جدول جو
جدول جو

معنی بقزماوی - جستجوی لغت در جدول جو

بقزماوی
(بِ زَ وی ی)
شربت فروش. لیمونادفروش. (دزی ج 1 ص 103) ، پاره ای زمین ممتاز از زمین حوالی خود. ج، بقع و بقاع. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ نظام) (از منتهی الارب) (آنندراج). پاره ای زمین. ج، بقاع. (مهذب الاسماء). زمینی که محدود و ممتاز باشد از زمین دیگر. (غیاث اللغات). پاره ای از زمین. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (از مؤید الفضلاء). و رجوع به بقعت و بقعه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مَ)
جویندۀ بزم. جویای بزم و عیش و طرب. اهل مجلس طرب و شراب:
برفتند از آن پس بنخجیرگاه
همه بزمجوی و همه رزمخواه.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(بُ)
سبد. (السامی). شعر. (مجمل اللغه) (زمخشری) (مهذب الاسماء) (السامی) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی). مقابل پشم. مقابل بزپشم. صوف. (یادداشت بخط دهخدا). قاتمه. بزمو: ما له سبد و لا لبد، نیست او را بزموی و بزپشم. (مهذب الاسماء) : و اگر نخست پای را بروغن زیتون گرم کرده بمالند... و لختی بزموی برنهند و بکاغذ اندر گیرد و پس پایتابه برپیچیدن و بموزه فروکند از سرما سلامت یابد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
منعمی بر پیر دهقانی گذشت اندر دهی
نان جو میخورد و پیشش پارۀ بزموی بود.
انوری
لغت نامه دهخدا
تصویری از بقلاوی
تصویر بقلاوی
یک نوع شیرینی
فرهنگ لغت هوشیار