واحد بقل. (ناظم الاطباء). یکی بقل. (منتهی الارب). تره زار و زمین سبزه ناک. (آنندراج) (منتهی الارب). تره که پخته نانخورش سازند. (غیاث اللغات). خبازی بستانی. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به بقل شود. - بقله الاترجیه، بادرنجبویه. (ناظم الاطباء) (ابن بیطار). ماذربویه است. (اختیارات بدیعی). از نباتات است. (منتهی الارب). کزوان. (یادداشت مؤلف). و رجوع به بادرنجبویه و بادرنبویه شود. - بقله الامصار، بقله الانصار. رجوع به بقله الانصار و تذکرۀ داود ضریر انطاکی و مفردات ابن بیطار شود. - بقله الانصار، بقلهالامصار، کلم است. (منتهی الارب) (آنندراج). کرنب (اختیارات بدیعی) (تذکرۀ ضریر انطاکی) (مفرادت ابن بیطار) (اقرب الموارد). - بقله الاوجاع، ابن بیطار بنقل از ابوالعباس حافظ آرد: در نزد اعراب بادیه های افریقیه آنرا بر گیاهی که در مغرب فوجده می نامند اطلاق می شود. و بعضی از گیاه شناسان اندلس آنرا اذن الجدی خوانده اند و این همان گیاهی است که دیسقوردوس آنرا مانالیا نامد. شاخه هایش شبیه به سمونیون است و طعم آن اندکی مانند انیسون است. (از مفردات ابن بیطار). - بقله البارده، داردوست باشد. (از درختان جنگلی ایران ثابتی چ 1326 هجری شمسی دانشگاه طهران ص 166). لبلاب. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (اختیارات بدیعی) (منتهی الارب) (آنندراج) (تذکرۀ ضریر انطاکی) (مفردات ابن بیطار). رجوع به داردوست و لبلاب شود. - بقله البراری، بقله الرمل، گیاهی است. (از ناظم الاطباء). از نباتات است. (منتهی الارب). نباتی است که از کاسنی بری کوچکتر و بیخش بر روی زمین پهن میشود و گلش زرد، بخلاف قنابری که بیخ آن بر زمین فرو رفته است. و طعم این با اندک شوری و تلخی، و در آخر زمستان میروید و در آخر نیسان ماه میخورند و بیخش شبیه به دانۀ پنبه دانه است. (از مخزن الادویه). - بقله الحامضه، از نباتات است. (منتهی الارب). ترۀ خراسانی را گویند. قسمی از حماض بزرگ ورق است بی ساق و از برگ کرنب کوچکتر و ترش مزه و در جای نمناک میروید. تره ای است شبیه چغندر خراسانی، کرنت (مفردات ابن بیطار). ترۀ خراسانی و ساق ترشک و به هندی ساک جوکه نامند. (مخزن الادویه). - بقله الحمقا، خرفه یا بقله اللینه. (منتهی الارب). و همچنین بقله اللینه و بقله الزهراء، هندباء یا رجله، و بعضی از عوام آنرا فرفحین نامند. (از اقرب الموارد). بقلۀ حمقا به عبری ارغیلم و به فرنگی بر کال سالی و به سریانی وبربری رجله، و به یونانی انومدفی و به فارسی فرفخ یا فرفیر گویند و آنرا بقله الزهره نیز خوانند. (تذکرۀ ضریر انطاکی). بقلۀ حمقاء برّیه، بر دوایی اطلاق شود که آنرا بقلۀ مبارکه و بقلۀ لینه و عرفسج و عرفجین نیز نامند و آن رجله است. (از مفردات ابن بیطار). ترۀ خرفه و معنی لغوی آن ترۀ نادان است چون با وصف فواید بسیار بیشتر در راهها و جاهای خیس میروید و با وجودی که هر بار از سیل خراب و بر باد میرود لیکن اکثر بر راه سیل و گذر آب میروید. (از غیاث اللغات) (از آنندراج). به شیرازی تورک گویند و بهترین وی تازه بود. (از اختیارات بدیعی). خرفه که هندش لونیه گویند. (مؤید الفضلاء). خرفه. (ناظم الاطباء). بخله. بیخله. مویزاب فرفخ. تخمگان. حوک (یادداشت مؤلف). و شینک. (مهذب الاسماء). و شفنک. (مهذب الاسماء). - بقلهالخراسانیه، مرزه. (ناظم الاطباء). بقله الحامضه خوانندبپارسی، ترۀ خراسانی گویند. (از اختیارات بدیعی). حماض. (تذکرۀ ضریر انطاکی). و رجوع به حماض و حماضهو بقله الحامضه شود. - بقلهالخطاطیف، زردچوبه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). بادرنبویه است. (اختیارات بدیعی). عروق صفر. (مفردات ابن بیطار). عروق صباغین. (یادداشت مؤلف). - بقلهالخنیتبه، گیاهی است مانند سیر. (مؤید الفضلاء). - بقلهالذهبیه، گیاهی است که قطف هم گویند. (منتهی الارب) (آنندراج). قطف و آن بقل الروم است. (از مفردات ابن بیطار). قطف. (تذکرۀ انطاکی). رجوع به قطف و بقله الحامضه شود. - بقلهالرماه، گیاهیست. (ناظم الاطباء). از نباتات است. (منتهی الارب). راسن. الانیون. (یادداشت مؤلف). گیاهی بوده است که تیراندازان اسپانیایی تیرهای خود را بدان زهراب میداده اند. (یادداشت مؤلف). این گیاه را بزبان عامیانه اندلس یرابله نامند. (مفردات ابن بیطار). نباتی است برگش شبیه ببرگ بارتنگ و از آن ریزه تر و بیخش باریک و پر شعبه و بیرون سیاه و اندرون سفید و منابت آن اکثر ارمینیه و بلاد مغرب است و هر سال در بهار میروید و تا اواسط تابستان می ماند. (از مخزن الادویه). - بقله الرمل، گیاهیست. (از ناظم الاطباء). از نباتات است. (منتهی الارب). بقلهالبراری. (ابن بیطار). گیاهیست که در ریگزارها در آخر زمستان میروید. ریشه های آن بر روی زمین و شکوفۀ آن زرد مانند قنابری است و دانه ای مانند دانۀ پنبه دارد. (از تذکرۀ ضریر انطاکی). - بقلهالزهرا، بقلهالحمقاست. (اختیارات بدیعی). بقلهالزهر. (تذکرۀ انطاکی). رجوع به بقلهالحمقا شود. - بقلهالضب، گیاهیست. (ناظم الاطباء). از نباتات است. (منتهی الارب). بادرنگبویۀ بری است. (از اختیارات بدیعی). بادرنجبویۀ صحرایی است. فرنجمشک. (یادداشت مؤلف). ترنجان بری. (یادداشت مؤلف). گویند ریحان بری است. (مفردات ابن بیطار). باذرنجبویه. (تذکرۀ ضریر انطاکی). رجوع به بادرنگبویه شود. - بقلهالعایشه، جرجیر. (تذکرۀ ضریر انطاکی). بقلهالعدس. صاحب جامع گوید: عروق الصفر است اما آنچه محقق است دماء المغظافی است. (اختیارات بدیعی). پودینۀ دشتی. (مؤید الفضلاء). فوتنج. (تذکرۀ ضریر انطاکی). پودنۀ دشتی. - بقلهالعربیه، بقلهالیمانیه است. (مفردات ابن بیطار). رجوع به بقلهالیمانیه شود. - بقلهالغزال، گیاهیست. (ناظم الاطباء). مشک طرامیشع است. (اختیارات بدیعی). - بقلهالفارسیه، عرب آنرا نباتی گوید که بفارسی او را ترۀ داهان و ترۀ گربه خوانند و بعضی اعراب او را بقلۀ الاماسه گویند و او را ترۀ گربه به آن جهت گویند که به بوی او الفت عظیم دارد و بسایۀ او پناه برد و از آن بخورد و بر برگهای او مراغه کند و این نبات را پلنگ مشک خوانند و معرب او فلنجمشک باشد. (ترجمه صیدنۀابوریحان نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف). بادرنجبویه. بادرنگبویه. رجوع به بادرنجبویه شود. - بقلهالفسینیه، نبات او به سیر مشابهت دارد الا آنکه در نبات او تیزی کمتر است و بطعم خوشتر و برگ او عریض ترو به برگ طرخون نزدیک بود. (ترجمه صیدنۀ ابوریحان نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف). - بقلهاللینه، خرفه. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). بقلهالحمقاست. (اختیارات بدیعی). رجله است. (مفردات ابن بیطار). بقلۀ مبارکه. بقلۀ حمقا. بقلۀ زهرا. (از اقرب الموارد). رجوع به خرفه و بقلهالحمقا شود. - بقلهالمبارکه، کاسنی و یا خرفه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). بقلهالحمقاست. (اختیارات بدیعی) (تذکرۀ انطاکی) (از اقرب الموارد) (مؤید الفضلاء). بقلهاللینه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و رجوع به مترادفات آن شود. - بقلهالملک، شاهتره. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (مهذب الاسماء). شاهترج. (مفردات ابن بیطار) (اختیارات بدیعی). - بقلهالیمانیه، گیاهی است، یا یک قسم از اسفناج. (ناظم الاطباء). نباتی است. (آنندراج). نباتی است شبیه بکاسنی و از آن ریزه تر. در کنار آبها میروید، مایل بسرخی و بی طعم است و در تنکابن و طبرستان اشکنی نامند و ابن تلمیذ گوید: تخمش شبیه است بتخم بستان افروز. بقلهالعربیه و بر بوس و جربوز و آن در نزد مردم اندلس بلیطس است. (مفردات ابن بیطار). نوعی حبق است شبیه به قطف. (از تذکرۀ ضریر انطاکی). بلطاون است و آن گیاهی است که بهندی چولایی نامند. نوعی از وی سرخ است و اهل هند سرخ او را تعریف کنند و سرخ وی را بهتر از سبز وی دانند. (مؤید الفضلاء). - بقلهالیهودیه، کاسنی بری. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). اسنان الذیب. (از ترجمه صیدنۀ ابوریحان نسخه خطی کتاب خانه مؤلف) (از مؤید الفضلاء). خبازی سرخ. (بحر الجواهر). حبق التمساح. (تذکرۀ داود ضریر انطاکی). ملوخیا، اگر بقلهالیهود را گویند نوعی از ملوخیاست بس دور نباشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). تفاف. تلفاف. خس الخمار. (یادداشت مؤلف). آنرا تفاف نیز گویند و آن نوعی از هندبای بحری است و بر دوای معروف قرصعنه نیز اطلاق شود و آن اصح است. (از مفردات ابن بیطار). و رجوع به مترادفات آن شود
واحد بقل. (ناظم الاطباء). یکی بقل. (منتهی الارب). تره زار و زمین سبزه ناک. (آنندراج) (منتهی الارب). تره که پخته نانخورش سازند. (غیاث اللغات). خبازی بستانی. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به بقل شود. - بقله الاترجیه، بادرنجبویه. (ناظم الاطباء) (ابن بیطار). ماذربویه است. (اختیارات بدیعی). از نباتات است. (منتهی الارب). کِزوان. (یادداشت مؤلف). و رجوع به بادرنجبویه و بادرنبویه شود. - بقله الامصار، بقله الانصار. رجوع به بقله الانصار و تذکرۀ داود ضریر انطاکی و مفردات ابن بیطار شود. - بقله الانصار، بقلهالامصار، کلم است. (منتهی الارب) (آنندراج). کُرْنُب ْ (اختیارات بدیعی) (تذکرۀ ضریر انطاکی) (مفرادت ابن بیطار) (اقرب الموارد). - بقله الاوجاع، ابن بیطار بنقل از ابوالعباس حافظ آرد: در نزد اعراب بادیه های افریقیه آنرا بر گیاهی که در مغرب فوجده می نامند اطلاق می شود. و بعضی از گیاه شناسان اندلس آنرا اذن الجدی خوانده اند و این همان گیاهی است که دیسقوردوس آنرا مانالیا نامد. شاخه هایش شبیه به سمونیون است و طعم آن اندکی مانند انیسون است. (از مفردات ابن بیطار). - بقله البارده، داردوست باشد. (از درختان جنگلی ایران ثابتی چ 1326 هجری شمسی دانشگاه طهران ص 166). لبلاب. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (اختیارات بدیعی) (منتهی الارب) (آنندراج) (تذکرۀ ضریر انطاکی) (مفردات ابن بیطار). رجوع به داردوست و لبلاب شود. - بقله البراری، بقله الرمل، گیاهی است. (از ناظم الاطباء). از نباتات است. (منتهی الارب). نباتی است که از کاسنی بری کوچکتر و بیخش بر روی زمین پهن میشود و گلش زرد، بخلاف قنابری که بیخ آن بر زمین فرو رفته است. و طعم این با اندک شوری و تلخی، و در آخر زمستان میروید و در آخر نیسان ماه میخورند و بیخش شبیه به دانۀ پنبه دانه است. (از مخزن الادویه). - بقله الحامضه، از نباتات است. (منتهی الارب). ترۀ خراسانی را گویند. قسمی از حماض بزرگ ورق است بی ساق و از برگ کرنب کوچکتر و ترش مزه و در جای نمناک میروید. تره ای است شبیه چغندر خراسانی، کُرْنُت ْ (مفردات ابن بیطار). ترۀ خراسانی و ساق ترشک و به هندی ساک جوکه نامند. (مخزن الادویه). - بقله الحمقا، خرفه یا بقله اللینه. (منتهی الارب). و همچنین بقله اللینه و بقله الزهراء، هندباء یا رجله، و بعضی از عوام آنرا فرفحین نامند. (از اقرب الموارد). بقلۀ حمقا به عبری ارغیلم و به فرنگی بر کال سالی و به سریانی وبربری رجله، و به یونانی انومدفی و به فارسی فرفخ یا فرفیر گویند و آنرا بقله الزهره نیز خوانند. (تذکرۀ ضریر انطاکی). بقلۀ حمقاء برّیه، بر دوایی اطلاق شود که آنرا بقلۀ مبارکه و بقلۀ لینه و عرفسج و عرفجین نیز نامند و آن رِجْلَه ْ است. (از مفردات ابن بیطار). ترۀ خرفه و معنی لغوی آن ترۀ نادان است چون با وصف فواید بسیار بیشتر در راهها و جاهای خیس میروید و با وجودی که هر بار از سیل خراب و بر باد میرود لیکن اکثر بر راه سیل و گذر آب میروید. (از غیاث اللغات) (از آنندراج). به شیرازی تورک گویند و بهترین وی تازه بود. (از اختیارات بدیعی). خرفه که هندش لونیه گویند. (مؤید الفضلاء). خرفه. (ناظم الاطباء). بَخْلَه. بیخَلَه. مویزاب فرفخ. تخمگان. حَوک (یادداشت مؤلف). و شینک. (مهذب الاسماء). و شفنک. (مهذب الاسماء). - بقلهالخراسانیه، مرزه. (ناظم الاطباء). بقله الحامضه خوانندبپارسی، ترۀ خراسانی گویند. (از اختیارات بدیعی). حماض. (تذکرۀ ضریر انطاکی). و رجوع به حماض و حماضهو بقله الحامضه شود. - بقلهالخطاطیف، زردچوبه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). بادرنبویه است. (اختیارات بدیعی). عروق صفر. (مفردات ابن بیطار). عروق صباغین. (یادداشت مؤلف). - بقلهالخنیتبه، گیاهی است مانند سیر. (مؤید الفضلاء). - بقلهالذهبیه، گیاهی است که قطف هم گویند. (منتهی الارب) (آنندراج). قطف و آن بقل الروم است. (از مفردات ابن بیطار). قطف. (تذکرۀ انطاکی). رجوع به قطف و بقله الحامضه شود. - بقلهالرماه، گیاهیست. (ناظم الاطباء). از نباتات است. (منتهی الارب). راسن. الانیون. (یادداشت مؤلف). گیاهی بوده است که تیراندازان اسپانیایی تیرهای خود را بدان زهراب میداده اند. (یادداشت مؤلف). این گیاه را بزبان عامیانه اندلس یرابله نامند. (مفردات ابن بیطار). نباتی است برگش شبیه ببرگ بارتنگ و از آن ریزه تر و بیخش باریک و پر شعبه و بیرون سیاه و اندرون سفید و منابت آن اکثر ارمینیه و بلاد مغرب است و هر سال در بهار میروید و تا اواسط تابستان می ماند. (از مخزن الادویه). - بقله الرمل، گیاهیست. (از ناظم الاطباء). از نباتات است. (منتهی الارب). بقلهالبراری. (ابن بیطار). گیاهیست که در ریگزارها در آخر زمستان میروید. ریشه های آن بر روی زمین و شکوفۀ آن زرد مانند قنابری است و دانه ای مانند دانۀ پنبه دارد. (از تذکرۀ ضریر انطاکی). - بقلهالزهرا، بقلهالحمقاست. (اختیارات بدیعی). بقلهالزهر. (تذکرۀ انطاکی). رجوع به بقلهالحمقا شود. - بقلهالضب، گیاهیست. (ناظم الاطباء). از نباتات است. (منتهی الارب). بادرنگبویۀ بری است. (از اختیارات بدیعی). بادرنجبویۀ صحرایی است. فرنجمشک. (یادداشت مؤلف). ترنجان بری. (یادداشت مؤلف). گویند ریحان بری است. (مفردات ابن بیطار). باذرنجبویه. (تذکرۀ ضریر انطاکی). رجوع به بادرنگبویه شود. - بقلهالعایشه، جرجیر. (تذکرۀ ضریر انطاکی). بقلهالعدس. صاحب جامع گوید: عروق الصفر است اما آنچه محقق است دماء المغظافی است. (اختیارات بدیعی). پودینۀ دشتی. (مؤید الفضلاء). فوتنج. (تذکرۀ ضریر انطاکی). پودنۀ دشتی. - بقلهالعربیه، بقلهالیمانیه است. (مفردات ابن بیطار). رجوع به بقلهالیمانیه شود. - بقلهالغزال، گیاهیست. (ناظم الاطباء). مشک طرامیشع است. (اختیارات بدیعی). - بقلهالفارسیه، عرب آنرا نباتی گوید که بفارسی او را ترۀ داهان و ترۀ گربه خوانند و بعضی اعراب او را بقلۀ الاماسه گویند و او را ترۀ گربه به آن جهت گویند که به بوی او الفت عظیم دارد و بسایۀ او پناه برد و از آن بخورد و بر برگهای او مراغه کند و این نبات را پلنگ مشک خوانند و معرب او فلنجمشک باشد. (ترجمه صیدنۀابوریحان نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف). بادرنجبویه. بادرنگبویه. رجوع به بادرنجبویه شود. - بقلهالفسینیه، نبات او به سیر مشابهت دارد الا آنکه در نبات او تیزی کمتر است و بطعم خوشتر و برگ او عریض ترو به برگ طرخون نزدیک بود. (ترجمه صیدنۀ ابوریحان نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف). - بقلهاللینه، خرفه. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). بقلهالحمقاست. (اختیارات بدیعی). رجله است. (مفردات ابن بیطار). بقلۀ مبارکه. بقلۀ حمقا. بقلۀ زهرا. (از اقرب الموارد). رجوع به خرفه و بقلهالحمقا شود. - بقلهالمبارکه، کاسنی و یا خرفه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). بقلهالحمقاست. (اختیارات بدیعی) (تذکرۀ انطاکی) (از اقرب الموارد) (مؤید الفضلاء). بقلهاللینه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و رجوع به مترادفات آن شود. - بقلهالملک، شاهتره. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (مهذب الاسماء). شاهترج. (مفردات ابن بیطار) (اختیارات بدیعی). - بقلهالیمانیه، گیاهی است، یا یک قسم از اسفناج. (ناظم الاطباء). نباتی است. (آنندراج). نباتی است شبیه بکاسنی و از آن ریزه تر. در کنار آبها میروید، مایل بسرخی و بی طعم است و در تنکابن و طبرستان اشکنی نامند و ابن تلمیذ گوید: تخمش شبیه است بتخم بستان افروز. بقلهالعربیه و بر بوس و جربوز و آن در نزد مردم اندلس بلیطس است. (مفردات ابن بیطار). نوعی حبق است شبیه به قطف. (از تذکرۀ ضریر انطاکی). بلطاون است و آن گیاهی است که بهندی چولایی نامند. نوعی از وی سرخ است و اهل هند سرخ او را تعریف کنند و سرخ وی را بهتر از سبز وی دانند. (مؤید الفضلاء). - بقلهالیهودیه، کاسنی بری. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). اسنان الذیب. (از ترجمه صیدنۀ ابوریحان نسخه خطی کتاب خانه مؤلف) (از مؤید الفضلاء). خبازی سرخ. (بحر الجواهر). حبق التمساح. (تذکرۀ داود ضریر انطاکی). ملوخیا، اگر بقلهالیهود را گویند نوعی از ملوخیاست بس دور نباشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). تِفاف. تلفاف. خس الخمار. (یادداشت مؤلف). آنرا تفاف نیز گویند و آن نوعی از هندبای بحری است و بر دوای معروف قرصعنه نیز اطلاق شود و آن اصح است. (از مفردات ابن بیطار). و رجوع به مترادفات آن شود
بریده گردیدن. بریده گردیدن از کلام. (از منتهی الارب). بریده شدن. (تاج المصادر بیهقی). قطع شدن. (از اقرب الموارد). و رجوع به بلت شود بریدن. (از منتهی الارب) (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). قطع کردن. (از اقرب الموارد).
بریده گردیدن. بریده گردیدن از کلام. (از منتهی الارب). بریده شدن. (تاج المصادر بیهقی). قطع شدن. (از اقرب الموارد). و رجوع به بَلْت شود بریدن. (از منتهی الارب) (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). قطع کردن. (از اقرب الموارد).
طائریست سوزان پر، اگر یک پر آن بر پرهای دیگر پرندگان افتد بسوزاند آنها را. (منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد از لسان). آتش بال. و رجوع به بلح شود، گشادگی میان دو ابرو. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، روشن و از آن جمله است که گویند ’لیلهالقدر بلجه’. (از منتهی الارب). بلجه. و رجوع به بلجه شود، آنچه پشت عارض است تا گوش، که مویی بر آن نروید. (از ذیل اقرب الموارد از لسان)
طائریست سوزان پر، اگر یک پر آن بر پرهای دیگر پرندگان افتد بسوزاند آنها را. (منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد از لسان). آتش بال. و رجوع به بُلح شود، گشادگی میان دو ابرو. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، روشن و از آن جمله است که گویند ’لیلهالقدر بلجه’. (از منتهی الارب). بَلجه. و رجوع به بَلجه شود، آنچه پشت عارض است تا گوش، که مویی بر آن نروید. (از ذیل اقرب الموارد از لسان)
ظاهر شدن. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، ریش و دندان شتر برآمدن. (تاج المصادر بیهقی). ریش بیرون آمدن، و منه الباقل. (زوزنی) ، سبزه و با نبات شدن زمین. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به بقل شود
ظاهر شدن. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، ریش و دندان شتر برآمدن. (تاج المصادر بیهقی). ریش بیرون آمدن، و منه الباقل. (زوزنی) ، سبزه و با نبات شدن زمین. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به بقل شود
تره و سبزه بهار که از تخم روید نه از بیخ. یکی آن بقله. ج، بقول. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج). تره. (صراح) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (نصاب). تره. ج، بقول. (مهذب الاسماء). تره که پخته نانخورش سازند. (غیاث اللغات). تره و سبزه ای که از تخم روید نه از بیخ. جمع لفظ مذکور بقول و جمعالجمع بقولات است. (فرهنگ نظام)
تره و سبزه بهار که از تخم روید نه از بیخ. یکی آن بقله. ج، بقول. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج). تره. (صراح) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (نصاب). تره. ج، بقول. (مهذب الاسماء). تره که پخته نانخورش سازند. (غیاث اللغات). تره و سبزه ای که از تخم روید نه از بیخ. جمع لفظ مذکور بقول و جمعالجمع بقولات است. (فرهنگ نظام)
جا و مقام. پاره ای از زمین. سرزمین: نگاه باید کرد تا احوال ایشان بر چه جمله رفته است و میرود در عدل... نرم کردن گردنها و بقعتها. (تاریخ بیهقی). و نشاطی بر پای شد که گفتی در این بقعت غم نماند. (تاریخ بیهقی). پادشاه چون ملکی و بقعتی بگیرد آنرا ضبط نتواند کرد... (تاریخ بیهقی).... که موضع خوش و بقعت نزه است... (کلیله چ مینوی ص 118). و این بقعت نزهت تمام دارد و جایی دل گشای است. (کلیله ایضاً ص 168).
جا و مقام. پاره ای از زمین. سرزمین: نگاه باید کرد تا احوال ایشان بر چه جمله رفته است و میرود در عدل... نرم کردن گردنها و بقعتها. (تاریخ بیهقی). و نشاطی بر پای شد که گفتی در این بقعت غم نماند. (تاریخ بیهقی). پادشاه چون ملکی و بقعتی بگیرد آنرا ضبط نتواند کرد... (تاریخ بیهقی).... که موضع خوش و بقعت نزه است... (کلیله چ مینوی ص 118). و این بقعت نزهت تمام دارد و جایی دل گشای است. (کلیله ایضاً ص 168).
ارض بقله، زمین تره زار و سبزه ناک. (ناظم الاطباء). تره زار و زمین سبزه ناک. (منتهی الارب). ارض بقله و بقیله و بقاله و مبقله، زمین تره زار. (از اقرب الموارد). و رجوع به مترادفات کلمه شود
ارض بقله، زمین تره زار و سبزه ناک. (ناظم الاطباء). تره زار و زمین سبزه ناک. (منتهی الارب). ارض بقله و بقیله و بقاله و مبقله، زمین تره زار. (از اقرب الموارد). و رجوع به مترادفات کلمه شود
بالقوه. (فرهنگ فارسی معین). مقابل بالفعل: و بدین جهت گویند هر چیزی را یا بقوتست یا بفعل و هرچه شاید بودن و هنوز نیست... (دانشنامۀ علایی الهیات ص 62 از فرهنگ فارسی معین). رجوع به قوه شود، گریزگاه، جنگل و بیشه. (از برهان) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (آنندراج) ، خیار دشتی. (از برهان) (ناظم الاطباء) ، دشت غیر مزروع. (ناظم الاطباء) ، نوعی از مرکبات، به اصطلاح جیرفت. (یادداشت مؤلف)
بالقوه. (فرهنگ فارسی معین). مقابل بالفعل: و بدین جهت گویند هر چیزی را یا بقوتست یا بفعل و هرچه شاید بودن و هنوز نیست... (دانشنامۀ علایی الهیات ص 62 از فرهنگ فارسی معین). رجوع به قوه شود، گریزگاه، جنگل و بیشه. (از برهان) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (آنندراج) ، خیار دشتی. (از برهان) (ناظم الاطباء) ، دشت غیر مزروع. (ناظم الاطباء) ، نوعی از مرکبات، به اصطلاح جیرفت. (یادداشت مؤلف)
باقی و باقی مانده از هر چیزی. (ناظم الاطباء). بقیه. مابقی. تتمه. قسمت واپسین: و مرا با این خواجه صحبت در بقیت سنۀ احدی وعشرین و اربع مائه افتاد. (تاریخ بیهقی). خرچنگ... بنزدیک بقیت ماهیان آمد. (کلیله و دمنه). هنوز از گل بوستان بقیتی مانده بود. (گلستان). گفتم بقیت عمرش نمانده بود. (گلستان). بقیت عمر فرش هوس درنوردم. (گلستان).
باقی و باقی مانده از هر چیزی. (ناظم الاطباء). بقیه. مابقی. تتمه. قسمت واپسین: و مرا با این خواجه صحبت در بقیت سنۀ احدی وعشرین و اربع مائه افتاد. (تاریخ بیهقی). خرچنگ... بنزدیک بقیت ماهیان آمد. (کلیله و دمنه). هنوز از گل بوستان بقیتی مانده بود. (گلستان). گفتم بقیت عمرش نمانده بود. (گلستان). بقیت عمر فرش هوس درنوردم. (گلستان).