جدول جو
جدول جو

معنی بقباق - جستجوی لغت در جدول جو

بقباق(بَ)
دهان. (ناظم الاطباء). دهن. (منتهی الارب) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
بقباق(بَ)
فضل بن عبدالملک کوفی. کنیه اش ابوالعباس و لقبش بقباق از ثقات و اعیان فقهای حضرت باقر و حضرت صادق علیهم االسلام بود که فتاوی و احکام و مسایل حلال و حرام از ایشان اخذ میشده و طعنی درباره ایشان نرسیده است. (از ریحانه الادب)
لغت نامه دهخدا
بقباق
دهن، مرد بسیار گوی
تصویری از بقباق
تصویر بقباق
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قباق
تصویر قباق
قاپوق، دار اعدام، چوبی بلند که در وسط میدان برپا می کردند و بر سر آن حلقه یا چیز دیگر می گذاشتند تا سواران در حین تاختن آن را با تیر بزنند، قبق
فرهنگ فارسی عمید
(بَ)
پرحرف. وراج. (دزی ج 1 ص 102)
لغت نامه دهخدا
(بَ بَ)
هرزه گو باشد. (فرهنگ اسدی ص 249)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
متاع ردی خانه. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). اسقاط متاع خانه. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(قَ)
چوبی بلند و عظیم که در میان میدانها نصب کنند و بر فراز آن حلقه ای از طلا یا نقره وضع نمایند و سواران از یک جانب میدان دوانیده بپای قبق که رسند هم چنان که اسب در دویدن است تیر در کمان نهاده حوالۀ حلقه کنند و هر کس که آن حلقه را به تیر زند حلقه از او باشد و چوب قباق نیز مستعمل. (آنندراج). قاپق. قاپوق. قبق:
نمی خورم زر وقف ارچه بسته شحنۀ چرخ
ز بهر تیر فلاکت مرا به چوب قباق.
ملافوقی یزدی (از آنندراج)
قرع. (تحفۀ حکیم مؤمن). کدو
لغت نامه دهخدا
(لَ قُنْ بَ)
رجل ٌ لقلاق ٌ بقباق ٌ، مرد بسیارگوی. (منتهی الارب ذیل مادۀ ’ب ق ق’)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بقبوق
تصویر بقبوق
پر حرف، وراج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بقبق
تصویر بقبق
هرزه گو
فرهنگ لغت هوشیار
دار آماج چوبی بلند که در میدان بر افرازند و بالای آن انگله ای زرین بیاویزند و سوار آن را نشانه گیرند و هر کس که تیز از انگله گذراند انگله از او باشد چوبی بلند و عظیم که در میان میدانها نصب کنند و بر فراز - آن حلقه ای از طلا یا نقره وضع نمایند و سواران از یک جانب میدان اسب دوانیده بپای قباق که رسند همچنان که اسب در دویدن است تیر در کمان نهاده حواله حلقه کنند و هر کس که آن حلقه را بهتر زند حلقه از آن او باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قباق
تصویر قباق
((قَ))
قپاق. قپق. قبق. قاپوق، چوبی بلند و عظیم که در میان میدان ها نصب کنند و بر فراز آن حلقه ای از طلا یا نقره وضع نمایند و سواران از یک جانب میدان اسب دوانیده به پای قباق که رسند همچنان که اسب در دویدن است تیر در کمان نهاده حواله حلقه
فرهنگ فارسی معین