چشم، زیرا که میدرخشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). چشم. (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد) ، اندک اثر شیر. و منه حدیث ام معبد، فارسلت الیه شاه فرای فیها بصره من لبن. (منتهی الارب). اندک اثر شیر. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
چشم، زیرا که میدرخشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). چشم. (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد) ، اندک اثر شیر. و منه حدیث ام معبد، فارسلت الیه شاه فرای فیها بصره من لبن. (منتهی الارب). اندک اثر شیر. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
بساق. (مخزن الادویه). بزاق. (مخزن الادویه) (اقرب الموارد). آب دهان انسان مادام که در دهان است. (از مخزن الادویه). تف وخدو که از دهان انداخته باشند و مادام که در دهان است آنرا ریق خوانند. (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از فرهنگ نظام). تفو. لعاب. خیو. در تداول علم طب نفث رطوبتی را گویند که در نزله و علت ذات الریه و ذات الجنب بسعال برآید و آنچه خام برآید آنرا بتازی بصاق گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و ابن بیطار آرد: بصاق کسی که شکم وی از طعام پر باشد. ضعیف وبصاق گرسنه بسیار قوی است و آن بیماری قوبای کودکان را شفا بخشد به اینکه هر روز آنرا بدان بمالند. هرگاه گندم را در حال گرسنگی بجوند و بر ورم ها بگذارند آنها را میپزد و باز میکند و بخصوص در بدنهای نرم و اگر با نان آغشته شود مؤثرتر افتد... و تمام انواع بصاق، ضد حیوانات گزنده است و مخصوصاً عقرب را کشد. (از مفردات ابن بیطار).
بساق. (مخزن الادویه). بزاق. (مخزن الادویه) (اقرب الموارد). آب دهان انسان مادام که در دهان است. (از مخزن الادویه). تف وخدو که از دهان انداخته باشند و مادام که در دهان است آنرا ریق خوانند. (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از فرهنگ نظام). تفو. لعاب. خیو. در تداول علم طب نفث رطوبتی را گویند که در نزله و علت ذات الریه و ذات الجنب بسعال برآید و آنچه خام برآید آنرا بتازی بصاق گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و ابن بیطار آرد: بصاق کسی که شکم وی از طعام پر باشد. ضعیف وبصاق گرسنه بسیار قوی است و آن بیماری قوبای کودکان را شفا بخشد به اینکه هر روز آنرا بدان بمالند. هرگاه گندم را در حال گرسنگی بجوند و بر ورم ها بگذارند آنها را میپزد و باز میکند و بخصوص در بدنهای نرم و اگر با نان آغشته شود مؤثرتر افتد... و تمام انواع بصاق، ضد حیوانات گزنده است و مخصوصاً عقرب را کشد. (از مفردات ابن بیطار).
ارتفاع سنگی، مکانی است در دشتهای یهودیه و بگمان بعضی همان بشلیت میباشد. (از قاموس کتاب مقدس) ، دانا و دانشمند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (زمخشری) (غیاث). زیرک. (زمخشری) ، بینا و دانا. (ناظم الاطباء). دل آگاه. قادر بتشخیص. روشن بین. روشندل: رای درست باید و تدبیر مملکت خواجه به هر دو سخت مصیب آمد و بصیر. فرخی. فرقان بنزد مردم عامه بود بزرگ لیکن بزرگتر ببر مردم بصیر. منوچهری. زین بدکنش حذر کن و زین پس دروغ او منیوش اگر بهوش و بصیری و تیزویر. ناصرخسرو. ور همچو ما خدای نه جسمست و نه گران پس همچو ما چرا که سمیع است و هم بصیر. ناصرخسرو. یکی قدیربر از قدرت مقدر خویش یکی بصیربر از دانش اولوالابصار. ناصرخسرو. همی گشاید کشور همی ستاند ملک یکی بعزم درست و یکی به رای بصیر. مسعودسعد. جز بصدرت عیار دانش من ناقدان بصیر نتوان یافت. خاقانی. ناگزیر جملگان حی قدیر لایزال و لم یزل فرد بصیر. مولوی. عیبت از بیگانه پوشیده ست و می بیند بصیر فعلت از همسایه پنهان است و میداند علیم. سعدی (طیبات). بر احوال نابوده علمش بصیر. سعدی (بوستان). ، از صفات خدای تعالی جل شانه. (ناظم الاطباء). یکی از اسماء باریتعالی. (آنندراج). یکی از اسماء باری تعالی و هوالذی یشاهد الاشیاءکلها ظاهرها و خافیها بغیر جارحه. (منتهی الارب). - ابوبصیر، در این شعر ناصرخسرو بمعنی صاحب بصیرت و بینایی: بی حجت و بصارت سوی تو خویشتن با چشم کور نام نهاده است ابوبصیر. ناصرخسرو. - ، ابوبصیر، عتبه بن اسید ثقفی. صحابی است. (ناظم الاطباء). - بصیر بودن، بینا و دانا بودن. (ناظم الاطباء). - بصیرتر، بیناتر و داناتر. (ناظم الاطباء). - بصیر شدن، بینا و دانا شدن. (ناظم الاطباء)
ارتفاع سنگی، مکانی است در دشتهای یهودیه و بگمان بعضی همان بشلیت میباشد. (از قاموس کتاب مقدس) ، دانا و دانشمند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (زمخشری) (غیاث). زیرک. (زمخشری) ، بینا و دانا. (ناظم الاطباء). دل آگاه. قادر بتشخیص. روشن بین. روشندل: رای درست باید و تدبیر مملکت خواجه به هر دو سخت مصیب آمد و بصیر. فرخی. فرقان بنزد مردم عامه بود بزرگ لیکن بزرگتر ببر مردم بصیر. منوچهری. زین بدکنش حذر کن و زین پس دروغ او منیوش اگر بهوش و بصیری و تیزویر. ناصرخسرو. ور همچو ما خدای نه جسمست و نه گران پس همچو ما چرا که سمیع است و هم بصیر. ناصرخسرو. یکی قدیربر از قدرت مقدر خویش یکی بصیربر از دانش اولوالابصار. ناصرخسرو. همی گشاید کشور همی ستاند ملک یکی بعزم درست و یکی به رای بصیر. مسعودسعد. جز بصدرت عیار دانش من ناقدان بصیر نتوان یافت. خاقانی. ناگزیر جملگان حی قدیر لایزال و لم یزل فرد بصیر. مولوی. عیبت از بیگانه پوشیده ست و می بیند بصیر فعلت از همسایه پنهان است و میداند علیم. سعدی (طیبات). بر احوال نابوده علمش بصیر. سعدی (بوستان). ، از صفات خدای تعالی جل شانه. (ناظم الاطباء). یکی از اسماء باریتعالی. (آنندراج). یکی از اسماء باری تعالی و هوالذی یشاهد الاشیاءکلها ظاهرها و خافیها بغیر جارحه. (منتهی الارب). - ابوبصیر، در این شعر ناصرخسرو بمعنی صاحب بصیرت و بینایی: بی حجت و بصارت سوی تو خویشتن با چشم کور نام نهاده است ابوبصیر. ناصرخسرو. - ، ابوبصیر، عتبه بن اسید ثقفی. صحابی است. (ناظم الاطباء). - بصیر بودن، بینا و دانا بودن. (ناظم الاطباء). - بصیرتر، بیناتر و داناتر. (ناظم الاطباء). - بصیر شدن، بینا و دانا شدن. (ناظم الاطباء)
بصر به بصراً و بصاره، بینا گردیدن و دانستن او را و منه قوله تعالی: بصرت بما لم یبصروا به. (قرآن 96/20) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). دانستن. (آنندراج) (تاج المصادر بیهقی). و رجوع به بصر شود
بصر به بصراً و بصاره، بینا گردیدن و دانستن او را و منه قوله تعالی: بصرت بما لم یبصروا به. (قرآن 96/20) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). دانستن. (آنندراج) (تاج المصادر بیهقی). و رجوع به بَصَر شود
بصاق القمر. حجرالقمر. بزاق القمر سنگ نیک رخشان یا سنگ ماه و بهندی چندرکانت گویند. (از مؤید الفضلاء). سنگ سفید رخشان. (آنندراج ذیل بصاقه). رجوع به بصاق القمر و هریک از مترادفات فوق در جای خود شود
بصاق القمر. حجرالقمر. بزاق القمر سنگ نیک رخشان یا سنگ ماه و بهندی چندرکانت گویند. (از مؤید الفضلاء). سنگ سفید رخشان. (آنندراج ذیل بصاقه). رجوع به بصاق القمر و هریک از مترادفات فوق در جای خود شود