جدول جو
جدول جو

معنی بعقوطه - جستجوی لغت در جدول جو

بعقوطه(بُ طَ)
گلولۀ سرگین گردانک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مَ طَ)
تأنیث مسقوط. به معنی ساقطهاست. (منتهی الارب). و رجوع به مسقوط و ساقطه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
شوهر گردیدن مرد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). شوهر گردیدن. (آنندراج). و رجوع به همین متن شود.
لغت نامه دهخدا
(بُ لَ)
جمع واژۀ بعل. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (ترجمان علامه جرجانی ص 27) (ناظم الاطباء). رجوع به بعل شود
لغت نامه دهخدا
(بَلْ لو طَ)
یک دانه بلوط. واحد بلوط. رجوع به بلوط شود
لغت نامه دهخدا
(بُ)
کوتاه. (منتهی الارب). قصیر. (ذیل اقرب الموارد). بلقط. و رجوع به بلقطشود، سر دیوار. (برهان). بلگن:
ای عهد تو بیمدار و پیمان تو سست
چون برف تموز و آفتاب بلکن.
رکن الدین سنجری.
بلکس. بلگن. پلکن
لغت نامه دهخدا
(بَ قَ)
نوعی قلقاس. لوف. صلیان. سبط. (دزی ج 1 ص 102). صاحب اقرب الموارد در ذیل لوف آرد: نباتی است دارای برگهای سبز که بر روی زمین گسترده شود و نی مانندی در میان آن پیدا آید که میوه بر سر آن پدید آید و آنرا پیازی شبیه پیاز دشتی است و نزد عوام از گیاهان دارویی باشد
لغت نامه دهخدا
(اِ)
گام نزدیک زدن و سپس نگران روان شدن.
لغت نامه دهخدا
(مَطَ)
امراءه ملقوطه، زنی که از زمین برگرفته باشند آن را. (ناظم الاطباء). و رجوع به ملقوط شود
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ)
ناقه معقودهالقرا، ماده شتر استوارپشت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : ناقه معقوده، ماده شتر استوارپشت. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ / دِ)
زوجه. زن. مقابل شوی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مأخوذ از تازی، زن در عقد نکاح آورده شده و عقد بسته شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ فَ)
شاه معقوفه الرجل، گوسپند خمیده پای به علت عقاف. (منتهی الارب). گوسپند خمیده پای از بیماری عقاف. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به عقاف شود
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ)
رحم معقومه، رحم بسته که قبول نکند آبستنی. (منتهی الارب). زهدان بسته و نازا که قبول آبستنی نکند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). عقیمه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به عقیمه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ طَ)
تأنیث منقوط. نقطه دار. معجمه. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به منقوط شود.
- حروف منقوطه، حرفها که نقطه دارند، چون خاء و زاء و غیره. مقابل مهمله حرفها که نقطه ندارند مانند حاء و راء. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
کوتاه قد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، مردی که بازروبابل از اسیری مراجعت کرد. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(مُ طَ)
از ’م ق ع ط’، گوهک خبزدوک. (منتهی الارب) (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد). سرگینی که جعل می غلتاند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قُ طَ)
در تکمله به معنی قعموط آمده. (اقرب الموارد). رجوع به قعموط شود، گویک گوی گردان. (منتهی الارب). گویک گوه گردان. (آنندراج). دحروجه الجعل. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ طَ)
نوعی از مرغابی خاکستری رنگ. (دزی ج 1 ص 129) ، ولد. (منتهی الارب). فرزند. (آنندراج). ولد و پسر. (ناظم الاطباء) ، عدد بسیار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
نام دختر مهدی خلیفۀ عباسی. این دختراز کنیزکی رحیم نام بدنیا آمد که عباسه نیز از بطن اوست. رجوع به عقدالفرید ج 5 ص 342 و 343 و 394 شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
جماعت و دستۀ گاوان. و این از اسماء جمع است مانند باقر. (از اقرب الموارد) (مهذب الاسماء). باقور.
لغت نامه دهخدا
(بُ طَ)
تهلکه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(زُ قَ)
چوزۀ کبک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج، زعاقیق. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ ضَ)
پشه. ج، بعوض. (منتهی الارب) (آنندراج) (زمخشری) (از مؤید الفضلاء) (ناظم الاطباء). نوعی از پشه. (ترجمان علامه جرجانی ص 27). پشۀ خاکی است که بعربی بق الصغیر نامند. (فهرست مخزن الادویه). رجوع به پشه شود، مرغ اذیت رسان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ / بُ کَ)
اجتماع گرمای تابستان و اجتماع سرمای زمستان. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(بَ)
منسوب است به بعقوبا که ده بزرگی است در ده فرسنگی بغداد. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
بعقوبه. نام دهی نزدیک بغداد که یعقوبیه نیز گویند. (ناظم الاطباء). ده بزرگی است در ده فرسنگی بغداد. (سمعانی). و رجوع به نزهه القلوب و قاموس الاعلام ترکی ج 2 شود
لغت نامه دهخدا
(بُ ضَ)
جانوری است مانند خنفساء. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بُ صَ)
جانوری است کوچک سپید درخشان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بعوله
تصویر بعوله
جمع بعل شوهران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلقوط
تصویر بلقوط
کوتاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عقوبه
تصویر عقوبه
پاد افراس (سزای کار بد) باد افره کیفر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منقوطه
تصویر منقوطه
مونث منقوط: (حروف منقوطه)، یکی از اقسام طرح است
فرهنگ لغت هوشیار
معقوده در فارسی مونث معقود و پا بر جا همیشگی زن همیشگی مونث معقود: بسته شده، محکم گردیده، زوجه کسی بنکاح دایمی جمع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معقوله
تصویر معقوله
معقوله در فارسی مونث معقول: خردیک مونث معقول، جمع معقولات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بعوضه
تصویر بعوضه
یک پشه پشه
فرهنگ لغت هوشیار