- بصره
- زمین خوب خاک سرخ، اندک شیر پارسی تازی شده بس ره از شهرها گل نیشابوری سنگ سپید
معنی بصره - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
زیربند، نیم بند
توضیح و تشریح کردن مطلبی، بینا گردانیدن، بینا کردن
توضیحی که بر موادی از قانون می افزایند، کنایه از مطلبی که برای واضح و روشن کردن بیشتر، علاوه بر مطلب اصلی گفته می شود
مونث مبصر گواه پروهان مونث مبصر و روشن پیدا مونث مبصر جمع مبصرات. مونث مبصر جمع مبصرات. مونث مبصر جمع مبصرات
((تَ ص ِ رِ))
فرهنگ فارسی معین
بینا گردانیدن، پند گرفتن، توضیحی که برای روشن شدن بعضی از مواد قانون، به آن افزوده می شود
سهمیه، فیض، سهم، فایده، نفع
موضوع، مورد
واحد بعر یک پشکل
نو دمیده از گیاه یک دانه غوره خرما
بینایی، زیرکی، خون دوشیزگی، سپر و زره، گواه -6 آور (یقین)، پنبه
چشمی دیدی منسوب به بصر چشمی. یا هنرهای بصری. هنرهای پلاستیک مقابل سمعی. منسوب به بصره اهل بصره از مردم بصره
جمع بصیر بینایان روشن بینان روشندلان
بینایی، بینادلی، گونه ای خوراک
ظاهر پوست آدمی، روی پوست بدن انسان
گاو نر یا ماده، گاو
میکده و میخانه
گمراه ضال
نیکی وآحسان
شهر، مرغزار، آبخیز، تالاب، بوستان بزرگ
دیده، عین، بصر، چشم
بازوبند، خویشاوندی، مهربن
دیداری
حظ و قسمت، نصیب
ملح آبدار برات سدیم که فرمول شیمیایی آن میباشد. وزن مخصوصش 7، 1 و سختیش بین 2 تا 5، 2 است. بوره طبیعی مزه گس دارد تنگار ملح الصناعه. براکس، شکر سفید
قاعده و قانون
جمع بار نیکو کاران صالحان
خانه دیو دیو جای، ریگستان
بدره همیان هنبان انبان خریطه ای از جامه یا گلیم یا تیماج که طول آن از عرضش بیشتر و آنرا پر از پول کنند همیان
دوستدار، پسوند متصل به واژه به معنای بسیار علاقه مند مانند روسپی باره، زن باره، شاعرباره، عشق باره، غلام باره، گاوباره، برای مثال دلی که عشق نورزید سنگ خاره بود / چه دولتی بود آن دل که عشق باره بود (شرف الدین شفروه- مجمع الفرس - باره) ، من گر نه همچو ذره هواباره بودمی / گرد جهان چرا شده آواره بودمی (اثیرالدین اومانی - لغتنامه - باره)
دفعه، پسوند متصل به واژه به معنای مرتبه،برای مثال یک باره، دوباره، دگرباره، زآن شیفتۀ سیه ستاره / من شیفته تر هزارباره (نظامی۳ - ۴۶۶)
موضوع، مورد،برای مثال دربارۀ، چنین گفت کز مرگ خود چاره نیست / مرا بر دل اندیشه زاین باره نیست (فردوسی - ۶/۱۱۹)
قلعه، دیواری که بر دور شهرها و قلعه ها بنا می کردند،برای مثال سنگ بر بارۀ حصار مزن / که بود کز حصار سنگ آید (سعدی - ۱۲۳)
اسب، بارگی،برای مثال بگفت و به گرز گران دست برد / عنان بارۀ تیزتگ را سپرد (فردوسی - ۱/۷۵)
دفعه، پسوند متصل به واژه به معنای مرتبه،
موضوع، مورد،
قلعه، دیواری که بر دور شهرها و قلعه ها بنا می کردند،
اسب، بارگی،
بینایی مثلاً قوۀ باصره، کنایه از چشم
مربوط به بصر، دیداری مثلاً آموزش بصری
سود بانکی، سود، فایده، قسمت، نصیب، بخش
ظاهر پوست بدن، روی پوست بدن انسان، روی، چهره
از مردم بصره، تهیه شده در بصره مثلاً رطب بصری