- بقراری
- بقراری که. از قراری که بشرحی که
معنی بقراری - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
بی ثباتی ناپایداری، ناشکیبایی بیصبری
بموجب، بنابر، بشرح
پتیاره، ردوغ سره (صریح)
جمع بریه صحراها خشکیها
بریه ها، صحرا، بیابان، جمع واژۀ بریه
درزی، گوشتفروش، پیشه ور، نای زن، شهرباش (دربخشی از مازندران) مزیر کارگر مزدبگیر کشاورزی (گویش مازندرانی)
بی تابی
انطباق، موازنه، تساوی
منسوب به ادرار (بمعنی وظیفه و مستمری)
زراعت کاری
یک نوع شیرینی
منسوب به بلغار
توسرخ
عمل بیدار بودن یقظه مقابل خواب، هوشیاری آگاهی
ناتندرستی ناخوشی مرض
عمل کار کردن بیمزد رایگان کار کردن
حالت و کیفیت بیکار بیشغلی
بی ثبات تغییر پذیر ناپایدار، ناشکیبا بیصبر
بی میلی، تنفر اشمئزاز
بیعقلی، بیهوشی
گمراهی انحراف، بی انصافی
بیشرمی بی ننگی بی حیایی بی شرمی
دام پزشکی عمل و شغل بیطار ستور پزشکی دام پزشکی
خسته دلی بی هالی تلواسه بی تابی نا پاک
آشفتگی وانقلاب
منسوب به بازار مردم بازار اهل بازار سوقه، مبتذل اثری که در آن رعایت اصول نشده و خالی از حس و حساب باشد اثری که فقط بمنظور انتفاع ساخته شده باشد
استوار، پایدار، برپا، برپا
چندی، اندکی
بطالت
نفرت، اکراه، تنفر
عنوان و درجه بهیار
وزارت خانه ای که بکارهای مربوط به بهداشت رسیدگی میکند
نان خورشی که از اسفناج و کدو و بادنجان با ماست و کشک سازند