جدول جو
جدول جو

معنی بصبص - جستجوی لغت در جدول جو

بصبص
نام مغنی مشهور دورۀ عباسی (متوفی 785م.) است که در نواختن عود مهارت داشت و در حسن و جمال تناسبی بکمال. وی در مدینه چشم گشوده بود و اصلاً جاریۀ یحیی بن نفیس بود که مهدی خلیفه او را خرید و به بغداد آورد. (از قاموس الاعلام ترکی ج 2). و رجوع به عیون الاخبار ج 4 ص 87 و الموسوعه العربیه چ 1965 میلادی قاهره شود
لغت نامه دهخدا
بصبص
(اِ تِ)
رجوع به بصبصه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تبصبص
تصویر تبصبص
تملق، چاپلوسی
فرهنگ فارسی عمید
(بَ)
لرزه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (آنندراج) ، پاره ای از عدد و هو مابین الثلث الی التسع او الی الخمس او مابین الواحد الی الاربعه او من اربع الی تسع او هو سبع و اذا جاوزت لفظ العشر ذهب البضع لایقال بضع و عشرون او یقال ذلک قال الفراء لایذ کرمع العشره و العشرین الی التسعین و لایقال بضع و ماءه و لابضعو الف و قال مبرمان البضع مابین العقدین من واحد الی عشره و من احد عشر الی عشرین و معالمذکر بهاء و معالمؤنث بغیر هاء. یقال بضعه و عشرون رجلاً و بضع و عشرون امراءه و لا تعکس و البضع غیرمعدود لانه بمعنی القطعه. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). از سه تا بده و گویند تا به نه. (مهذب الاسماء). از سه تا نه هر عددی که باشد. (از غیاث). پاره ای از عدد و از سه تا نه هر عددی که باشد. (از آنندراج). از سه تا ده. (ترجمان علامۀ جرجانی ص 26). چند. اند. اسم مفرد مبهم است از سه تا هفت و بقولی مافوق سه تا نه و گاهی بضع بمعنی هفت است چه در مصابیح آمده است که الایمان بضع و سبعون، ای سبع. (از تعریفات جرجانی). عدد از سه تا نه. (فرهنگ نظام). شمارۀ فرد تا ده. (مؤید الفضلاء) :فی بضع سنین. (قرآن 4/30: المرشد). فلبث فی السجن بضع سنین. (قرآن 42/12: المرشد). و رجوع به بض شود
لغت نامه دهخدا
(بَ بِ)
کمیت بصابص،آنکه سرخی وی بر سپیدی غالب باشد. (منتهی الارب). کمیتی که سرخی وی بر سپیدی غالب باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَصْ صا)
درخشان چشم. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب) ، سنگ سپید نرم. ج، بصار. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد). سنگ سست. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
شیر و آب اندک.
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
درخشیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (مهذب الاسماء). لها (لصفائح الطلق) بصیص و بریق. (مفردات ابن بیطار)، فرج. (ناظم الاطباء). فرج زن. ج، ابضاع. (مهذب الاسماء) (غیاث) (تاج المصادر بیهقی). شرم زن. (یادداشت مؤلف). موضع زن. کس. (منتهی الارب) (آنندراج)، جمع واژۀ بضیع. (ناظم الاطباء). رجوع به بضیع شود، کابین. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (آنندراج). متاع زن. مهر. صداق، طلاق. (ناظم الاطباء). طلاق. از لغات اضداد است. (منتهی الارب) (آنندراج)، عقد نکاح. (ناظم الاطباء). عقد نکاح. از لغات اضداد است. (منتهی الارب) (از آنندراج). نکاح. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَ بِ)
چاپلوسی کننده. (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، سگ دم جنباننده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تبصبص شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
تبصبص فلان، تملق کردن وی. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). تبصبص سگ، دم جنبانیدن آن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). دم جنبانیدن سگ و چاپلوسی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). دم بزمین زدن و چاپلوسی کردن. (فرهنگ نظام). چاپلوسی کردن. (ترجمان علامۀ جرجانی) : تبصبصی میکرد و تملقی مینمود. (سندبادنامه ص 152). ایشان راه تبصبص و حداقت پیش گرفتند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 205)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بصبص. دم جنبانیدن سگ و چاپلوسی کردن آن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). دم جنبانیدن سگ و آهو و شتر. (از اقرب الموارد). دنبال جنبانیدن. (تاج المصادر بیهقی). دم جنبانیدن سگ. (دزی ج 1 ص 91).
لغت نامه دهخدا
تصویری از بصباص
تصویر بصباص
شیر، اندک، آب، نان، شتر لاغر
فرهنگ لغت هوشیار
گرد گشتن، دم جنباندن سگوارگی گرد گشتن، دم جنبانیدن، چاپلوسی تملق، جمع تبصبصات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بصبصه
تصویر بصبصه
دم جنبانیدن چشم باز کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبصبصات
تصویر تبصبصات
جمع تبصبص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بصیص
تصویر بصیص
لرزه، درخشش، پیچش، شمار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبصبص
تصویر تبصبص
((تَ بَ صْ بُ))
دم جنبانیدن، چاپلوسی
فرهنگ فارسی معین