جدول جو
جدول جو

معنی بصائر - جستجوی لغت در جدول جو

بصائر
(بَ ءِ)
بصایر. ج بصیره (بصیرت). (ترجمان علامۀ جرجانی ص 36) (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج). بیناییها و حجتهای روشن. (غیاث). بینایی ها و یقین ها و زیرکی ها و حجت ها. (از آنندراج). بیناییها و یقین ها. (فرهنگ نظام) (منتهی الارب) : و ابصار بصائر ایشان را... روشن می گرداند. (تاریخ بیهق). بینایی بصائر بدین فتح مبین است. (جهانگشای جوینی). و رجوع به بصایر شود
لغت نامه دهخدا
بصائر
بینائیها ویقین ها، ج بصیره
تصویری از بصائر
تصویر بصائر
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بصایر
تصویر بصایر
بصیرت ها، بینش ها، بینایی ها، کنایه از دانایی ها، کنایه از زیرکی ها، کنایه از عقل ها، کنایه از شاهدها، حجت ها، جمع واژۀ بصیرت
فرهنگ فارسی عمید
(بَ یِ)
بصائر. جمع واژۀ بصیره. رجوع به بصائر و ناظم الاطباء و آنندراج شود
لغت نامه دهخدا
(قَ ءِ)
جمع واژۀ قصیره. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قصیره شود
لغت نامه دهخدا
(مَ ءِ)
جمع واژۀ مصور. (منتهی الارب). ناقه های کم شیر. (آنندراج). مصایر. و رجوع به مصور شود
لغت نامه دهخدا
(نَ ءِ)
عطایا. (متن اللغه). جمع واژۀ نصیره (به معنی عطیه). (از المنجد). رجوع به نصیره شود، جمع واژۀ نصیره (تأنیث نصیر به معنی ناصر). (از المنجد). رجوع به نصیر و نصیره شود
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
از بوار، مقابل دایر. فاسد. بی حیز. متروک.
لغت نامه دهخدا
(بِ)
نام جد نصیر بن دهمان. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
مباصره. (ناظم الاطباء). رجوع به مباصره شود
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
حازمی گوید: وادیی است در نجد و دیگران گفته اند قریه ای است در یمن و ابوسعد ابوعبدالرحمن محمد بن علی بن مسلم بن علی صائری معروف به سلطان بدان قریه منسوب است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
جمع بصارت بصیرت، بینایی ها، بینادلی، بینش ها، زیرکی ها، گواه ها جمع بصیرت بیناییها بینادلیها بینشها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بائر
تصویر بائر
خراب، ویران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اولوالبصائر
تصویر اولوالبصائر
بینادلان خداوندان بینش
فرهنگ لغت هوشیار