جدول جو
جدول جو

معنی بغل - جستجوی لغت در جدول جو

بغل
قاطر، حیوانی بزرگ تر از خر و کوچک تر از اسب که از جفت شدن خر نر با مادیان به وجود می آید و برای سواری و بارکشی مخصوصاً در راه های سخت و کوهستانی به کار می رود، استر، ستر، چمنا
تصویری از بغل
تصویر بغل
فرهنگ فارسی عمید
بغل
پهلو، کنار، آغوش، بر
بغل زدن: بغل گرفتن، کسی را دو دستی در آغوش کشیدن
بغل کردن: کسی را در آغوش گرفتن
بغل گشودن: آغوش باز کردن، دست ها را از هم باز کردن برای در آغوش کشیدن کسی
تصویری از بغل
تصویر بغل
فرهنگ فارسی عمید
بغل
(بَ غَ)
زیر مفصل شانه و بازوی انسان و حیوان: در مرض طاعون گاهی در بغل مریض غده بیرون می آید. (فرهنگ نظام). بتازی بغل را ابط گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). جناح. (منتهی الارب) (دهار). مغبن. رفغ. عطف: عطفا کل شی ٔ جانباه. بغل. (منتهی الارب). کنار و پهلوو جانب. (ناظم الاطباء). تنگ.
لغت نامه دهخدا
بغل
(بَ)
در عربی استر را گویند که از جملۀ دواب مشهور است. (برهان). بمعنی استر نر که بهندی آنرا خچر گویند. (آنندراج). استر. (ترجمان علامه جرجانی ص 27). قاطر. ج، بغال. بمعنی استر که بهندی آنرا خچر گویند و آن از خر نر و اسپ ماده پیدا میشود. (غیاث). استر نر و قاطر. ج، بغال، ابغال. (ناظم الاطباء). استر نر. ج، بغال. (منتهی الارب). حیوانی که نامهای دیگرش استر و قاطر است در این صورت عربی است. (فرهنگ نظام). حیوانی اهلی است مخصوص سواری و بار، پدرش خر و مادرش اسب باشد و بر هر حیوانی که پدرش از جنسی و مادرش از جنس دیگر باشد نیز اطلاق گردد. تأنیث آن بغله. ج، بغال، ابغال. (از اقرب الموارد). لغت عربی است بفارسی استر و بهندی خجر نامند. حیوانی است که از نزدیکی اسب و الاغ تولید مییابد بدانچه که پدر آن الاغ و مادر آن مادیان باشد بهتر است و نادر بعمل می آید آنچه مادر آن الاغ و پدر آن اسب باشد از آن پست تر و کثیرالوجود و این حیوان تاب مشقت و باربرداری و سواری و اسفار زیاده از اسب و الاغ دارد و خوش رفتار میباشد. (از مخزن الادویه). و آنرا به دیگر زبان ها اسریدون گویند. (تذکرۀ داود ضریر انطاکی) :
جز بر اسب علم و بغل جستجوی
خلق نتواند گذشتن زین عقاب.
ناصرخسرو.
و رجوع به تذکرۀ داود ضریر انطاکی شود، خرمای نارسیده، میوۀدرخت عضاه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
بغل
(بَ)
نام یهودیی بود ضرابی، و درهم بغلی که در کتب فقهی مرقوم است او زده بوده است و او را رأس البغلی میگفته اند. (برهان). رأس البغل نام ضرابی است از عجم که درهم شرعی را سکه زد بنابراین آنرا درهم بغلی گویند. (آنندراج). نام یهودی ضرابی و درهم بغلی که در کتب فقها میباشد منسوب به اوست. (ناظم الاطباء). و رجوع به النقود ص 22 شود
لغت نامه دهخدا
بغل
(اِ)
هجین و بدنژاد گردانیدن اولاد کسی را. (از ناظم الاطباء). هجین گردانیدن اولاد کسان را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
بغل
زیر مفصل شانه و بازوی انسان وحیوان
تصویری از بغل
تصویر بغل
فرهنگ لغت هوشیار
بغل
((بَ غَ))
پهلو، کنار، جانب، طرف
تصویری از بغل
تصویر بغل
فرهنگ فارسی معین
بغل
((بَ))
استر، قاطر، جمع بغال
تصویری از بغل
تصویر بغل
فرهنگ فارسی معین
بغل
آغوش، بر، پهلو، جفت، کنار، جانب، سمت، طرف، نزدیک، تنگ
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بغل
بغل در خواب، دلیل بر ملامت و زشتی است که بدو رسد و موی بغل، دلیل کند بر یافتن مراد و غالب شدن بر دشمن. محمد بن سیرین
اگر بیند که از بغل وی بوی ناخوش می آید، دلیل کند که مال حرام یابد. جابرمغربی گویداگر بیند که از بغل وی بوی ناخوش می آمد، مال حرام یابد. اگر کسی بیند که دست ها در زیر بغل داشت، دلیل است بر یافتن مراد و قهر دشمن. بعضی از معبران گفته اند دلیل است بر داشتن مروت و جوانمردی، و هر که بیند در بغل او نقصانی نیست، دلیل که نامردای کشد و دشمن بر وی غالب شود. اگربیند که از بغل وی بوی ناخوش می آمد، دلیل که مال به وی رسد، اما به دشواری. اگر بیند از زیر بغل وی عرق روان شد، دلیل که به قدر آن عرق از مال چیزی نقصان گردد .
فرهنگ جامع تعبیر خواب
بغل
تابر
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بغلک
تصویر بغلک
غده یا دملی که در زیر بغل پیدا شود، تریز جامه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بغلی
تصویر بغلی
کناری، ویژگی هر چیزی که بتوان در جیب بغل جا داد مثلاً دفتر بغلی، دارای عادت در آغوش دیگران بودن مثلاً کودک بغلی، ظرف شیشه ای با دهانۀ باریک و بدنۀ مستطیل شکل برای نوشیدنی های الکلی
فرهنگ فارسی عمید
(بَ / بَ غَ)
یا رأس البغلی. درهم بغلی که در کتب فقهی مرقوم است منسوب است به بغل یهودی ضراب که او را رأس البغل نیز میگفتند. (از برهان ذیل بغل) (از آنندراج ذیل بغل). سکه ای منسوب به بغل یهودی. (ناظم الاطباء). درهم ایرانی که وافیه نیز گویند. (دزی ج 1 ص 101). درهم ایرانی. در مجمعالبحرین آمده: درهم بغلی منسوب بسکه زن مشهور موسوم به رأس البغل است. و نیز بفتح غین و تشدید باء بغلی خوانده اند منسوب بشهری نزدیک حله و آن شهری مشهور در عراق است و وجه اول اشهر است. ودرهم شرعی دون درهم بغلی است. (نقود ص 22ح). در باب اصل این تسمیه رجوع به فولرس، 1، 251 الف و 840 ب شود. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). سکه های کسرویه بوده است که رأس البغل برای عمر بن خطاب زده است و صورت آن شاهنشاه است بر تخت نشسته و زیر تخت بفارسی نوشته اند ’نوش خور’. (یادداشت مؤلف از حیات الحیوان دمیری). و رجوع به فرهنگ نظام و بغل و درهم بغلی شود
لغت نامه دهخدا
(بَ غَ لَ)
گرهی باشد که در زیر بغل مردم بهم رسد و دیر پخته شود و آنرا عروسک نیز گویند. (برهان) (از غیاث) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (انجمن آرا) (از جهانگیری). گرهی که زیر بغل بهم رسد و بمرور پخته شود و چرک کند. (رشیدی). آماسی که در زیر بغل پیدا شود و چرک کند. (سروری). پشک یا دمل زیر بغل. (فرهنگ نظام) ، بر طلب چیزی داشتن کسی را، آماس کردن ریش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بیاماسیدن جراحت و ریم دار شدن آن. (تاج المصادر بیهقی) ، بتأمل نگریستن بسوی چیزی و انتظار کردن آنرا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نظر کردن بچیزی و چشم داشتن. (آنندراج) ، سخت باریدن باران. (منتهی الارب) (آنندراج). نیک باران باریدن و پر شدن آب رودخانه. (تاج المصادر بیهقی) ، تجاوز کردن از حد. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). از حد درگذشتن. (ترجمان علامه جرجانی ص 27) ، عدول کردن از حق. (منتهی الارب). تعهد کردن و عدول کردن از حق. (ناظم الاطباء). از حق برگشتن. (آنندراج). طلب بناحق. (یادداشت مؤلف). تجاوز از حق ودست درازی کردن. (از اقرب الموارد) ، دروغ گفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، زنا کردن. بغاء، بغیه، بغیه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). و رجوع به همین مصادر شود
لغت نامه دهخدا
(بَ / بَ غَ)
هرچیز منسوب و متعلق ببغل. (ناظم الاطباء). چیز کوچکی که در بغل گنجد مثال ساعت بغلی، دفتر بغلی. (فرهنگ نظام). کیف بغلی. قرآن بغلی. چیزی که در بغل گنجد و بمجاز کوچک. (آنندراج) ، عدا طلقاً بغیبغاً، وقتی گویند که دور ندود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ لَ)
مؤنث بغل. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). استر ماده و قاطر ماده. ج، بغال و بغلات. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(بَ لَ / لِ)
حصۀ شبیه به بغل در جسمی یا چیزی. حرف ’ها’ در آخر لفظ مذکور بمعنی شباهت است مثل زبانه، پایه، دهانه. (از فرهنگ نظام) ، شیرینی یا بهای شیرینی باشد که در وقت جامۀ نو پوشیدن بخش کنند. (برهان) (ناظم الاطباء) ، مژده و نوید. (ناظم الاطباء) (از برهان) (انجمن آرا) (آنندراج). مژده. (رشیدی) (جهانگیری). بغیاذ. فغیاذ. بغیار. فغیار. فغیاز. (سروری). فغیاز. (لغت فرس اسدی). برمغاز. (سروری). و رجوع به بغیازی شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
مانند کردن شتر خود را به استر در فراخ روی. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بغض
تصویر بغض
دشمنی داشتن کسی را، دشمن شدن و دشمنی کردن وعداوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بغت
تصویر بغت
ناگاه یکبارگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بغا
تصویر بغا
مخنث پشت پاییهیز، روسپی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بعل
تصویر بعل
زوج، صاحب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسل
تصویر بسل
ملامت کردن کسی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بغال
تصویر بغال
اشتر بان استر بان جمع بغل استران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزل
تصویر بزل
شکافتن چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بغلک
تصویر بغلک
تریز جامه، گرهی که در زیر بغل مردم بهم رسد و دیر پخته شود عروسک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بغله
تصویر بغله
قاطر ماده
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به راس البغل یهودی. یا در هم بغلی. در هم ایرانی منسوب به راس البغل. -1 هر چیز که بتوان در زیر بغل جای داد از: دفتر و کتاب و غیره، هر چیز خرد و کوچک، بطری کوچک (مشروب)، بیماریی است شتران را که ران را بشکم مالند، شیشه کوچک پهن که در آن آب لیمو و جز آن کنند، نوعی از جرس، زنگ کر و کم صدا، مقدار غله ای که در زیر یک بغل جا میگیرد و بعنوان قسمتی از حق نجاری و حق آهنگری به نجار و آهنگر ده و قریه میرسد. در سال 8 -1327 ه ش. (1949 م) این مقدار به خرمن 5 من تبریز گندم و 5 من تبریز جو مصالحه شد، فندی در کشتی گیری یکی از فنون کشتی -10 (اصطلاح هندوستان) قرآن کوچکی که بسفر در بغل دارند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بغلک
تصویر بغلک
((بَ غَ لَ))
غده ای که زیر بغل پیدا شود، دامن لباس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بغلی
تصویر بغلی
((بَ غَ))
نوعی قطع کتاب در اندازه تقریبی 8*12 سانتی متر، بطری کوچک مشروب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بال
تصویر بال
جناح
فرهنگ واژه فارسی سره
بغل دستی، پهلویی، کناری، آمخته به بغل شدن، شیشه شراب (کوچک و مستطیلی) ، نوعی قطع کتاب
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سراشیبی تپه، دامنه ی تپه
فرهنگ گویش مازندرانی