بتأمل نگریستن چیزی را یا کسی را. (از ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از منتهی الارب). نگریستن بچیزی که چگونه است. (از اقرب الموارد). زن زناکار. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
بتأمل نگریستن چیزی را یا کسی را. (از ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از منتهی الارب). نگریستن بچیزی که چگونه است. (از اقرب الموارد). زن زناکار. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
افتادن پروین و دلیل باران گردیدن. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). فرورفتن پروین و برانگیختن باران و دلیل بودن آن بر باریدن آن. (آنندراج) (از اقرب الموارد)
افتادن پروین و دلیل باران گردیدن. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). فرورفتن پروین و برانگیختن باران و دلیل بودن آن بر باریدن آن. (آنندراج) (از اقرب الموارد)
بانگ کردن آهو بسوی بچه به نرمترین آواز. (منتهی الارب) (آنندراج) ، کف دهان. (برهان) (ناظم الاطباء) (از حاشیۀ فرهنگ اسدی) (حاشیۀ فرهنگ خطی اسدی نخجوانی) (سروری). اللغام و الحبیر، بفج. (السامی فی الاسامی) ، شخصی را نیز گویند که در اثنای حرف زدن آب از دهنش بچکد. (برهان) (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از فرهنگ نظام). کسی باشد که در وقت سخن گفتن آبش از دهان رود. (معیار جمالی). کسی که بوقت سخن گفتن خدو از دهن می آیدش گویند بفجش همی شود. (حاشیۀفرهنگ اسدی) (از سروری بنقل از شمس فخری) ، دهانی است که پیوسته آب از آن میریخته باشد. (از برهان) (از ناظم الاطباء) ، لب سطبری راگویند که از قهر و خشم فروهشته باشد. (برهان) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (آنندراج) (از مؤید الفضلاء) : ستم راه عدم پرسان همی رفت فروهشته ز بیمش چون شتر بفج. شمس فخری (از آنندراج) (فرهنگ نظام)
بانگ کردن آهو بسوی بچه به نرمترین آواز. (منتهی الارب) (آنندراج) ، کف دهان. (برهان) (ناظم الاطباء) (از حاشیۀ فرهنگ اسدی) (حاشیۀ فرهنگ خطی اسدی نخجوانی) (سروری). اللغام و الحبیر، بفج. (السامی فی الاسامی) ، شخصی را نیز گویند که در اثنای حرف زدن آب از دهنش بچکد. (برهان) (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از فرهنگ نظام). کسی باشد که در وقت سخن گفتن آبش از دهان رود. (معیار جمالی). کسی که بوقت سخن گفتن خدو از دهن می آیدش گویند بفجش همی شود. (حاشیۀفرهنگ اسدی) (از سروری بنقل از شمس فخری) ، دهانی است که پیوسته آب از آن میریخته باشد. (از برهان) (از ناظم الاطباء) ، لب سطبری راگویند که از قهر و خشم فروهشته باشد. (برهان) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (آنندراج) (از مؤید الفضلاء) : ستم راه عدم پرسان همی رفت فروهشته ز بیمش چون شتر بفج. شمس فخری (از آنندراج) (فرهنگ نظام)
دخت معدل که صحابیه بود. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). و رجوع به الامتاع ص 392 شود، کارگاه جولاهی را نیز گفته اند. (برهان) (از ناظم الاطباء) (از غیاث) (از مؤید الفضلاء)
دخت معدل که صحابیه بود. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). و رجوع به الامتاع ص 392 شود، کارگاه جولاهی را نیز گفته اند. (برهان) (از ناظم الاطباء) (از غیاث) (از مؤید الفضلاء)
منسوبست به بغشور که شهری است میان هرات و سرخس، بر غیر قیاس. (منتهی الارب ذیل بغشور) (از آنندراج). نسبت به بغشور. (از رشیدی). منسوب بقریۀ بغشور. (ناظم الاطباء). شخص منسوب به بغشور که آبادیی است در خراسان. لفظ مذکور مخفف بغشوری است. (از فرهنگ نظام). منسوبست به بغ نام شهری بخراسان میان مرو و هرات و آنرا بغشور نیز گویند. (ابن خلکان در ترجمه فراء حسین بن معود بغوی). منسوبست به بغو که از بلاد خراسان است بین مرو و هرات. (سمعانی)
منسوبست به بغشور که شهری است میان هرات و سرخس، بر غیر قیاس. (منتهی الارب ذیل بغشور) (از آنندراج). نسبت به بغشور. (از رشیدی). منسوب بقریۀ بغشور. (ناظم الاطباء). شخص منسوب به بغشور که آبادیی است در خراسان. لفظ مذکور مخفف بغشوری است. (از فرهنگ نظام). منسوبست به بغ نام شهری بخراسان میان مرو و هرات و آنرا بغشور نیز گویند. (ابن خلکان در ترجمه فراء حسین بن معود بغوی). منسوبست به بغو که از بلاد خراسان است بین مرو و هرات. (سمعانی)
لاتینی تازی شده برغو کرنای گاودم کرنای گاودم یکی از آلات ذوات النفخ. نوع قدیمی آن از شاخ بوده و بعد آنرا از استخوان و فلز ساختند و آن برای تقویت صدای شخص نیز بهنگام مکالمه از مسافت دور بکار میرفت، نای بزرگ کرنای، نوعی از شیپور کوتاه که شکارچیان برای راندن شکار ازمحلی بمحل دیگر بکار برند نفیر، جمع ابواق بوقات. یا بوق اتومبیل. نوعی بوق مغناطیسی است که در اتومبیلها از آن استفاده کنند
لاتینی تازی شده برغو کرنای گاودم کرنای گاودم یکی از آلات ذوات النفخ. نوع قدیمی آن از شاخ بوده و بعد آنرا از استخوان و فلز ساختند و آن برای تقویت صدای شخص نیز بهنگام مکالمه از مسافت دور بکار میرفت، نای بزرگ کرنای، نوعی از شیپور کوتاه که شکارچیان برای راندن شکار ازمحلی بمحل دیگر بکار برند نفیر، جمع ابواق بوقات. یا بوق اتومبیل. نوعی بوق مغناطیسی است که در اتومبیلها از آن استفاده کنند