- بعره (بَ رَ)
بعر یکی. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (آنندراج). واحد بعر و بعر، یعنی یک پشکل. (ناظم الاطباء). بشک. ج، ابعار. (مهذب الاسماء). سرگین شتر و گوسفند و آهو، بفارسی آنراپشک گویند. (غیاث). و رجوع به بعر شود:
نزد مخدوم فضل تو نقص است
پیش مزکوم مشک تو بعره است.
خاقانی.
بعره را ای کنده مغز کنده مخ
زیر بینی بنهی و گویی که اخ.
خاقانی.
ای قوم سر خار بیابان که کند تیز
وآن بعرۀ بز را که کند گرد بمعبر.
قاآنی.
نزد مخدوم فضل تو نقص است
پیش مزکوم مشک تو بعره است.
خاقانی.
بعره را ای کنده مغز کنده مخ
زیر بینی بنهی و گویی که اخ.
خاقانی.
ای قوم سر خار بیابان که کند تیز
وآن بعرۀ بز را که کند گرد بمعبر.
قاآنی.
