مطابق قول و موافق گفتار. (ناظم الاطباء) : بقول سعدی. بقول مولانا، بی عقلی. بی هنری. (برهان) (ناظم الاطباء). از قبیل توابعاند و هر دو رعنایی و بهتری باشد. (صحاح الفرس). رعنایی و بی هنری باشد. (معیار جمالی: پک و لک). بی عقل و بی هنر آمده و آنرا لک و بک نیز گویند. (انجمن آرا) (از آنندراج) : آن یکی بی هنر عزیز چراست وآن دگر مانده خوار زیر سمک این علامت نه فرهی باشد پس چه دعوی کنی بدو بک ولک. خسروی (از صحاح الفرس). رجوع به بکخیان شود، بی مغز و میانه تهی که مخفف پوک است، مخفف پتک آهنگران نیز گفته اند. (انجمن آرا) (آنندراج). رجوع به پک و لک شود
مطابق قول و موافق گفتار. (ناظم الاطباء) : بقول سعدی. بقول مولانا، بی عقلی. بی هنری. (برهان) (ناظم الاطباء). از قبیل توابعاند و هر دو رعنایی و بهتری باشد. (صحاح الفرس). رعنایی و بی هنری باشد. (معیار جمالی: پک و لک). بی عقل و بی هنر آمده و آنرا لک و بک نیز گویند. (انجمن آرا) (از آنندراج) : آن یکی بی هنر عزیز چراست وآن دگر مانده خوار زیر سمک این علامت نه فرهی باشد پس چه دعوی کنی بدو بک ولک. خسروی (از صحاح الفرس). رجوع به بکخیان شود، بی مغز و میانه تهی که مخفف پوک است، مخفف پتک آهنگران نیز گفته اند. (انجمن آرا) (آنندراج). رجوع به پک و لک شود
بالقوه. (فرهنگ فارسی معین). مقابل بالفعل: و بدین جهت گویند هر چیزی را یا بقوتست یا بفعل و هرچه شاید بودن و هنوز نیست... (دانشنامۀ علایی الهیات ص 62 از فرهنگ فارسی معین). رجوع به قوه شود، گریزگاه، جنگل و بیشه. (از برهان) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (آنندراج) ، خیار دشتی. (از برهان) (ناظم الاطباء) ، دشت غیر مزروع. (ناظم الاطباء) ، نوعی از مرکبات، به اصطلاح جیرفت. (یادداشت مؤلف)
بالقوه. (فرهنگ فارسی معین). مقابل بالفعل: و بدین جهت گویند هر چیزی را یا بقوتست یا بفعل و هرچه شاید بودن و هنوز نیست... (دانشنامۀ علایی الهیات ص 62 از فرهنگ فارسی معین). رجوع به قوه شود، گریزگاه، جنگل و بیشه. (از برهان) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (آنندراج) ، خیار دشتی. (از برهان) (ناظم الاطباء) ، دشت غیر مزروع. (ناظم الاطباء) ، نوعی از مرکبات، به اصطلاح جیرفت. (یادداشت مؤلف)
جمع واژۀ بقر گاو، خواه نر خواه ماده. (آنندراج). گاوان. (مؤید الفضلاء) : از صهیل خیول و رغاء جمال و شهیق و زئیر سباع وکلاب و خوار بقور و تغاد اغنام. (جهانگشای جوینی). این اسد غالب شدی هم بر بقور گر نبودی نوبت آن گاو زور. مولوی
جَمعِ واژۀ بَقَر گاو، خواه نر خواه ماده. (آنندراج). گاوان. (مؤید الفضلاء) : از صهیل خیول و رغاء جمال و شهیق و زئیر سباع وکلاب و خوار بقور و تغاد اغنام. (جهانگشای جوینی). این اسد غالب شدی هم بر بقور گر نبودی نوبت آن گاو زور. مولوی
جمع واژۀ بقل. تره ها. (منتهی الارب). ج ، بقل . تره و سبزه که از تخم روید، نه از بیخ. (آنندراج). جمع واژۀ بقل. (فرهنگ نظام). بهر جریب از بقول و خیارزار و جالیز و جزر و شلجم و پیاز و سیر و تره و دیگر خفریات. (تاریخ قم ص 112). رجوع به بقل شود، نوعی از کوزه باشد که دهن تنگ و گردن کوتاهی دارد، شکم آن پهن و گرد میباشد و آنرا تنگ هم گویند. (برهان) (از رشیدی) (از جهانگیری) (از انجمن آرا) (از آنندراج). تنگ که نوعی از کوزۀ دهن تنگ بود که گردنش کوتاه و شکمش پهن و گرد است. (ناظم الاطباء) ، یک سوی از قاب بازی. (از برهان) (یادداشت مؤلف) ، بی هنری و بی عقلی. (از برهان). ناهنرمندی. (ناظم الاطباء). ناهنری. (شرفنامۀ منیری) ، رعنایی. (شرفنامۀ منیری) ، جهل ونادانی، یکنوع غلیان سفالینی که غلیان بک نیز گویند. (ناظم الاطباء). غلیانی سفالین از جنس کوزه در قرای فارس متداول است آنرا نیز غلیان بک گویند. (انجمن آرا) (آنندراج) ، یک نوع بازی در میان کودکان، آنکه به پشت خوابد و پاها را بلند کند، جیک، و آنکه دست و پاها را برزمین گذاشته سرین را بالا نماید بک نامند. (ناظم الاطباء) ، از بازیهای پچول، نام یکی جیک و شکل دیگر را بک خوانند. (از انجمن آرا) (آنندراج). جانب برآمدۀ قاب یا کعب یا استخوان پژول. مقابل جیک که جانب فرورفتۀ آن است
جَمعِ واژۀ بقل. تره ها. (منتهی الارب). ج ِ، بَقْل ْ. تره و سبزه که از تخم روید، نه از بیخ. (آنندراج). جَمعِ واژۀ بقل. (فرهنگ نظام). بهر جریب از بقول و خیارزار و جالیز و جزر و شلجم و پیاز و سیر و تره و دیگر خفریات. (تاریخ قم ص 112). رجوع به بقل شود، نوعی از کوزه باشد که دهن تنگ و گردن کوتاهی دارد، شکم آن پهن و گرد میباشد و آنرا تنگ هم گویند. (برهان) (از رشیدی) (از جهانگیری) (از انجمن آرا) (از آنندراج). تنگ که نوعی از کوزۀ دهن تنگ بود که گردنش کوتاه و شکمش پهن و گرد است. (ناظم الاطباء) ، یک سوی از قاب بازی. (از برهان) (یادداشت مؤلف) ، بی هنری و بی عقلی. (از برهان). ناهنرمندی. (ناظم الاطباء). ناهنری. (شرفنامۀ منیری) ، رعنایی. (شرفنامۀ منیری) ، جهل ونادانی، یکنوع غلیان سفالینی که غلیان بک نیز گویند. (ناظم الاطباء). غلیانی سفالین از جنس کوزه در قرای فارس متداول است آنرا نیز غلیان بک گویند. (انجمن آرا) (آنندراج) ، یک نوع بازی در میان کودکان، آنکه به پشت خوابد و پاها را بلند کند، جیک، و آنکه دست و پاها را برزمین گذاشته سرین را بالا نماید بک نامند. (ناظم الاطباء) ، از بازیهای پچول، نام یکی جیک و شکل دیگر را بک خوانند. (از انجمن آرا) (آنندراج). جانب برآمدۀ قاب یا کعب یا استخوان پژول. مقابل جیک که جانب فرورفتۀ آن است
پارسی تازی شده بکم از گیاهان بگم چوبی سرخ که در رنگرزی به کار آید درختی از تیره پروانه واران، که ارتفاعش تا 12 متر میرسد. در ضخامت بافتهای این گیاه ماده رنگینی بنام هماتین یا هماتوکسیلین وجود دارد که برای ساختن رنگهای بنفش ظبی سرخ خاکستری و سیاه استخراج میگردد و در رنگرزی پارچه های ابریشمی و پشمی بکار میرود زیرا در این نوع پارچه ها رنگش ثابت تر است و در پارچه های پنبه یی و کتانی دوام کمتری دارد. اصل این گیاه از مکزیک و هندوراس و جزایر آنتیل و کادلوپ و مارتینیک میباشد درخت بقم چوب بقم شجره الخشب البقم بقم اسود بکم، (رنگرزی) رنگ استخراج شده از درخت بقم
پارسی تازی شده بکم از گیاهان بگم چوبی سرخ که در رنگرزی به کار آید درختی از تیره پروانه واران، که ارتفاعش تا 12 متر میرسد. در ضخامت بافتهای این گیاه ماده رنگینی بنام هماتین یا هماتوکسیلین وجود دارد که برای ساختن رنگهای بنفش ظبی سرخ خاکستری و سیاه استخراج میگردد و در رنگرزی پارچه های ابریشمی و پشمی بکار میرود زیرا در این نوع پارچه ها رنگش ثابت تر است و در پارچه های پنبه یی و کتانی دوام کمتری دارد. اصل این گیاه از مکزیک و هندوراس و جزایر آنتیل و کادلوپ و مارتینیک میباشد درخت بقم چوب بقم شجره الخشب البقم بقم اسود بکم، (رنگرزی) رنگ استخراج شده از درخت بقم
زیست پایندگی پایستن جاودانگی ماندن زیستن پایست زیستن زندگانی کردن زنده ماندن، پایدار ماندن پایستن جاوید بودن، زیست زندگانی، پایداری همیشگی پایندگی جاویدانی: (بقا خاص حق تعالی است) یا بقا عمر کسی بودن، عمر و زندگانی کسی پایدار ماندن سر کسی بسلامت بودن، (پس از مرگ کسی بنزدیکان و خویشاوندان وی گویند: بقای عمر تو باد) یا دار بقا. آخرت جهان دیگر. یا کشور بقا. آخرت داربقا. بقاع، زیستن وماندن در جهان زیستن زندگانی کردن زنده ماندن، پایدار ماندن پایستن جاوید بودن، زیست زندگانی، پایداری همیشگی پایندگی جاویدانی: (بقا خاص حق تعالی است) یا بقا عمر کسی بودن، عمر و زندگانی کسی پایدار ماندن سر کسی بسلامت بودن، (پس از مرگ کسی بنزدیکان و خویشاوندان وی گویند: بقای عمر تو باد) یا دار بقا. آخرت جهان دیگر. یا کشور بقا. آخرت داربقا. بقاع
زیست پایندگی پایستن جاودانگی ماندن زیستن پایست زیستن زندگانی کردن زنده ماندن، پایدار ماندن پایستن جاوید بودن، زیست زندگانی، پایداری همیشگی پایندگی جاویدانی: (بقا خاص حق تعالی است) یا بقا عمر کسی بودن، عمر و زندگانی کسی پایدار ماندن سر کسی بسلامت بودن، (پس از مرگ کسی بنزدیکان و خویشاوندان وی گویند: بقای عمر تو باد) یا دار بقا. آخرت جهان دیگر. یا کشور بقا. آخرت داربقا. بقاع، زیستن وماندن در جهان زیستن زندگانی کردن زنده ماندن، پایدار ماندن پایستن جاوید بودن، زیست زندگانی، پایداری همیشگی پایندگی جاویدانی: (بقا خاص حق تعالی است) یا بقا عمر کسی بودن، عمر و زندگانی کسی پایدار ماندن سر کسی بسلامت بودن، (پس از مرگ کسی بنزدیکان و خویشاوندان وی گویند: بقای عمر تو باد) یا دار بقا. آخرت جهان دیگر. یا کشور بقا. آخرت داربقا. بقاع