بطلان شهوت معده با شدت احتیاج همه اعضاء بغذا، جوع البقر، (بحر الجواهر) (از دزی ج 1 ص 131)، مأخوذ از تازی، می و شراب، (ناظم الاطباء) (اشتینگاس)، رجوع به ابونافع شود
بطلان شهوت معده با شدت احتیاج همه اعضاء بغذا، جوع البقر، (بحر الجواهر) (از دزی ج 1 ص 131)، مأخوذ از تازی، می و شراب، (ناظم الاطباء) (اشتینگاس)، رجوع به ابونافع شود
همان بابلیون است که نام قدیم مصر و خصوصاً فسطاطبوده است، و در شعر عمران بن حطان آمده: فساروا بحمدالله حتی احلهم ببلیون منها الموجفات السوابق. (از معجم البلدان)
همان بابلیون است که نام قدیم مصر و خصوصاً فسطاطبوده است، و در شعر عمران بن حطان آمده: فساروا بحمدالله حتی احلهم ببلیون منها الموجفات السوابق. (از معجم البلدان)
یونس یاکوب برزلیوس (1779-1848 میلادی) شیمی دان سوئدی که علامات و فرمولهای شیمیایی را تکمیل کرد. و جدولی از اوزان اتمی تهیه نمود که از لحاظ دقت جالب توجه است. ترکیبات شیمیایی بسیاری را تجزیه و توریوم و سلنیوم و سریوم را کشف کرد. (دایره المعارف فارسی)
یونس یاکوب برزلیوس (1779-1848 میلادی) شیمی دان سوئدی که علامات و فرمولهای شیمیایی را تکمیل کرد. و جدولی از اوزان اتمی تهیه نمود که از لحاظ دقت جالب توجه است. ترکیبات شیمیایی بسیاری را تجزیه و توریوم و سلنیوم و سریوم را کشف کرد. (دایره المعارف فارسی)
ژوزه، یکی از طباعان معروف قرن 16 میلادی است، مطبعۀ بزرگی در پاریس تأسیس کرد، و بطبع و نشر مقدار کثیری از آثار نافعه خدمت کرده و بترقی فن طبع کوشیده است، رجوع به مادۀ بعد شود، (قاموس الاعلام ترکی)
ژوزه، یکی از طباعان معروف قرن 16 میلادی است، مطبعۀ بزرگی در پاریس تأسیس کرد، و بطبع و نشر مقدار کثیری از آثار نافعه خدمت کرده و بترقی فن طبع کوشیده است، رجوع به مادۀ بعد شود، (قاموس الاعلام ترکی)
نام جویباری در نواحی کوهستانی فرات و سرزمین آشور، سربازان کراسوس فرماندۀ رومی در جنگ با ارد اول (اشک سیزدهم) به آنجای رسیدند و بقول پلوتارک، اگر چه این جوی آب فراوان نداشت، با وجود این سربازان لذت بسیاری بردند، چه از خشکی و گرمای فوق العاده خسته شده بودند، (از ایران باستان پیرنیا ج 3 ص 2307)، بامداد نخست، ذنب السرحان، (مهذب الاسماء)، صبح کاذب، فجر کاذب، صبح نخستین، صبح نخست، (یادداشت مؤلف)، دم گرگ، دنبال گرگ، صبح دروغین، سپیدۀ نخست، دراز بدیدار و تیز و سر ببالاکه بدنبال گرگ از بهر درازی و باریکی و راستی تشبیه کرده اند و دیر نماند این صبح، (از التفهیم بیرونی)
نام جویباری در نواحی کوهستانی فرات و سرزمین آشور، سربازان کراسوس فرماندۀ رومی در جنگ با ارد اول (اشک سیزدهم) به آنجای رسیدند و بقول پلوتارک، اگر چه این جوی آب فراوان نداشت، با وجود این سربازان لذت بسیاری بردند، چه از خشکی و گرمای فوق العاده خسته شده بودند، (از ایران باستان پیرنیا ج 3 ص 2307)، بامداد نخست، ذنب السرحان، (مهذب الاسماء)، صبح کاذب، فجر کاذب، صبح نخستین، صبح نخست، (یادداشت مؤلف)، دم گرگ، دنبال گرگ، صبح دروغین، سپیدۀ نخست، دراز بدیدار و تیز و سر ببالاکه بدنبال گرگ از بهر درازی و باریکی و راستی تشبیه کرده اند و دیر نماند این صبح، (از التفهیم بیرونی)
در بعضی ممالک (از جمله ایران، امریکا وتا چندی پیش در فرانسه) مترادف میلیارد یعنی هزارمیلیون، و در بعضی دیگر (از جمله انگلستان، آلمان و فعلاً در فرانسه) بمعنی یک میلیون میلیون میباشد، در فارسی نیز می نویسند: بیلین. (از دائره المعارف فارسی)
در بعضی ممالک (از جمله ایران، امریکا وتا چندی پیش در فرانسه) مترادف میلیارد یعنی هزارمیلیون، و در بعضی دیگر (از جمله انگلستان، آلمان و فعلاً در فرانسه) بمعنی یک میلیون میلیون میباشد، در فارسی نیز می نویسند: بیلین. (از دائره المعارف فارسی)
نام خانواده ای معروف در انگلستان از نواحی نرماند و از قریه ای بنام بایول، این خاندان در تاریخ دو قرن سیزدهم و چهاردهم میلادی کشور انگلستان تأثیر فراوان داشته است و معروفترین افراد آن خانواده ’گی دوبایول، برنارددوبایول، و ژان دوبایول’ بودند، سرمایه دار، پولدار، توانگر، مایه ور: مرد بامایه را گر آگاه است شحنه باید که دزد در راه است، نظامی، و رجوع به مایه شود
نام خانواده ای معروف در انگلستان از نواحی نرماند و از قریه ای بنام بایول، این خاندان در تاریخ دو قرن سیزدهم و چهاردهم میلادی کشور انگلستان تأثیر فراوان داشته است و معروفترین افراد آن خانواده ’گی دوبایول، برنارددوبایول، و ژان دوبایول’ بودند، سرمایه دار، پولدار، توانگر، مایه ور: مرد بامایه را گر آگاه است شحنه باید که دزد در راه است، نظامی، و رجوع به مایه شود
روزنامه نگار، صاحب برید، (حاشیۀ تاریخ یمینی چ طهران در 1272) : به صحابت برید گویند که در قدیم منصب بزرگی بوده، (حاشیۀ یمینی ص 356)، ظاهراً از بایی و باییر فرانسوی بمعنی حکومت کردن گرفته شده است
روزنامه نگار، صاحب برید، (حاشیۀ تاریخ یمینی چ طهران در 1272) : به صحابت برید گویند که در قدیم منصب بزرگی بوده، (حاشیۀ یمینی ص 356)، ظاهراً از بایی و باییر فرانسوی بمعنی حکومت کردن گرفته شده است
ابوعلی حسن بن علی بن حسن بن علی بن عمر بن علی بن حسن بطلیوسی اندلسی. وی سفری بخراسان و عراق و حجاز کرد و در سنۀ 549 هجری قمری در نیشابور درگذشت. مؤلف اللباب آرد که صحیح آن است که وی در 568 هجری قمری در حلب درگذشت. (اللباب فی تهذیب الانساب) ابومحمد عبدالله بن محمد بن سید بطلیوسی نحوی اندلسی. رجوع به ابن السید و کشف الظنون و ریحانه الادب ج 1 و معجم البلدان ج 1 و اعلام زرکلی ج 1 و 2 و ابن خلکان شود قاضی سلمان بن قریش اندلسی بطلیوسی. از عالمان بطلیوس بود و عهده دار قضای آن شهر گشت و بسال 329 هجری قمری درگذشت. (از اللباب)
ابوعلی حسن بن علی بن حسن بن علی بن عمر بن علی بن حسن بطلیوسی اندلسی. وی سفری بخراسان و عراق و حجاز کرد و در سنۀ 549 هجری قمری در نیشابور درگذشت. مؤلف اللباب آرد که صحیح آن است که وی در 568 هجری قمری در حلب درگذشت. (اللباب فی تهذیب الانساب) ابومحمد عبدالله بن محمد بن سید بطلیوسی نحوی اندلسی. رجوع به ابن السید و کشف الظنون و ریحانه الادب ج 1 و معجم البلدان ج 1 و اعلام زرکلی ج 1 و 2 و ابن خلکان شود قاضی سلمان بن قریش اندلسی بطلیوسی. از عالمان بطلیوس بود و عهده دار قضای آن شهر گشت و بسال 329 هجری قمری درگذشت. (از اللباب)
بطلیموس. روشنایی. (از برهان) (آنندراج). معناه الحربی. (آثار الباقیۀ بیرونی چ ساخائو ص 30 س 21 از یادداشت مؤلف) ، شکم. (ناظم الاطباء) : یونان که بود مادر یونس ز بطن حوت یادی نکرد و کرد ز عصمت جهان بخود تا تازه کرد یاد اوایل بدین خویش تا زنده کرد مذهب یونانیان بخود. دقیقی. جهان را اولین بطنی زمی بود زمین را آخرین بطن آدمی بود. نظامی. بعصیان مبتلا گردد که بطن و فرج توأمند. (گلستان). - عبدالبطن، بندۀ شکم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (دزی ج 1 ص 97). شکم پرست. (دزی ج 1 ص 97) (ناظم الاطباء). ، شکم هرچیز. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، درون چیزی. ج، بطنان. (آنندراج). جوف هر چیزی. (از اقرب الموارد). اندرون. نهان: روان خمر و چنگ اوفتاده نگون شده بط ز بطن خود آغشته خون. سعدی (بوستان). - القت الدجاجه ذابطنها، تخم نهاد آن مرغ. (ناظم الاطباء). بیضه نهادن ماکیان. (منتهی الارب). فی المثل: الذئب یغبط بذی بطنه لانه لایظن به الجوع ابداً و انما یظن به البطنه لعدوه علی الناس و الماشیه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). این مثل را برای کسی آورند که حال وی بظاهر نیک و در باطن بد باشد. (از اقرب الموارد). - القت المراه ذابطنها، یعنی زاد آنرا. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). - بطن بلد، درون شهر. - بطن سماء، آن سوی آسمان که با ما دارد. (مهذب الاسماء). - بطن مکه، اندرون مکه. (مهذب الاسماء) : و هوالذی کف ایدیهم عنکم و ایدیکم عنهم ببطن مکه. (قرآن 24/48) ، واوست آنکه بازداشته دستهای آنها را از شما و دستهای شما را از آنها در وادی مکه. (از تفسیر ابوالفتوح رازی). و رجوع به امتاع الاسماع ص 295 شود. - بطن وادی، اندرون کوه. (از آنندراج). - ذوالبطن، پلیدی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). - صاحت عصافیر بطنه، یعنی گرسنه شد (از اقرب الموارد). - طلب بطن الارض، خواستن خود را در عمق زمین پنهان کردن. (دزی ج 1 ص 97). - فی بطن السوق، مرکز. مرکز بازار. (دزی ج 1 ص 97). ، گروه کمتر از قبیله یا کمتر از فخذ و زاید از عماره. ج، ابطن و بطون. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). قبیلۀ کوچک. (فرهنگ نظام). قبیله. (مؤید الفضلاء) (مهذب الاسماء). قبیلۀ خرد. (آنندراج). دسته ای از مردم کوچکتر از عماره. ج، بطون. (مفاتیح). کمتر از قبیله. (از اقرب الموارد). قسمت کوچکتر از عماره و آن کوچکتر از فصیله و آن کوچکتر از قبیله و آن کوچکتر از شعب. (منتهی الارب)، نام یکی از طبقات ششگانه قوم تازی است. (سمعانی)، طبقۀ چهارم از طبقات انساب عرب و آن طبقه ای است که انساب عماره مانند بنی عبد مناف و بنی مخزوم در آن منقسم میشوند. ج، بطون و ابطن. (از صبح الاعشی ج 1 ص 309)، پشت و نسل عتربن حبیب، بطنی است از هوازن. (منتهی الارب). بنوعتود بطنی است از طی. (منتهی الارب). عجلان، بطنی است از انصار. (منتهی الارب) : اعیان هر دو بطن از بنی هاشم علویان و عباسیان برطاعت و متابعت وی بیارامیدند. (تاریخ بیهقی) .انوشروان با همه دلتنگی خرسند شد گفت چندین بطن بروزگار دراز برخیزد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 97). نسب ایشان. (اسماعیلیان شبانکاره) با بطنی میرود از فرزندان منوچهر سبط آفریدون. (همان کتاب ص 164). سه بطن از ایشان. (همان کتاب)، جانب درازتر پر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). سوی درازتر. (مهذب الاسماء). جانب درازی پر مرغ. (آنندراج). شق درازتر پر. ج، ابطن و بطون و بطنان. (از اقرب الموارد)، زمین مغاک. ج، بطنان. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). زمین نشیب. ج، بطون. (مهذب الاسماء)، جنین. علوق. نطفه. (دزی ج 1 ص 96). نطفۀگیاه: ان ذابطن بنت خارجه اراها جاریه، کودک در شکم دختر خارجه (زوجه ام) یک دختر است و من آنرا از اینجا می بینم. (دزی ج 1 ص 7، 96)، مجموعۀ بچه هائی که ماده از یک شکم میزاید. (دزی ج 1 ص 97). چندقلو. (در تداول عوام). - نفیسه من اول بطن، زنی که برای نخستین بار وضع حمل کند. (دزی ج 1 ص 97). - هم من فرد بطن، بچه های یک شکم هستند. (دزی ج 1 ص 97). ، زمانی که از گیاهان (درختان میوه دار) سخن گویند، هر برداشت محصول را بطن نامند. (دزی ج 1 ص 97)، بطن، برای تمام آبهای زیرزمینی که در جهت جنوب بشمال جریان دارد بکار میرود. (دزی ج 1 ص 97)، قسمتی از زمین مابین نیل و سلسله جبال لیبی (آفریقا). (دزی ج 1 ص 97). - بطن یا بطن محشی یا بطن خنزیر، رودۀ خوک که از گوشت پخته انباشته شده باشد. (دزی ج 1 ص 97). سوسیس (درتداول امروز). - بطن الساق، پس زانو. (دزی ج 1 ص 97). - بطن پیچیده گوش، گوش داخلی. - بطن قلب، رجوع به ذیل قلب شود: و از اندرون دل دو گشادگی است فراخ، یکی از سوی راست و یکی از سوی چپ و طبیبان آنرا (هریک از آن دوگشادگی را) بطن القلب گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). - داءالبطن، جوع گاوی. جوع بقری. (دزی ج 1 ص 97). - لبطن، سرنگون شدن. (دزی ج 1 ص 97 از نویری)
بطلیموس. روشنایی. (از برهان) (آنندراج). معناه الحربی. (آثار الباقیۀ بیرونی چ ساخائو ص 30 س 21 از یادداشت مؤلف) ، شکم. (ناظم الاطباء) : یونان که بود مادر یونس ز بطن حوت یادی نکرد و کرد ز عصمت جهان بخود تا تازه کرد یاد اوایل بدین خویش تا زنده کرد مذهب یونانیان بخود. دقیقی. جهان را اولین بطنی زمی بود زمین را آخرین بطن آدمی بود. نظامی. بعصیان مبتلا گردد که بطن و فرج توأمند. (گلستان). - عبدالبطن، بندۀ شکم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (دزی ج 1 ص 97). شکم پرست. (دزی ج 1 ص 97) (ناظم الاطباء). ، شکم هرچیز. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، درون چیزی. ج، بطنان. (آنندراج). جوف هر چیزی. (از اقرب الموارد). اندرون. نهان: روان خمر و چنگ اوفتاده نگون شده بط ز بطن خود آغشته خون. سعدی (بوستان). - القت الدجاجه ذابطنها، تخم نهاد آن مرغ. (ناظم الاطباء). بیضه نهادن ماکیان. (منتهی الارب). فی المثل: الذئب یغبط بذی بطنه لانه لایظن به الجوع ابداً و انما یظن به البطنه لعدوه علی الناس و الماشیه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). این مثل را برای کسی آورند که حال وی بظاهر نیک و در باطن بد باشد. (از اقرب الموارد). - القت المراه ذابطنها، یعنی زاد آنرا. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). - بطن بلد، درون شهر. - بطن سماء، آن سوی آسمان که با ما دارد. (مهذب الاسماء). - بطن مکه، اندرون مکه. (مهذب الاسماء) : و هوالذی کف ایدیهم عنکم و ایدیکم عنهم ببطن مکه. (قرآن 24/48) ، واوست آنکه بازداشته دستهای آنها را از شما و دستهای شما را از آنها در وادی مکه. (از تفسیر ابوالفتوح رازی). و رجوع به امتاع الاسماع ص 295 شود. - بطن وادی، اندرون کوه. (از آنندراج). - ذوالبطن، پلیدی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). - صاحت عصافیر بطنه، یعنی گرسنه شد (از اقرب الموارد). - طلب بطن الارض، خواستن خود را در عمق زمین پنهان کردن. (دزی ج 1 ص 97). - فی بطن السوق، مرکز. مرکز بازار. (دزی ج 1 ص 97). ، گروه کمتر از قبیله یا کمتر از فخذ و زاید از عماره. ج، ابطن و بطون. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). قبیلۀ کوچک. (فرهنگ نظام). قبیله. (مؤید الفضلاء) (مهذب الاسماء). قبیلۀ خرد. (آنندراج). دسته ای از مردم کوچکتر از عماره. ج، بُطون. (مفاتیح). کمتر از قبیله. (از اقرب الموارد). قسمت کوچکتر از عماره و آن کوچکتر از فصیله و آن کوچکتر از قبیله و آن کوچکتر از شعب. (منتهی الارب)، نام یکی از طبقات ششگانه قوم تازی است. (سمعانی)، طبقۀ چهارم از طبقات انساب عرب و آن طبقه ای است که انساب عماره مانند بنی عبد مناف و بنی مخزوم در آن منقسم میشوند. ج، بطون و ابطن. (از صبح الاعشی ج 1 ص 309)، پشت و نسل عُتَرْبن حبیب، بطنی است از هوازن. (منتهی الارب). بنوعَتود بطنی است از طی. (منتهی الارب). عجلان، بطنی است از انصار. (منتهی الارب) : اعیان هر دو بطن از بنی هاشم علویان و عباسیان برطاعت و متابعت وی بیارامیدند. (تاریخ بیهقی) .انوشروان با همه دلتنگی خرسند شد گفت چندین بطن بروزگار دراز برخیزد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 97). نسب ایشان. (اسماعیلیان شبانکاره) با بطنی میرود از فرزندان منوچهر سبط آفریدون. (همان کتاب ص 164). سه بطن از ایشان. (همان کتاب)، جانب درازتر پر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). سوی درازتر. (مهذب الاسماء). جانب درازی پر مرغ. (آنندراج). شق درازتر پر. ج، ابطن و بطون و بطنان. (از اقرب الموارد)، زمین مغاک. ج، بُطنان. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). زمین نشیب. ج، بطون. (مهذب الاسماء)، جنین. علوق. نطفه. (دزی ج 1 ص 96). نطفۀگیاه: ان ذابطن بنت خارجه اراها جاریه، کودک در شکم دختر خارجه (زوجه ام) یک دختر است و من آنرا از اینجا می بینم. (دزی ج 1 ص 7، 96)، مجموعۀ بچه هائی که ماده از یک شکم میزاید. (دزی ج 1 ص 97). چندقلو. (در تداول عوام). - نَفیسه من اول بطن، زنی که برای نخستین بار وضع حمل کند. (دزی ج 1 ص 97). - هم من فرد بطن، بچه های یک شکم هستند. (دزی ج 1 ص 97). ، زمانی که از گیاهان (درختان میوه دار) سخن گویند، هر برداشت محصول را بطن نامند. (دزی ج 1 ص 97)، بطن، برای تمام آبهای زیرزمینی که در جهت جنوب بشمال جریان دارد بکار میرود. (دزی ج 1 ص 97)، قسمتی از زمین مابین نیل و سلسله جبال لیبی (آفریقا). (دزی ج 1 ص 97). - بطن یا بطن محشی یا بطن خنزیر، رودۀ خوک که از گوشت پخته انباشته شده باشد. (دزی ج 1 ص 97). سوسیس (درتداول امروز). - بطن الساق، پس زانو. (دزی ج 1 ص 97). - بطن پیچیده گوش، گوش داخلی. - بطن قلب، رجوع به ذیل قلب شود: و از اندرون دل دو گشادگی است فراخ، یکی از سوی راست و یکی از سوی چپ و طبیبان آنرا (هریک از آن دوگشادگی را) بطن القلب گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). - داءالبطن، جوع گاوی. جوع بقری. (دزی ج 1 ص 97). - لبطن، سرنگون شدن. (دزی ج 1 ص 97 از نویری)
بطلیموس مأخوذ از یونانی، چهارده نفر از پادشاهان مصررا گویند که پس از مرگ اسکندر فیلفوس مقدونیایی در آن مملکت سلطنت کردند. (ناظم الاطباء). (ج، بطالسه). این لقب در مصر بخلفای اسکندر مقدونی داده شد و نام شش نفر از بطالسه در کتاب مقدس مذکور است. (از قاموس کتاب مقدس). نام سلاله ای است که از سرداران اسکندر و از اهالی مقدونیه بود و بعد از اسکندر 14 تن از آنان در مصر حکومت کردند و بنام بطالسه شهرت یافتند. (از قاموس الاعلام ترکی ج 2) ، اثر کردن بیماری در باطن کسی: بطنه الداء و به. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، دردمندشکم شدن. (منتهی الارب). دردمند شدن شکم کسی. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). فعل آن مجهول آید، درون و خاصۀ کسی شدن: بطن من فلان و به. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). از خواص کسی شدن. (از اقرب الموارد) ، بر شکم کسی زدن، بطنه و له بطناً. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). برشکم زدن. (آنندراج) ، درون وادی درآمدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). در بطن وادی شدن. (تاج المصادر بیهقی). داخل شدن در وادی. (از اقرب الموارد) ، درون و حقیقت چیزی شناختن، یقال: بطنت الخبر، ای عرفت باطنه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اندرون کار بدانستن. (تاج المصادر بیهقی). شناختن باطن امری. (از اقرب الموارد). درون چیزی شناختن. (آنندراج) ، لایی انداختن. بکار کردن لایی: بطن بقطن. (دزی ج 1 ص 96) ، آستر کردن: بطن بفروه. (دزی ج 1 ص 96) ، آستری از پوست کردن برای زینت. (دزی ج 1 ص 96)
بطلیموس مأخوذ از یونانی، چهارده نفر از پادشاهان مصررا گویند که پس از مرگ اسکندر فیلفوس مقدونیایی در آن مملکت سلطنت کردند. (ناظم الاطباء). (ج، بطالسه). این لقب در مصر بخلفای اسکندر مقدونی داده شد و نام شش نفر از بطالسه در کتاب مقدس مذکور است. (از قاموس کتاب مقدس). نام سلاله ای است که از سرداران اسکندر و از اهالی مقدونیه بود و بعد از اسکندر 14 تن از آنان در مصر حکومت کردند و بنام بطالسه شهرت یافتند. (از قاموس الاعلام ترکی ج 2) ، اثر کردن بیماری در باطن کسی: بطنه الداء و به. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، دردمندشکم شدن. (منتهی الارب). دردمند شدن شکم کسی. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). فعل آن مجهول آید، درون و خاصۀ کسی شدن: بطن من فلان و به. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). از خواص کسی شدن. (از اقرب الموارد) ، بر شکم کسی زدن، بطنه و له بطناً. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). برشکم زدن. (آنندراج) ، درون وادی درآمدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). در بطن وادی شدن. (تاج المصادر بیهقی). داخل شدن در وادی. (از اقرب الموارد) ، درون و حقیقت چیزی شناختن، یقال: بطنت الخبر، ای عرفت باطنه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اندرون کار بدانستن. (تاج المصادر بیهقی). شناختن باطن امری. (از اقرب الموارد). درون چیزی شناختن. (آنندراج) ، لایی انداختن. بکار کردن لایی: بطن بقطن. (دزی ج 1 ص 96) ، آستر کردن: بطن بفروه. (دزی ج 1 ص 96) ، آستری از پوست کردن برای زینت. (دزی ج 1 ص 96)
نام یکی ازاسبهای آشیل پهلوان معروف یونان بود، این اسب را پوزئیدون به ’پله’ هنگام عروسی او با ’تتیس’ هدیه کرده بود، پس از آنکه آشیل ازدنیا رفت، پوزئیدون این اسب و اسب دیگر آشیل یعنی گزانتوس را پس گرفت، (از فرهنگ اساطیر یونان ص 134) نام یکی از سگهای اکتئون پسر آپولون بوده است، (از فرهنگ اساطیر یونان ص 134)
نام یکی ازاسبهای آشیل پهلوان معروف یونان بود، این اسب را پوزئیدون به ’پله’ هنگام عروسی او با ’تتیس’ هدیه کرده بود، پس از آنکه آشیل ازدنیا رفت، پوزئیدون این اسب و اسب دیگر آشیل یعنی گزانتوس را پس گرفت، (از فرهنگ اساطیر یونان ص 134) نام یکی از سگهای اَکتئون پسر آپولون بوده است، (از فرهنگ اساطیر یونان ص 134)
ولایت قندهار راگویند، (برهان قاطع) (ناظم الاطباء)، فرهنگ شعوری این لغت را باسبوس ضبط کرده است، ولایت قندهار، (فرهنگ جهانگیری) (آنندراج)، نام قدیم ولایت قندهار که از بلاد افغانستان است، (فرهنگ نظام)
ولایت قندهار راگویند، (برهان قاطع) (ناظم الاطباء)، فرهنگ شعوری این لغت را باسبوس ضبط کرده است، ولایت قندهار، (فرهنگ جهانگیری) (آنندراج)، نام قدیم ولایت قندهار که از بلاد افغانستان است، (فرهنگ نظام)
لاتینی تازی گشته شاهدانه دروغی گونه ای شاهدانه است که آن را شاهدانه کاذب نیز گویند و در طب عوام در تسکین سرفه و درد سینه به کار می رفته است و به علاوه آنرا دارای خاصیت مدر می دانستند راس الهر غالیوبسیس غاغالس منتن الرایحه. توضیح به نظر می آید که غالیس محرف کلمه غالیوبسیس باشد و کلمه اخیر معرب لاتینی آن است
لاتینی تازی گشته شاهدانه دروغی گونه ای شاهدانه است که آن را شاهدانه کاذب نیز گویند و در طب عوام در تسکین سرفه و درد سینه به کار می رفته است و به علاوه آنرا دارای خاصیت مدر می دانستند راس الهر غالیوبسیس غاغالس منتن الرایحه. توضیح به نظر می آید که غالیس محرف کلمه غالیوبسیس باشد و کلمه اخیر معرب لاتینی آن است