جدول جو
جدول جو

معنی بغبور - جستجوی لغت در جدول جو

بغبور(بُ)
سنگی که برای بت بر آن قربانی ذبح کنند. (ازمنتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، کنایه از ساغر خالی از شراب. (از برهان) (هفت قلزم) (غیاث) (از آنندراج) (از فرهنگ نظام).
- بغداد کسی خراب بودن، کنایه از گرسنه بودن:
سرتاسر آفاق همه بوی کباب است
این با که توان گفت که بغداد خراب است.
بسحاق اطعمه (از فرهنگ ضیا).
شود بغداد طبع من خراب از بوی داروها
چو پیر کازرونی شیر در ریچار میریزد.
بسحاق اطعمه.
- امثال:
اگر دانی که نان دادن ثواب است
تو خود میخور که بغدادت خراب است.
(از فرهنگ نظام) (از امثال و حکم دهخدا).
چو شط، چشم خلیفه گر پرآب است
عجب نبود که بغدادش خراب است
سلیم قحطیه (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
بغبور(بَ)
معرب بغپور. فغفور. رجوع به بغپور و فغفور شود، کنایه از ساغر تهی. (غیاث) (از فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
بغبور
سنگ کرپانی لغه پسربغ پسر خدا، لقب پادشاهان چین فغفور
تصویری از بغبور
تصویر بغبور
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بغپور
تصویر بغپور
فغفور، لقب پادشاهان چین
فرهنگ فارسی عمید
(دَ بَ ءَ)
درنگ کردن و باقی ماندن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج). باقی ماندن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (ترجمان علامۀ جرجانی) ، بگذشتن. (ترجمان علامۀ جرجانی) (اقرب الموارد). ماضی شدن. (تاج المصادر بیهقی). ذهاب. رفتن. از اضداد است. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
افتادن پروین و دلیل باران گردیدن. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). فرورفتن پروین و برانگیختن باران و دلیل بودن آن بر باریدن آن. (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
بغپور. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). صورتی از بغپور و فغفور: البغبور،هوالملک الاعظم و انما سمی البغبور و معناه ابن السماء و نحن نسمیه المغبور. (اخبار الصین و الهند ص 20، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به فغفور شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
نوعی از صمغ که از درخت عرفط و رمث یاثمام برآید. (منتهی الارب). نوعی از صمغ که از درخت ثمام و عشر و رمث برآید. (ناظم الاطباء). لغتی است درمغثور. (از اقرب الموارد). و رجوع به مغثور شود
لغت نامه دهخدا
(زُ)
نوعی از دده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
فغفور. مرکب از: بغ + پور، پسر خدا، لقبی که ایرانیان بشاهان چین داده اند و معرب آن فغفور است. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). و رجوع به فرهنگ ایران باستان ص 87 و کرد و پیوستگی نژادی آن ص 29 شود، ساغر پر. (رشیدی). جام پر. (از فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی از دهستان عربخانه، بخش شوسف شهرستان بیرجند. سکنۀ آن 158 تن. آب آن از قنات و محصول آن غلات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
گودال آب شور. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
نام قریه ای است میان سرخس و هرات و معنی ترکیبی آن بغشور است که گو آب شور باشد چه بغ بمعنی گودال است. (برهان). شهری است بین هرات و مروالروذ. (معجم البلدان). دهی است میان سرخس و هرات و معنی ترکیبی آن مغاک شور چه زمینش شوره زار بوده و نسبت بدان بغوی گویند و صاحب قاموس معرب گو شور گفته و ظاهراً سهو کرده. (رشیدی) (از فرهنگ نظام). نام قریه ای در نزدیکی هرات. (ناظم الاطباء). نام قریه ای است در میانۀ هرات و سرخس و وجه تسمیه آنکه بغ بفارسی بمعنی زمین مغاک یعنی گو که گودال نیز گویند آمده و شورطعمی است مشهور و در آنجا مغاکی بوده با اندک آبی شور که باید بعربی آنرا حفرۀ مالح ترجمه کرد حال آنکه اعراب بی تغییر و تقریب با وجود طول بلد در ضمن لغات عربی آورده اند و صاحب قاموس ذکر کرده و این بی انصافی است و منسوب بدان شهر را بغوی گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). شهری است میان هرات و سرخس، معرب گو شور. بغوی منسوب است به آن بر غیر قیاس. (منتهی الارب). بغ همین بغشور است و منسوب بدان را بغوی گویند، علی خلاف القیاس. (حاشیۀ تاریخ بیهقی چ ادیب ص 502) : بغ، اندر میان بیابان است و آبشان از چاههاست. (حدود العالم). و او (چنگیزخان) از راه مروجق و بغ و بغشور برفت. (جهانگشای جوینی چ لیدن 1329 هجری قمری ص 118). در سال ثلث وتسعین و مأتین شیخ ابوالحسن احمد بن محمد النوری البغوی بعالم اخروی شتافت. بعضی از مورخان نامش را محمد گفته اند و اصل او از بغشور است که بلده ای بوده در میان هر دو هرات. (حیبب السیر چ خیام ج 2 ص 288). و رجوع به جامعالتواریخ رشیدی ص 324 و مرآت البلدان شود
لغت نامه دهخدا
(بُ)
معرب بلغور. (مهذب الاسماء). کبیدۀ گندم. (آنندراج) (ناظم الاطباء). جشیش گندم. ج، برابیر. البربور الجشیش من البر. (از قاموس) ، پژمرده و درهم شده. (شرفنامۀ منیری) ، تاب داده و درهم کشیدن. (آنندراج). مرغول. (یادداشت بخط مؤلف). درهم پیچیده و تافته و تاب خورده. (ناظم الاطباء). رجوع به پیچیده شود
لغت نامه دهخدا
(بُ)
بچۀ مرغی که بالوا گویند و شبیه به شیرمرغ است. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بغپور
تصویر بغپور
لغه پسربغ پسر خدا، لقب پادشاهان چین فغفور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بغور
تصویر بغور
فرو فرستاره، بارش پیاپی، زرد شدن گیاه از باران بسیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غبور
تصویر غبور
به جا ماندن، درنگ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بغپور
تصویر بغپور
((بَ))
پسر خدا، لقب پادشاهان چین، فغفور، فغپور
فرهنگ فارسی معین
با دقّت
دیکشنری اردو به فارسی