جدول جو
جدول جو

معنی بطال - جستجوی لغت در جدول جو

بطال
دروغ گو
بیکاره، در حال گذراندن وقت به بیهودگی
کسی که سخنان بیهوده و بی معنی و بی فایده بگوید، یاوه گو، بیهوده گو، یاوه سرا، هرزه گو، هرزه خا، خیره درا، ژاژدرای، هرزه لاف، هرزه لای، یافه درای، ژاژخا، مهذار، هرزه درای، افسانه پرداز، افسانه گو
تصویری از بطال
تصویر بطال
فرهنگ فارسی عمید
بطال
(بَطْ طا)
رجل بطال، مرد ناچیز و معطل و بیکار. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). ناچیز. (آنندراج). بیکار. (غیاث). نابکار. (مهذب الاسماء). مرد بیکار. (مؤید الفضلاء). باطل کار. بیکاره. کاهل:
پس ز حق امر آید از اقلیم نور
که بگوئیدش که ای بطال عور.
(مثنوی).
مرا بصحبت ایشان امید بسیار است
که مایه داران رحمت کنند بر بطال.
سعدی.
گویند سعدیا به چه بطال مانده ای ؟
سختی مبر که وجه کفافت معین است.
سعدی (صاحبیه).
لغت نامه دهخدا
بطال
(بَطْ طا)
ابو محمد. یکی از سرداران شجاع شام بروزگار امویان بود. چندین نبرد با رومیان کرد و بر ایشان غلبه یافت. عامه درباره وی افسانه هایی نقل کنند. که در الف لیله (قصۀ ذات الهمه) آمده است. ’کارنا’ خاورشناس درباره شخصیت وی تألیفی دارد. و رجوع به تاریخ الخلفا ص 164 و لغات تاریخیه و جغرافیۀ ترکی ج 2 شود
عبدالله بن عبدالواحد بن محمد بن عبدالرحمن بن معاویه بن حدیج. یکی از والیان اسکندریه بود و در فتنه اندلسیان و صوفیان در آنشهر بسال 199 هجری قمری کشته شده. (از اعلام زرکلی ذیل عبدالله)
لغت نامه دهخدا
بطال
مرد نا چیز و معطل و بی کاره
تصویری از بطال
تصویر بطال
فرهنگ لغت هوشیار
بطال
((بَ طّ))
بیکار، یاوه گو
تصویری از بطال
تصویر بطال
فرهنگ فارسی معین
بطال
بی کار، بی کاره
متضاد: کارآ، کاری، تن آسا، تنبل، تن پرور، کاهل
متضاد: زرنگ، فعال، کوشا، یاوه گو، مهمل گو، دروغ گو
متضاد: حقگو، دلاور، دلیر
متضاد: جبون
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ابطال
تصویر ابطال
بطل ها، شجاعان، دلیران، دلاوران، جمع واژۀ بطل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ابطال
تصویر ابطال
باطل کردن، لغو کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بطالت
تصویر بطالت
بیکار بودن، بیکاری، ولگردی، دلیری، شجاعت
فرهنگ فارسی عمید
(بَ/ بِ لَ)
بیکاری و کاهلی و معطلی. (ناظم الاطباء). بیکار و معطل بودن. (غیاث). بیکاری و هزل. (فرهنگ نظام) :
جز یاد دوست هرچه کنی عمر ضایع است
جز سرّ عشق هرچه بگویی بطالت است.
سعدی (غزلیات).
بهرزه بی می و معشوق عمر میگذرد
بطالتم بس، از امروز کار خواهم کرد.
حافظ.
خان مزبور از راه بطالت اظهار بطالت نموده... (درۀ نادره چ 1341 هجری شمسی انجمن آثار ملی ص 400). و رجوع به مرآت الخیال ص 332 شود
لغت نامه دهخدا
(بَ لَ)
شجاعت و دلیری. (ناظم الاطباء). دلیری. (غیاث) (فرهنگ نظام). مردانگی: خان مزبور از راه بطالت اظهار بطالت نمود. (درۀ نادره چ 1341 هجری شمسی انجمن آثار ملی ص 400)
لغت نامه دهخدا
(بَطْ طا)
منسوب به بطال که نام جد ابوعبداﷲ محمد... بطال بهانی بطالی بود. (سمعانی). و رجوع به اللباب شود
منسوبست به بطال. رجوع به بطال شود
لغت نامه دهخدا
(بِ لَ)
بطوله. شجاع و دلیر گردیدن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). دلیری. (آنندراج). سخت دلیر و کارزاری شدن. (تاج المصادر بیهقی). دلیری. بطوله (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به همین مصدر شود، خنور روغن یا آوندی است بشکل مرغابی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). دبّه ظرفی است مانند قاروره و عربی صحیح است و گمان میکنم که لغت شامی باشد. (المعرب جوالیقی ص 64). و صاحب اللسان آرد: بطه، دبّه است بلغت اهل مکه زیرا آنرا بشکل بطه (پرنده) سازند و دبه ظرفی است از شیشه که در آن روغن نهند
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بطوله. بازماندن از عمل و کار. (ناظم الاطباء). بیکار شدن، بطل الاجیر، معطل و بیکار شد مزدور. (منتهی الارب). بیکار شدن. (تاج المصادر بیهقی). بیکاری. (منتهی الارب) (از آنندراج) (نصاب).
لغت نامه دهخدا
تصویری از بطاله
تصویر بطاله
معطل وبیکار شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بطالت
تصویر بطالت
دلیر بودن بیکاری و کاهلی ومعطل بودن بیکاری و کاهلی ومعطل بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابطال
تصویر ابطال
باطل کردن، رد، عزل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بطالت
تصویر بطالت
((بَ لَ))
بیکاره بودن، بیهوده گویی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابطال
تصویر ابطال
((اِ))
باطل کردن، لغو کردن، بیهوده کردن، ناچیز کردن، دروغ و باطل گفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بطالت
تصویر بطالت
((بَ لَ))
دلیر شدن، شجاعت، درگیری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابطال
تصویر ابطال
((اَ))
جمع بطل، دلیران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بطالت
تصویر بطالت
تن آسایی، بیکاری، تن پروری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ابطال
تصویر ابطال
بیهوده سازی، هیچ سازی، ناچیز کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
بی کارگی، بی کاری، تنبلی، تن پروری، کاهلی
متضاد: کارایی، فعالیت، اهمال، لاقیدی، بیهوده سرایی، بیهوده گویی، یاوه گویی، هزل
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از ابطال
تصویر ابطال
Nullification
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از ابطال
تصویر ابطال
annulation
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از ابطال
تصویر ابطال
аннулирование
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از ابطال
تصویر ابطال
Aufhebung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از ابطال
تصویر ابطال
анулювання
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از ابطال
تصویر ابطال
unieważnienie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از ابطال
تصویر ابطال
废止
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از ابطال
تصویر ابطال
anulação
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از ابطال
تصویر ابطال
annullamento
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از ابطال
تصویر ابطال
anulación
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از ابطال
تصویر ابطال
nietigverklaring
دیکشنری فارسی به هلندی