- بظریره
- زن بیشرم و زبان دراز
معنی بظریره - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
یونانی تازی شده پدر سالار نامی که در عهد عتیق بنخستین روسای خاندان اطلاق میشده، کشیش درجه اول مسیحیت بطریرخ
یونانی تازی شده پدر سالار نامی که در عهد عتیق بنخستین روسای خاندان اطلاق میشده، کشیش درجه اول مسیحیت بطریرخ
شاعر، تاریخگو، قصه خوان
صمغی است که از گونه های مختلف بارزد بدست می آید و آن بسبب گزش اندامهای گیاهی بوسیله حشرات یا ایجاد شکاف در ساقه گیاهان مذکور حاصل میشود
مادر اندر زن پدر: چو آمد کوس سلطانی چه باشد کاس شیطانی ک چو آمد مادر مشفق چه باشد مهر ماریره ک (مولوی انجمن آنند) توضیح در دیوان کبیر مصحح آقای فروزانفر نیامده
صمغ دارویی، زرد رنگ و تلخ مزۀ درختی از خانوادۀ چتریان که برگ های پهن و گل های زرد دارد، گالبانوم
بی حیا، شلوغ کن، هیاهو کننده
سوراخ (عموما)، سوراخ تنور (خصوصا)
اسم بریدن، قطع کرده، جدا شده، شکافته شده، زخم شده، مجروح، ختنه شده، مختون، جمع بریدگان
بینایی، زیرکی، خون دوشیزگی، سپر و زره، گواه -6 آور (یقین)، پنبه
نو باوه، زودرس نو بر
مونث بحری: دریایی
دریاچه دریاچه
داروی خشک ذرور، نوعی بوی خوش عطر ذرور، گل شیپوری ایتالیایی. پر گنه آمیزه ای از بوهای خوش
(دخترانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
نکته سنج، نکته دان، مؤنث ظریف، دارای اجزا یا ساختار نازک و باریک همراه با ظرافت و تناسب
نگره، انگاره
گران کابین، آزاده، کوته بالا: در زنان
واحد زریر یکدانه زریر
گناه بزه گناه بزه جنایت، جمع جرائر (جرایر)
شیر با خوراکی است از آرد و شیر و روغن که برای بیمار پزند قطعه حریر، حلوایی رقیق از آرد برنج و مغز بادام و شکر
کثیف، جای چهار پایان
راز، پاکدل
غذایی که از آب، نشاسته، شکر و مغز بادام برای افراد مریض تهیه می شود، قطعۀ حریر، جامۀ ابریشمی
جداشده، زخم شده، شکافته شده
شریر، بدکار، صاحب شرّ، شرور
داروی خشک، داروی پاشیدنی، نوعی از بوی خوش
دریاچه، دریای کوچک که از هر طرف خاک بر آن احاطه کرده باشد
از صمغ های سقزی به رنگ سرخ، زرد یا سفید با طعم تلخ که از برخی درختان و درختچه ها به دست می آید و در معالجۀ بیماری های درد مفاصل، عرق النسا و کرم معده مفید است، انزروت، انجروت، کنجده، کنجیده، بارزد، بیرزد، بیرزه، زنجرو
محوطه، چهاردیواری، مقبره، مکانی برای نگهداری چهارپایان، آغل، حظیرۀ قدس مثلاً بهشت
ظریف، نکته سنج، خوش طبع، شیرین گفتار، لطیفه گو، زیبا، خوشگل، خوش هیکل، دارای ظرافت
قضیه ای که برای اثبات صحت آن محتاج به برهان و دلیل باشد، رای، اندیشه، عقیده، تئوری، حدس، گمان