جدول جو
جدول جو

معنی بشینج - جستجوی لغت در جدول جو

بشینج
(بَ نَ)
دهی از دهستان ریوند بخش حومه شهرستان نیشابور. سکنه آن 101 تن. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات. شغل اهالی آن زراعت و گله داری. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بشنج
تصویر بشنج
آبرو، طراوت، تابش رخسار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بشنج
تصویر بشنج
لکه ای که در پوست چهرۀ انسان پیدا شود، کک مک، کلف
فرهنگ فارسی عمید
(بَ نا)
از قرای بغداد است. (از معجم البلدان) ، دو کرانۀ چرم و غیر آن بهم باز نهاده دوختن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). پوست بر روی پوست دوختن. (مؤید الفضلاء)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
مساوی و برابر و یکسان.
لغت نامه دهخدا
(بَ شَ)
تابش و طراوت رخسار و آبرو. (برهان) (ناظم الاطباء) (از جهانگیری) (انجمن آرا). طراوت رخسار و آب روی. (از آنندراج). تابش روی باشد. (سروری). طراوت رخسار و آب رو. (رشیدی) (مؤید الفضلاء) (فرهنگ نظام). تاب روی. (شرفنامۀ منیری). آب و رنگ رخسار. تر و تازگی رخسار.
لغت نامه دهخدا
(بِ)
نام پسر کیقباد بوده و او را کی بشین نیز گفته اند. و اروند پسر او بود که پدر لهراسپ است. (انجمن آرا) (آنندراج). نام پسر کیقباد که کی بشین نیز گویند. (ناظم الاطباء) :
بد اروند از گوهر کی بشین
که خواندی پدر بر بشین آفرین.
فردوسی (از انجمن آرا) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
بمعنی ذات باشد مطلق اعم از ذات واجب و ذات ممکن. (برهان) (ازانجمن آرا) (از ناظم الاطباء) (فرهنگ دساتیر ص 236).
- نام بشین، نام ذات خداوند عالم جل شأنه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
قصبۀ ناحیت غرجستان است بخراسان. (حدود العالم ص 30، 44، 93 و 95)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بشیج
تصویر بشیج
مساوی وبرابر ویکسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشنج
تصویر بشنج
آبرو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشنج
تصویر بشنج
((بَ شَ))
طراوت رخسار، آبرو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بشنج
تصویر بشنج
((بِ شَ))
کک و مک، خشکی و لکه ای که روی صورت انسان پیدا شود، بسنج
فرهنگ فارسی معین
رفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
شلتوک برنج، ساقه ی برنج، گیاه برنج
فرهنگ گویش مازندرانی