک، زرنگ، کار سخت پتیاره ز غم خوردن بتر پتیاره ای نیست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالابالا
تصویر بالابالا
بسیار بالا
فرهنگ لغت هوشیار
سختی اندوه، دلنگرانی دلهره، بر انگیختگی شدت اندوه و غم، وسوسه، برانگیختگی تحریک کردگی. سخت اندوهگین شدن، وسوسه - ناک شدن، برانگیختن تحریک کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلابل
تصویر بلابل
جمع بلبل، بلبلان هزار آوایان بلبل پارسی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لابرلا
تصویر لابرلا
((بَ))
تو بر تو، نام نوعی حلوا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بلندبالا
تصویر بلندبالا
بلند قد، بلند قامت
فرهنگ فارسی معین
بالابلند، بلندقامت، بلندقد، رشید، سروقامت، قدبلند
فرهنگ واژه مترادف متضاد
گشاد گشاد، گشاد گشاد راه رفتن
فرهنگ گویش مازندرانی