- بفور
- با عجله، فوری
معنی بفور - جستجوی لغت در جدول جو
- بفور
- فی الفور، فوراً، به زودی، بی درنگ
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
بخشایشگر، آمرزگار، بخشاینده
اعتماد، ایمان، یقین، عقیده
باردار ومیوه دار، مثمر
غلبه نمودن، روی ترش کردن
پارسی تازی شده، جمع بزر، برزها جمع تخمها تخمهای سبزی
نفرین، دعای بد
یک نوع شیشه که از ترکیب سیلیکات دوپتاسیم و سیلیکات دو پلمپ ساخته می شود
صبح کردن، بامداد رفتن
فرو فرستاره، بارش پیاپی، زرد شدن گیاه از باران بسیار
جمع بقر، گاوان
عددی معادل ده هزار
جمع بثر، پروش ها جمع بثر جوشها و دانه های ریز که روی پوست ظاهر گردد تاولها و جوشهای کوچک چرکی بر روی اعضا مختلف جوش ها دانه های چرکی
هر چیزی که برنگ خاکستر باشد
جمع بحر، دریاها جمع بحر دریاها. یا بحور عروض. مقیاسهای اوزان عروضی
تصدیق سخن، قبول داشتن
(دخترانه و پسرانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
مرز میان دو کشتزار (نگارش کردی: باوهر)، مجموعه اعتقادهایی که در یک جامعه مورد پذیرش قرار گرفته است، حالت یا عادتی که باعث اعتقاد یایقین انسان می شود
(دخترانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
کریستال، نام ماده معدنی جامد و شفاف مانند شیشه، آنچه از جنس شیشه شفاف و خوب است، معرب از یونانی
فراوانی، فراوان
سخن چین، ول زبان جمع بذر
پرماهی شب های پرماه پیشی گرفتن
بلافاصله، بزودی، فوراً
خوش پرستاکی (خدمت پیشیاری)
سیخ بابزن توتیا خارپشت دریایی از آبزیان
تهی گشتن خنور
بشور، لعن، نفرین، دعای بد
بثرها، جوشها، آبله های ریزه که روی پوست بدن ایجاد می شود، جمع واژۀ بثر
ده هزار، دارای ده هزار عدد از چیزی
کافر، ناگرونده، ناسپاس، حق ناشناس
رمنده، گریزنده
بیزار، نفرت انگیز
بیزار، نفرت انگیز
بارور، باردار، بار دهنده، میوه دهنده
بذرها، دانه ها، تخمها، جمع واژۀ بزر