جدول جو
جدول جو

معنی بطائح - جستجوی لغت در جدول جو

بطائح(بَ ءِ)
بطایح. جمع واژۀ بطیحه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به بطیحه شود. جمع واژۀ بطحاء. (غیاث). رجوع به بطحاء شود. ج بطاح. (مؤید الفضلاء). رجوع به بطاح و بطایح شود، دلاور. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). شخص بسیار دلیر. (فرهنگ نظام). بغایت دلیر. (غیاث) (آنندراج). زورمند. پهلوان: سلطان ملکشاه... که پادشاه بود همت او بر کشتی گرفتن و مشت زدن و تربیت بطالان... مقصور. (المضاف الی بدایع الازمان ص 29). به آورد ایشان رو آورده با ابطال بطال خویش... (درۀ نادره چ 1341 هجری شمسی انجمن آثار ملی ص 514) ، دروغ گو. (غیاث) (آنندراج) :
حدیث عشق از آن بطال منیوش
که در سختی کند یاری فراموش.
(گلستان)
لغت نامه دهخدا
بطائح(بَ ءِ)
جایگاهی بین واسط و بصره. (سمعانی). سرزمینی نزدیک شهر منیعه در قرب واسط. (ابن اثیر ج 7 ص 137). و رجوع به الوزرا و الکتاب و تاریخ تمدن جرجی زیدان ج 3 ص 79 و ترجمه تاریخ یمینی و حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 435 و تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلام و تاریخ گزیده ص 358 شود.
- بطائح النبط، میان عراقین است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بطایح
تصویر بطایح
بطیحه ها، مردابها یا جاهایی که در آن آب بسیار جمع می شود، جمع واژۀ بطیحه
فرهنگ فارسی عمید
(بَ ءِ)
بطایحی. منسوب است به بطائح که نام جایگاهی است بین واسط و بصره. (سمعانی). رجوع به بطایحی شود
لغت نامه دهخدا
(بَ ءِ)
شیخ محمد بطائحی. خانقاه وی بنا بنقل ابن بطوطه در مجار (ماجر) بود و وی در آنجا منزل کرده است. رجوع به سفرنامۀ ابن بطوطه چ بنگاه ترجمه و نشر کتاب ص 328 شود
لغت نامه دهخدا
(بَ ءِ)
بطاین. جمع واژۀ بطینه. (ناظم الاطباء). رجوع به بطینه و بطاین شود:
چو چشم عاشق داری باشک روی هوا
چو روی دلبر داری به نقش روی بطاح.
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا
(بَ ءِ)
بطایق. ج بطاقه. (ناظم الاطباء). رجوع به بطاقه و بطایق شود، هزل گفتن. بطل فی حدیثه بطاله. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). و رجوع به بطالت شود
لغت نامه دهخدا
(بِ ءِ)
فرج ستبر و گنده: حر بطائط. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بُ ءِ)
فربه و ستبر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
- جطائط بطائط، از اتباع است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ یِ)
بطائح. جمع واژۀ بطیحه. (ناظم الاطباء) (آنندراج). رجوع به بطائح و بطیحه شود. زمینها که در آن آب جمع شده باشد و بفارسی مرداب گویند. رجوع به خاندان نوبختی ص 26 و بطائح و بطیحه، و آنندراج شود
لغت نامه دهخدا
(بِ)
جمع واژۀ بطح. (منتهی الارب). رجوع به بطح شود.
- بطاح بطّح بطریق مبالغه است چنانکه اعوام عوم. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(بُ)
بیماریی است که از تب حادث گردد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از معجم البلدان) (آنندراج). بیماریی که از تب حادث گردد: مانا بذات الجنب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
منزلی است مر بنی یربوع را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از معجم البلدان). و رجوع به حبیب السیر چ خیام ص 450 و معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
(عَ یِ بَ ءِ)
ابن قاسم اردبیلی خلیلی شافعی بطائحی، ملقّب به علاءالدین و مکنّی به ابوالحسن. قاری بود و در سال 896هجری قمری در خلیل درگذشت. او راست: وصول الغمر الی اصول قراءه ابی عمرو. (از معجم المؤلفین بنقل از الضؤاللامع سخاوی ج 5 ص 274. کشف الظنون حاجی خلیفه ص 2015)
لغت نامه دهخدا
(عَ یِ بَ ءِ)
ابن عساکر بن مرحب بن عوام بطائحی ضریر، مکنّی به ابوالحسن. قاری بود و بر زبان عرب تسلط داشت. وی از اهالی عراق بود در سال 490 هجری قمری متولد شد و در ماه شعبان سال 572. هجری قمری درگذشت. او را کتابی است در قراآت. (از معجم المؤلفین بنقل از سیرالنبلاء ذهبی ج 12 ص 276 و طبقات القراء ابن جزری ج 1 ص 556)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بطائط
تصویر بطائط
فربه وستبر
فرهنگ لغت هوشیار