جدول جو
جدول جو

معنی بطیخه - جستجوی لغت در جدول جو

بطیخه(بِطْ طی خَ)
یکی بطیخ. (منتهی الارب). واحد بطیخ. (ناظم الاطباء). خربزه. ج، بطاطیخ، یوم بعاث، روزجنگ اوس و خزرج. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). موضعی است نزدیک مدینه که در آنجا میان اوس و خزرج جنگی عظیم واقع شده بود و آن روز جنگ را یوم بعاث گویند. (آنندراج). جنگی است میان اوس و خزرج در جاهلیت. (از مجمع الامثال میدانی). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 2 شود
لغت نامه دهخدا
بطیخه
واحد بطیخ یک دانه خربزه
تصویری از بطیخه
تصویر بطیخه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بطیخ
تصویر بطیخ
خربزه، هندوانه، کدو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بطیحه
تصویر بطیحه
مرداب یا جایی که در آن آب بسیار جمع می شود
فرهنگ فارسی عمید
(رَ)
جایگاهیست در اقاصی ذوالمروه بین ذی خشب و وادی القری. و این لفظ با حاء مهمله نیز آمده است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(بَ حَ)
جوی در سنگلاخ. ج، بطایح و بطائح. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از منتهی الارب). بطیحه، بطحاء. (منتهی الارب). جای جمع شدن آب. رجوع به این کلمات در جای خود شود: رود طبیعی آن است که آبهایی بود بزرگ... و همی رود تا بدریایی رسد یا به بطیحه ای. (حدود العالم). بود که از یک رود طبیعی رودهای بسیار بردارد و بکار شود و آن عمود رود همی رود تا بدریارسد یا به بطیحه ای چون فرات. (حدود العالم). و با او منجمی بود، کیخسرو را گفت که ای ملک زود باشد که بدین بطیحه یعنی جای جمع شدن آب بنایی و عمارتی پیدا شود و این آب بدین موضع باز خوشد. (تاریخ قم ص 61)
لغت نامه دهخدا
(خَ/ خِ)
بیخ. اصل. (آنندراج) :
چنان بیخه و ریشه های متین
که رگ رانده در مغز گاو زمین.
ظهوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بِطْ طی)
صاحب قاموس گوید هرچه بر روی زمین پهن شود. (آنندراج). هرچیز شبیه بخربزه: و ان اخرج شحمه (شحم الحنظل) من بطیخه نقصت قوته سریعاً. (ابن البیطار). کدو. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نوعی از کدو (یقطین) است که بالارونده نیست ولی مانند رشته هایی بر زمین گسترده شود. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(بَ طِ خَ)
فربه: ابل بطخه، شتران فربه. و کذلک رجال بطخه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بِطْ طی)
نسبتی است به بطیخ که خربزه باشد. (سمعانی).
لغت نامه دهخدا
(بُ طَیْ یِ طَ)
مصغر بطیطه بمعنی سرفه است. (منتهی الارب). مور سپید که بتازی سرفه نیز گویند. (ناظم الاطباء). کرمی است که خانه از چوبهای ناز میسازد. (فرهنگ نظام). و رجوع به بطیطه شود
لغت نامه دهخدا
هل است. (فهرست مخزن الادویه) ، بانگ باران. (مهذب الاسماء) ، باران بسیار بزرگ قطرۀ ناگاه بارنده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، ابری که بشدت ببارد. (از اقرب الموارد) ، سیل بزرگ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ خَ)
رجوع به بطرخ شود، خشم راندن. غضب کردن. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به دزی ج 1 ص 94 شود: ان بطش ربک لشدید. (قرآن 12/85). اشد منهم بطشاً. (قرآن 8/43 و 36/50). شما را بجنگ قومی خوانند کی خداوندان نیرو و بطش سخت اند. (فارسنامۀ ابن البلخی). و چون شهامت صرامت سلطان درآفاق مشهور بود و وفور بطش و غلبۀ او در جهان مذکور. (جهانگشای جوینی). چون سلاطین روم و شام و ارمن و آن حدود از بطش و انتقام و رکض و اقتحام او هراسان بودند. (جهانگشای جوینی). گفت همچنان از بطش او ایمن نیستم. (گلستان). و رایی اندیشیده ام که ما از بطش ایشان بسبب آن اعتراض توانیم کرد. (ص 34 تاریخ قم). یکسال بدین منوال حتار و حصار ببطش و بأس یلان... محصور و منضغط می بود. (درۀ نادره چ 1341 هجری شمسی انجمن آثار ملی ص 390). جمعی از دلیران سرافراز... نواپردازگشته بطیش و بطش بطیش، نطش سریع آغاز کردند... (همان کتاب ص 430) ، دلیری کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، افاقه یافتن از تب و هنوز ضعف داشتن، بطش من الحمی. (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب). افاقه یافتن از تب. (آنندراج) ، کار کردن دست کسی: بطشت یده. (ناظم الاطباء) ، راندن. دوانیدن. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
بریحه. شهرکی از تبت که به قدیم از چین بود. (حدود العالم). و در حدود العالم (چ دانشگاه) ’بریجه’ حدس زده شده است
لغت نامه دهخدا
تصویری از بطیخ
تصویر بطیخ
خربزه، هندوانه، کدو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طیخه
تصویر طیخه
پتیاره (بلا)، جنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بطیخی
تصویر بطیخی
خربزه فروش تره بار فروش خربزه فروش
فرهنگ لغت هوشیار