مؤنث واژۀ بدیع، تازه، نو، شگفت، موجد و مبتدع، نو بیرون آورنده، در علوم ادبی علمی که در آرایش سخن، زینت کلام، صنایعی که نظم و نثر را زینت می دهد بحث می کند
مؤنثِ واژۀ بدیع، تازه، نو، شگفت، موجد و مبتدع، نو بیرون آورنده، در علوم ادبی علمی که در آرایش سخن، زینت کلام، صنایعی که نظم و نثر را زینت می دهد بحث می کند
گیاه شورمزه. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، ثمن کم کرده، یا آنچه کم کنند و فرودنهند از چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، شتر مایل به چراگاه شیرین. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، عشر رباح که سلطان گیرد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). عشر باج که سلطان گیرد. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، پسرخوانده. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) ، زنازاده. (اقرب الموارد) ، کتاب که در آن حکمت نویسند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). ج، وضائع. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، گندم که آن را کوفته و با روغن آمیخته، خورند. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) ، نام گروههای لشکر که به نامهای ایشان مواضع و شهرها را مسمی سازند که اهل آن غزانکنند، رخت و بار قوم. ج، وضائع. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
گیاه شورمزه. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، ثمن کم کرده، یا آنچه کم کنند و فرودنهند از چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، شتر مایل به چراگاه شیرین. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، عشر رباح که سلطان گیرد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). عشر باج که سلطان گیرد. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، پسرخوانده. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) ، زنازاده. (اقرب الموارد) ، کتاب که در آن حکمت نویسند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). ج، وضائع. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، گندم که آن را کوفته و با روغن آمیخته، خورند. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) ، نام گروههای لشکر که به نامهای ایشان مواضع و شهرها را مسمی سازند که اهل آن غزانکنند، رخت و بار قوم. ج، وضائع. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
کلیسای نصاری یا معبد یهودان. (از لسان العرب). کلیسای ترسایان. ج، بیع، بیعات، بیعات. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). کلیسا و در اسپانیا بیعه تلفظ شود. (از دزی ج 1 ص 136). کنشت ترسایان. (زمخشری). کلیسای ترسایان. (ترجمان علامۀ جرجانی). بمعنی معبد بوده است و غالباً بر کلیسا اطلاق میگردد: و لولا دفع اﷲالناس بعضهم ببعض لهدمت صوامع و بیع و صلوات و مساجد یذکر فیها اسم اﷲ (قرآن 22 / 40). گویند از زبان عبری بمعنی جماعت و یا از زبان سریانی بمعنی محل اجتماع وارد زبان عرب شده است. (از المرجع عبداﷲالعلایلی). کلمه بیعه در اشعار جاهلی عرب بارها بکار رفته است (مثلاً دیوان الهذلیین ج 3 ص 12، 16) و از اصل آرامی Bita است بمعنی کلیسای نصاری و فرانکل در کتاب واژه های آرامی در زبان عربی (ص 274) چگونگی تغییرات صوتی و ریشه بیگانه این کلمه را شرح میدهد و این کلمه یکبار در اغانی (ج 19 ص 79) بمعنی معبد یهودیان استعمال شده است. و رجوع به لغات غیر عربی قرآن تألیف جفری شود. - البیعهالمقدسه، کلیسا. مجمع معتقدان نصاری. (از دزی ج 1 ص 136). - اهل البیعه، نصاری. (لسان العرب). - بیعهالقیامه، کلیسای قیامت ترسایان به شهر بیت المقدس. ناصرخسرو در سفرنامه آرد: کلیسائیست که آنرا بیعهالقیامه گویند و آنرا عظیم بزرگ دارند و هر سال از روم خلق بسیار آنجا آیند بزیارت و ملک الروم نیز نهانی بیاید چنانکه کس نداند. بدستور الحاکم بامراﷲ کلیسیا را غارت کردند و بکندندو خراب کردند و مدتی خراب بود تا آنکه قیصر شفاعت کرد تا اجازت عمارت کلیسیا دادند. این کلیسیا جایی وسیع داشت چنانکه هشت هزار آدمی را در آن جا باشد، همه بتکلف بسیار ساخته از رخام رنگین و نقاشی و تصویر، و کلیسیا را از اندرون بدیباهای رومی پیراسته و مصورکرده و بسیار زر طلا بر آنجا بکار برده و صورت عیسی (ع) چندجا ساخته که بر خری نشسته و صورت انبیاء چون ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و فرزندان او (علیهم السلام) بر آنجا کرده و بروغن سندروس مدهن کرده. و در این کلیسیا موضعی است به دو قسم که بر صفت بهشت و دوزخ ساخته اند یک نیمه از آن وصف بهشتیان و بهشت است و یک نیمه از آن صورت دوزخیان و دوزخ و آنچه بدان ماند و جاییست که همانا در جهان چنان جای دیگر نباشد و درین کلیسیا بسا قسیسان و راهبان نشسته باشند وانجیل خوانند و نماز کنند. (از سفرنامۀ ناصرخسرو چ برلن ص 49، 50 و 51 و چ دبیرسیاقی ص 44 و 45) ، نمازخانه و اماکن مقدس یهود. (از دزی ج 1 ص 136). معبد یهود. (یادداشت مؤلف) ، معبد مجوس، در زمان امویها. (از المرجع عبداﷲالعلایلی)
کلیسای نصاری یا معبد یهودان. (از لسان العرب). کلیسای ترسایان. ج، بیَع، بیَعات، بیعات. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). کلیسا و در اسپانیا بَیْعَه تلفظ شود. (از دزی ج 1 ص 136). کنشت ترسایان. (زمخشری). کلیسای ترسایان. (ترجمان علامۀ جرجانی). بمعنی معبد بوده است و غالباً بر کلیسا اطلاق میگردد: و لولا دفع اﷲالناس بعضهم ببعض لهدمت صوامع و بیع و صلوات و مساجد یذکر فیها اسم اﷲ (قرآن 22 / 40). گویند از زبان عبری بمعنی جماعت و یا از زبان سریانی بمعنی محل اجتماع وارد زبان عرب شده است. (از المرجع عبداﷲالعلایلی). کلمه بیعه در اشعار جاهلی عرب بارها بکار رفته است (مثلاً دیوان الهذلیین ج 3 ص 12، 16) و از اصل آرامی Bita است بمعنی کلیسای نصاری و فرانکل در کتاب واژه های آرامی در زبان عربی (ص 274) چگونگی تغییرات صوتی و ریشه بیگانه این کلمه را شرح میدهد و این کلمه یکبار در اغانی (ج 19 ص 79) بمعنی معبد یهودیان استعمال شده است. و رجوع به لغات غیر عربی قرآن تألیف جفری شود. - البیعهالمقدسه، کلیسا. مجمع معتقدان نصاری. (از دزی ج 1 ص 136). - اهل البیعه، نصاری. (لسان العرب). - بیعهالقیامه، کلیسای قیامت ترسایان به شهر بیت المقدس. ناصرخسرو در سفرنامه آرد: کلیسائیست که آنرا بیعهالقیامه گویند و آنرا عظیم بزرگ دارند و هر سال از روم خلق بسیار آنجا آیند بزیارت و ملک الروم نیز نهانی بیاید چنانکه کس نداند. بدستور الحاکم بامراﷲ کلیسیا را غارت کردند و بکندندو خراب کردند و مدتی خراب بود تا آنکه قیصر شفاعت کرد تا اجازت عمارت کلیسیا دادند. این کلیسیا جایی وسیع داشت چنانکه هشت هزار آدمی را در آن جا باشد، همه بتکلف بسیار ساخته از رخام رنگین و نقاشی و تصویر، و کلیسیا را از اندرون بدیباهای رومی پیراسته و مصورکرده و بسیار زر طلا بر آنجا بکار برده و صورت عیسی (ع) چندجا ساخته که بر خری نشسته و صورت انبیاء چون ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و فرزندان او (علیهم السلام) بر آنجا کرده و بروغن سندروس مدهن کرده. و در این کلیسیا موضعی است به دو قسم که بر صفت بهشت و دوزخ ساخته اند یک نیمه از آن وصف بهشتیان و بهشت است و یک نیمه از آن صورت دوزخیان و دوزخ و آنچه بدان ماند و جاییست که همانا در جهان چنان جای دیگر نباشد و درین کلیسیا بسا قسیسان و راهبان نشسته باشند وانجیل خوانند و نماز کنند. (از سفرنامۀ ناصرخسرو چ برلن ص 49، 50 و 51 و چ دبیرسیاقی ص 44 و 45) ، نمازخانه و اماکن مقدس یهود. (از دزی ج 1 ص 136). معبد یهود. (یادداشت مؤلف) ، معبد مجوس، در زمان امویها. (از المرجع عبداﷲالعلایلی)
زیان زده گردیدن مردم در تجارت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). زیان کردن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). بیع شخص است آنچه را مالک میباشد به بهایی کمتر از آنچه خریداری کرده است. (کشاف اصطلاحات الفنون) ، گیاه شور خورانیدن شتر را و ملازم آن گردانیدن او را. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) ، گیاه شور خوردن و ملازم بودن آن را. (منتهی الارب). گیاه شور خوردن شتر در اطراف آب و ملازم بودن آن را. (اقرب الموارد)
زیان زده گردیدن مردم در تجارت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). زیان کردن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). بیع شخص است آنچه را مالک میباشد به بهایی کمتر از آنچه خریداری کرده است. (کشاف اصطلاحات الفنون) ، گیاه شور خورانیدن شتر را و ملازم آن گردانیدن او را. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) ، گیاه شور خوردن و ملازم بودن آن را. (منتهی الارب). گیاه شور خوردن شتر در اطراف آب و ملازم بودن آن را. (اقرب الموارد)
جای هلاکت. یقال فلان بدار مضیعه، ای بدار ضیاع. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط). جای هلاکت. (آنندراج). جایی که انسان در وی هلاک میگردد. هو بدار مضیعه، یعنی او در خانه هلاک است که مراد بیابان باشد، هو مقیم بدار مضیعه، یعنی شعار او در کارهای خود سستی و کسالت است. (ناظم الاطباء)
جای هلاکت. یقال فلان بدار مضیعه، ای بدار ضیاع. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط). جای هلاکت. (آنندراج). جایی که انسان در وی هلاک میگردد. هو بدار مضیعه، یعنی او در خانه هلاک است که مراد بیابان باشد، هو مقیم بدار مضیعه، یعنی شعار او در کارهای خود سستی و کسالت است. (ناظم الاطباء)
پاره ای از مال که بدان تجارت کنند. (منتهی الارب) (آنندراج). ج، بضائع. (از ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام). بیارۀ کالا که بفروختن بفرستند. (مؤید الفضلاء). پاره ای مال که جدا کنند و بجایی فرستند برای تجارت. (ترجمان علامۀ جرجانی ص 26). - قلیل البضاعه، کم مال. (ناظم الاطباء). و رجوع به بضاعت شود
پاره ای از مال که بدان تجارت کنند. (منتهی الارب) (آنندراج). ج، بضائع. (از ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام). بیارۀ کالا که بفروختن بفرستند. (مؤید الفضلاء). پاره ای مال که جدا کنند و بجایی فرستند برای تجارت. (ترجمان علامۀ جرجانی ص 26). - قلیل البضاعه، کم مال. (ناظم الاطباء). و رجوع به بضاعت شود
چاهی است بمدینه و قطر سر آن شش ذرع است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). بنا بنقل ابن بطوطه نام چاهی در خارج مدینه در قسمت شمالی قبۀ حجرالزیت. رجوع به سفرنامۀ ابن بطوطه چ 1337 هجری شمسی بنگاه ترجمه ص 144 شود
چاهی است بمدینه و قطر سر آن شش ذرع است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). بنا بنقل ابن بطوطه نام چاهی در خارج مدینه در قسمت شمالی قبۀ حجرالزیت. رجوع به سفرنامۀ ابن بطوطه چ 1337 هجری شمسی بنگاه ترجمه ص 144 شود
آب و زمین و مانند آن زمین زراعتی، جمع ضیاع، خواسته متاع کالا. وضعیت و وضیعه در فارسی مونث وضیع بها کاست، سپرده (ودیعه)، پسر خوانده، باژ که فرمانروا گیرد، پهرست باژو ساو
آب و زمین و مانند آن زمین زراعتی، جمع ضیاع، خواسته متاع کالا. وضعیت و وضیعه در فارسی مونث وضیع بها کاست، سپرده (ودیعه)، پسر خوانده، باژ که فرمانروا گیرد، پهرست باژو ساو
چهار پا طرز استقرار، موقع موقعیت وضعیت اجتماعی وضعیت سیاسی: (لازم است وضعیت هرج و مرج کنونی مالیه... محوگشته) توضیح این کلمه را فارسی زبانان از (وضع) عربی ساخته اند. بعضی این کلمه را غلط پندارند و غلط نیست
چهار پا طرز استقرار، موقع موقعیت وضعیت اجتماعی وضعیت سیاسی: (لازم است وضعیت هرج و مرج کنونی مالیه... محوگشته) توضیح این کلمه را فارسی زبانان از (وضع) عربی ساخته اند. بعضی این کلمه را غلط پندارند و غلط نیست