جدول جو
جدول جو

معنی بفروش - جستجوی لغت در جدول جو

بفروش
مووی (Movie) واژه ای است که صرفا کارکرد اقتصادی فیلم را بیان می کند. درایران اصطلاح ”بفروش“ یا اصطلاح لمپنی ”برفوش“ رایج است. این نوع فیلمها مولفه هایی شناخته شده دارند و با تغییر آدمها و محل وقوع حوادث، یکی بعد از دیگری به نمایش عمومی در می آیند.
تصویری از بفروش
تصویر بفروش
فرهنگ اصطلاحات سینمایی
بفروش
بفروش
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بهروش
تصویر بهروش
(پسرانه)
آنکه شیوه و روشی بهتر از دیگران دارد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از برفوش
تصویر برفوش
مووی (Movie) واژه ای است که صرفا کارکرد اقتصادی فیلم را بیان می کند. درایران اصطلاح ”بفروش“ یا اصطلاح لمپنی ”برفوش“ رایج است. این نوع فیلمها مولفه هایی شناخته شده دارند و با تغییر آدمها و محل وقوع حوادث، یکی بعد از دیگری به نمایش عمومی در می آیند.
فرهنگ اصطلاحات سینمایی
تصویری از فروش
تصویر فروش
مقابل خرید، عمل فروختن چیزی، بن مضارع فروختن، پسوند متصل به واژه به معنای فروشنده مثلاً کاغذفروش، کتاب فروش، کلاه فروش، میوه فروش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفروش
تصویر مفروش
فرش کرده شده، گسترده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدروش
تصویر بدروش
کسی که روش بد دارد، بدرفتار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بوفروش
تصویر بوفروش
آنکه چیزهای خوش بو می فروشد، عطار، عطرفروش
فرهنگ فارسی عمید
فدریگو معروف به باروچی نقاش بنام مذهبی ایتالیا، رجوع به باروچی شود، هر چیزی که پربار و سنگین باشد، (برهان)، سنگین و گران بار شده، (ناظم الاطباء)، وزین و سنگین، (دمزن)، رجوع به بار شود، سفیدک دندان، چرک دندان، زنگ دندان، رجوع به بار، شود، کعبتین قلب را نیز گویند، (برهان) (دمزن)
پیر ژول سیاستمدار فرانسوی متولد بپاریس (1802-1870م،)، وزیر ناپلئون سوم
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ)
وراق. (زمخشری). فروشندۀ کتاب. که کتاب فروشد
لغت نامه دهخدا
(رَ وِ)
مرکّب از: بی + روش، بیراه. بی قاعده. بیروشن
لغت نامه دهخدا
(بُ)
شهری از اعمال دانیه به اندلس. (معجم البلدان).
لغت نامه دهخدا
(بَ شَ)
نامی است که قزوینی به مرغ غواص داده است. (از دزی ج 1 ص 89)
لغت نامه دهخدا
(بِ فُ)
پایین و بسمت پایین. (ناظم الاطباء). و رجوع به فرود شود، خس و خاشاک وادی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از آنندراج) ، نام مرغی بسیارآواز. بقاقه، یکی آن. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (آنندراج) ، مرد بسیارگوی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (مهذب الاسماء). بقاقه. (منتهی الارب) (آنندراج). و رجوع به بقاقه شود
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ وِ)
کسی که روش او بد باشد. بدرفتار. مقابل نیک روش. (فرهنگ فارسی معین) :
لغت نامه دهخدا
تصویری از بدروش
تصویر بدروش
بد رفتار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بفرود
تصویر بفرود
بسمت پایین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کتابفروش
تصویر کتابفروش
فروشنده کتاب
فرهنگ لغت هوشیار
نامه فروشی ماتیکانفروشی شغل و عمل کتابفروش، دکان و مغازه کتابفروشی توضیح کتابخانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فروش
تصویر فروش
فروختن، مبادله چیزی به پول نقد، فروخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفروش
تصویر مفروش
فرش کرده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بروش
تصویر بروش
سیخ فرانسوی گل سینه (جواهرات سلطنتی ایران)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فروش
تصویر فروش
((فُ))
فروختن، مقدار پول به دست آمده از فروختن کالا یا ارائه خدمت در یک روز یا ماه یا سال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بساز و بفروش
تصویر بساز و بفروش
((بِ زُ بِ))
آن که کارش ساختن خانه و فروختن آن می باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مفروش
تصویر مفروش
((مَ))
گسترده شده، فرش کرده شده
فرهنگ فارسی معین
فرش شده، فرش دار، گسترده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بدراه، بدرفتار، بدعمل، بدکردار
متضاد: نیک روش
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بسازوبنداز
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بفروش، با جوب بلند گردو را از درخت پایین بریز، به شدت کتک بزن
فرهنگ گویش مازندرانی
فروش عمل فروختن
فرهنگ گویش مازندرانی