کلان شکم گردیدن. (منتهی الارب). بزرگ شدن شکم از پرخوردن. (از ناظم الاطباء). بزرگ شدن شکم از سیری. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد). کلان شکم شدن. (آنندراج)
کلان شکم گردیدن. (منتهی الارب). بزرگ شدن شکم از پرخوردن. (از ناظم الاطباء). بزرگ شدن شکم از سیری. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد). کلان شکم شدن. (آنندراج)
شکم. خلاف ظهر (مذکر است). ج، ابطن و بطنان و بطون. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). شکم انسان و حیوان. (فرهنگ نظام). شکم. (آنندراج) (مؤید الفضلاء) (ترجمان علامۀ جرجانی ص 27) (مهذب الاسماء) (غیاث). خلاف ظهر و آن مذکر است و گویندتأنیث آن لغتی است. (از اقرب الموارد) : فمنهم من یمشی علی بطنه. (قرآن 45/24). للبث فی بطنه. (قرآن 144/37).
شکم. خلاف ظهر (مذکر است). ج، اَبْطُن و بُطنان و بُطون. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). شکم انسان و حیوان. (فرهنگ نظام). شکم. (آنندراج) (مؤید الفضلاء) (ترجمان علامۀ جرجانی ص 27) (مهذب الاسماء) (غیاث). خلاف ظهر و آن مذکر است و گویندتأنیث آن لغتی است. (از اقرب الموارد) : فمنهم من یمشی علی بطنه. (قرآن 45/24). للبث فی بطنه. (قرآن 144/37).
جمع واژۀ بطان. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به بطان شود، نام دو خاتم از آن نوح بن منصور سامانی. ابوریجان بنقل از نصر گوید: امیر رضی نوح بن منصور سامانی را جفتی خاتم بود که هریک از آنها را بطیخه می نامیدند نگین یکی از آنها یاقوت سرخ بود مانند دانۀ انگور و از آن دیگری الماسی بود هرچند در شکل و اندازه گویند بزرگتر از آن نگین دیده نشده است. (از الجماهر ص 66)
جَمعِ واژۀ بِطان. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به بطان شود، نام دو خاتم از آن نوح بن منصور سامانی. ابوریجان بنقل از نصر گوید: امیر رضی نوح بن منصور سامانی را جفتی خاتم بود که هریک از آنها را بطیخه می نامیدند نگین یکی از آنها یاقوت سرخ بود مانند دانۀ انگور و از آن دیگری الماسی بود هرچند در شکل و اندازه گویند بزرگتر از آن نگین دیده نشده است. (از الجماهر ص 66)
بطنه بمعنی سیری و پری شکم از طعام: کم خورش، مرد شرفتنت نیست هرکجا بطنت است فطنت نیست. سنایی. شخصی بود صاحب ذکا و فطنت نه با جهالت و بطنت. (جهانگشای جوینی). و رجوع به بطنه شود
بَطْنَه بمعنی سیری و پری شکم از طعام: کم خورش، مرد شرفتنت نیست هرکجا بطنت است فطنت نیست. سنایی. شخصی بود صاحب ذکا و فطنت نه با جهالت و بطنت. (جهانگشای جوینی). و رجوع به بطنه شود
باریک شکم. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط). رجل مبطن. باریک میان. (از مهذب الاسماء). مرد باریک شکم از گرسنگی. (ناظم الاطباء) ، دزی در ذیل قوامیس عرب ذیل ’بطن’ آرد: لباس مبطّن، لباس لائی انداخته و پوشانده شده از پوست و لباسی با دولائی از پوست... و در مورد ساختمانهای عظیم نیز گویند که پوشانده شده از نوعی سنگ بخصوص است: و وجه هذه الصومعه کله مبطن بالکذان اللکی. (دزی ج 1 ص 96) ، جامۀ ظریف آستر. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به مبطّنه شود، اسب سپیدپشت و شکم. (از محیطالمحیط). اسبی که پشت و شکم وی سپید باشد. (ناظم الاطباء)
باریک شکم. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط). رجل مبطن. باریک میان. (از مهذب الاسماء). مرد باریک شکم از گرسنگی. (ناظم الاطباء) ، دزی در ذیل قوامیس عرب ذیل ’بطن’ آرد: لباس مُبَطَّن، لباس لائی انداخته و پوشانده شده از پوست و لباسی با دولائی از پوست... و در مورد ساختمانهای عظیم نیز گویند که پوشانده شده از نوعی سنگ بخصوص است: و وجه هذه الصومعه کله مبطن بالکذان اللکی. (دزی ج 1 ص 96) ، جامۀ ظریف آستر. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به مُبَطَّنَه شود، اسب سپیدپشت و شکم. (از محیطالمحیط). اسبی که پشت و شکم وی سپید باشد. (ناظم الاطباء)
کسی را در زیر آوردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). کسی را در زیر خود گرفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، تبطن، نزدیکی کردن با جاریه، و لمس کردن او و مالیدن شکم خود را بشکم وی. (از قطر المحیط) : تبطنت الجاریه، انداختم خود را بر روی آن کنیزک. (ناظم الاطباء) ، گردیدن در چراگاه. (تاج المصادر بیهقی). در چراگاه گردیدن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : تبطن الکلأً، گردید در چراگاه. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) ، دانستن حقیقت کاری. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، تبطن در وادیه، داخل شدن در آن. (از قطر المحیط)
کسی را در زیر آوردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). کسی را در زیر خود گرفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، تبطن، نزدیکی کردن با جاریه، و لمس کردن او و مالیدن شکم خود را بشکم وی. (از قطر المحیط) : تبطنت الجاریه، انداختم خود را بر روی آن کنیزک. (ناظم الاطباء) ، گردیدن در چراگاه. (تاج المصادر بیهقی). در چراگاه گردیدن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : تبطن الکلأً، گردید در چراگاه. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) ، دانستن حقیقت کاری. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، تبطن در وادیه، داخل شدن در آن. (از قطر المحیط)