جدول جو
جدول جو

معنی بغامه - جستجوی لغت در جدول جو

بغامه
غول بیابانی، غولی که گمان می رود در بیابان باشد، شخص درشت، بدقواره و زشت، غول بیابان
تصویری از بغامه
تصویر بغامه
فرهنگ فارسی عمید
بغامه(بَ مَ / مِ)
غول بیابانی را گویند. (برهان) (از مؤید الفضلاء) (سروری) (از رشیدی) (ناظم الاطباء). غول بیابانی است و گویند آن از جنس اهرمن و دیو و حیوانی است که دربیابان ها مسافران را براه خطا برد و هلاک کند. (انجمن آرا) (آنندراج). دیو گمراه کننده در بیابان که نام دیگرش غول است. (فرهنگ نظام). بغانه. (جهانگیری) (مؤید الفضلاء) (فرهنگ نظام). و رجوع بهمین کلمه شود
لغت نامه دهخدا
بغامه
غول غول بیابانی
تصویری از بغامه
تصویر بغامه
فرهنگ لغت هوشیار
بغامه((بَ مِ))
غول، غول بیابانی
تصویری از بغامه
تصویر بغامه
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بامه
تصویر بامه
بلمه، ریش بلند و انبوه، ویژگی مردی که ریش بلند و انبوه داشته باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بغمه
تصویر بغمه
قلاده، گردن بند زنان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چغامه
تصویر چغامه
چکامه، شعر، قصیده، چامه
فرهنگ فارسی عمید
(مَ / مِ)
ریش دراز وبزرگ و انبوه باشد. (برهان قاطع) (آنندراج). ریش انبوه. (فرهنگ جهانگیری) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اِ رِ)
ابر گردیدن هوا. (ناظم الاطباء). ابر شدن سماء. (از اقرب الموارد). ابرناک بودن آسمان. (آنندراج). ابرناک گردیدن هوا: اغامت السماء و اغیمت بالنقص و التمام. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(بُ یَ)
جسته و کسب، یقال: انه لذو بغایه، یعنی: او کاسب است. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). طلب و کسب. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
دشمن روی شدن. (منتهی الارب). دشمن شدن کسی. (ناظم الاطباء). بغیض گشتن. (از اقرب الموارد) ، گروه مردم از هر جنس آمیخته، یقال: دخلنا فی البغثاء. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ / رِ)
بغار. رجوع به بغار شود، و بمعنی فرجی هم گفته اند، و به این معنی بجای فوقانی طای حطی هم آمده است. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از سروری). فرجی را گویند. (مؤید الفضلاء) :
اگر نه ترک فلک بهر او کمر بندد
بجای جامه بدوشش همی نهد بغتاق.
سلمان (از شعوری).
، بغل بند مخصوص ایرانیها. (شعوری ج 1 ورق 171) ، بمعنی زیوری نیز آورده اند، بمعنی جامه ای نیز آورده اند. (سروری) ، بندی که بچه ها را بگهواره می پیچند که باغربند گویند. (شعوری ج 1 ورق 171)
لغت نامه دهخدا
(بُ / بَ / بِ ثَ)
یکی بغاث. (منتهی الارب). نر و ماده هر دو را گویند. (ناظم الاطباء) ، مرگ ناگهان کسی را فرا گرفتن. ناگهان مردن و فعل آن بصورت مجهول آید. (از دزی ج 1 ص 101)
لغت نامه دهخدا
(چَ مَ / مِ)
سرواد و شعر و چکامه. (فرهنگ اسدی ذیل لغت سرواد حاشیۀ ص 107) قصیده را گویند و آن بیتی چند باشد متوازیۀ متشارکه در ردیف و قافیه. مبتنی بر مطلعی و گریز و شرطیه زیاده بر هفده بیت. (برهان). بمعنی قصیده و شعر. (انجمن آرا) (آنندراج). به اصطلاح عروض، قصیده یعنی بیتی چند متوازی و مشترک در ردیف و قافیه. و دارای مطلعو گریز و شرطیه و زیاده بر هفده بیت. (ناظم الاطباء). مبدل چگامه. (فرهنگ نظام). قصیده و چکامه و چگامه. نوعی از اقسام شعر که در اصطلاح عروضی قصیده و چکامه نیز گویند. و رجوع به چکامه و چگامه و قصیده شود
لغت نامه دهخدا
(ثَ مَ)
یکی ثغام. ج، اثغماء. درمنۀ سپید و پیری را بدان تشبیه کنند
لغت نامه دهخدا
(طَ مَ)
گول. (منتهی الارب). ابله. نادان. احمق. فرومایه
لغت نامه دهخدا
(رُ مَ)
هر چیز خواسته و مطلوب. (ناظم الاطباء). خواسته و مطلوب. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(ضُ مَ)
آنچه بدندان گزیده براندازند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
یکدیگر را اندوهگین کردن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بُ مَ)
خلاصۀ پشم که در رشتن بکار برند. (ناظم الاطباء). خلاصۀ پشم که ریسند آنرا. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) ، مانده گردن. (منتهی الارب). مانده شدن. (آنندراج). و رجوع به بقر شود
لغت نامه دهخدا
(بَ غَ مَ)
غل آهنین که بگردن محکومین می بستند و آنرا به تیر می بستند و در معرض انظار میگذاشتند. (از دزی ج 1 ص 101) ، مجازاً بمعنی تیز آمده است. (از غیاث)
لغت نامه دهخدا
(بَشْ شا مَ)
ابن حزن نهشلی. از شعرای حماسه سرای عرب، و اشعارش در کتب ادب ثبت است. رجوع به بیان والتبیین ج 3 و شرح الحماسه خطیب تبریزی چ بولاق ج 1 ص 207 و جهانگشای جوینی چ 1334 هجری قمری ج 2 حاشیه ص 262 شود
ابن عذیر. شاعر بوده است. (منتهی الارب). نام شاعر. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَشْ شا مَ)
واحد بشام. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(بَ سْ سا مَ)
تأنیث بسام.
لغت نامه دهخدا
(غِ مَ)
صحبت با صدای نرم و ملایم. (ناظم الاطباء). در مآخذ دیگر که در دسترس بود دیده نشد
لغت نامه دهخدا
تصویری از بغاه
تصویر بغاه
جمع باغی، خواهندگان جویندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بغایه
تصویر بغایه
جسته خواسته پیشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بغاوه
تصویر بغاوه
نافرمانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چغامه
تصویر چغامه
شعر، قصیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رغامه
تصویر رغامه
دلخواه خواسته، نیاز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغامه
تصویر اغامه
ابرناکی
فرهنگ لغت هوشیار
ناکس فرومایه، هیچکاره (در فرهنگ فارسی معین طغام رمن طغامه دانسته شده طغامه یکان واحد طغام است و این دو واژه هیچیک رمن جمع ندارد) مرد رذل سفله جمع طغام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چغامه
تصویر چغامه
((چَ مِ))
قصیده، شعر، چکامه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طغامه
تصویر طغامه
((طَ مَ یا مِ))
مرد رذل، سفله، جمع طغام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بامه
تصویر بامه
((مِ))
ریش بلند و انبوه، مردی که ریش بلند و انبوه داشته باشد، بلمه
فرهنگ فارسی معین