سحرگاه، هنگام سحر، برای مثال شبگیر ز گل فاختگان بانگ برآرند / گویی که سحرگاه همی خواب گزارند (منوچهری - ۱۶۵)، حرکت بعد از نیمه شب و هنگام سحر از جایی به جای دیگر
سحرگاه، هنگام سحر، برای مِثال شبگیر ز گُل فاختگان بانگ برآرند / گویی که سحرگاه همی خواب گزارند (منوچهری - ۱۶۵)، حرکت بعد از نیمه شب و هنگام سحر از جایی به جای دیگر
بشارت دهنده و مژده آورنده و کسی که خبر خوش آورد برخلاف نذیر که خبر بد می آورد. (ناظم الاطباء). مژده دهنده. (مؤید الفضلاء). مژده آور. (فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء) (آنندراج). مژده ور. (منتهی الارب). مژده دهنده. (ترجمان عادل بن علی ص 26) (مهذب الاسماء). مژده رسان. مژده دهنده. بشارت دهنده. بشارت رساننده. ضد نذیر. مبشر. (اقرب الموارد) : باشد بهر مراد بشیر تو بخت نیک از بخت نیک به نبود مر ورا بشیر. منوچهری. زی پیل و شیر و اشتر کاریشان قویترند ایزدبشیر چون نفرستاد و نه نذیر. ناصرخسرو. بکمان چرخ تیر تو بفروخت قیر تو عرض کرد دهر بشیر. ناصرخسرو. همیشه دولت و اقبال سوی او بینی یکی بفتح مبشر یکی بسعد بشیر. مسعودسعد. دارای آسمان و زمین خالق البشر کز وی بماست آمده خیرالبشر بشیر. سوزنی. همی فرست بتسلیم و قبض جان ملکی که از سلامت ایمان بود بشیر مرا. سوزنی. نام پیغمبر بشیر است و نذیراندر نبی تو نه ای پیغمبرو لیکن بشیری هم نذیر. سوزنی. عدل بشیریست خرد شادکن کارگری مملکت آبادکن. نظامی. نشان یوسف گمگشته میدهد یعقوب مگرز مصر بکنعان بشیر می آید. سعدی (طیبات). فرستاد لشکر بشیر و نذیر گرفتند جمعی از ایشان اسیر. سعدی (بوستان). - گاهی در شعر با تشدید شین آید: گفتم که بقرآن در پیداست که احمد بشیر و نذیر است وسراج است و منور. ناصرخسرو.
بشارت دهنده و مژده آورنده و کسی که خبر خوش آورد برخلاف نذیر که خبر بد می آورد. (ناظم الاطباء). مژده دهنده. (مؤید الفضلاء). مژده آور. (فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء) (آنندراج). مژده ور. (منتهی الارب). مژده دهنده. (ترجمان عادل بن علی ص 26) (مهذب الاسماء). مژده رسان. مژده دهنده. بشارت دهنده. بشارت رساننده. ضد نذیر. مبشر. (اقرب الموارد) : باشد بهر مراد بشیر تو بخت نیک از بخت نیک به نبود مر ورا بشیر. منوچهری. زی پیل و شیر و اشتر کاریشان قویترند ایزدبشیر چون نفرستاد و نه نذیر. ناصرخسرو. بکمان چرخ تیر تو بفروخت قیر تو عرض کرد دهر بشیر. ناصرخسرو. همیشه دولت و اقبال سوی او بینی یکی بفتح مبشر یکی بسعد بشیر. مسعودسعد. دارای آسمان و زمین خالق البشر کز وی بماست آمده خیرالبشر بشیر. سوزنی. همی فرست بتسلیم و قبض جان ملکی که از سلامت ایمان بود بشیر مرا. سوزنی. نام پیغمبر بشیر است و نذیراندر نبی تو نه ای پیغمبرو لیکن بشیری هم نذیر. سوزنی. عدل بشیریست خرد شادکن کارگری مملکت آبادکن. نظامی. نشان یوسف گمگشته میدهد یعقوب مگرز مصر بکنعان بشیر می آید. سعدی (طیبات). فرستاد لشکر بشیر و نذیر گرفتند جمعی از ایشان اسیر. سعدی (بوستان). - گاهی در شعر با تشدید شین آید: گفتم که بقرآن در پیداست که احمد بشیر و نذیر است وسراج است و منور. ناصرخسرو.
صبح و سحرگاه. (برهان). وقت سحر. پیش از صبح. اول صبح. (آنندراج). اول صبح. (فرهنگ نظام). سحرگاه. (ناظم الاطباء) : گرانمایه شبگیر برخاستی زبهر پرستش بیاراستی. فردوسی. به شبگیر شمشیرها برکشیم همه دامن کوه لشکر کشیم. فردوسی. دگر روز شبگیر هم پرخمار بیامد تهمتن بیاراست کار. فردوسی. شبگیر کلنگ را خروشان بینی دلها ز نوای مرغ جوشان بینی. منوچهری. شبگیر ز گل فاختگان بانگ برآرند گویی که سحرگاه همی خواب گزارند. منوچهری. روز سیم وقت شبگیر به شادیاخ رفت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 402). من جاسوسان فرستاده ام و شبگیر دررسند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 353). امیر شبگیر برنشست و به کنار رود هیرمند رفت. (تاریخ بیهقی ص 516 چ ادیب). شبگیر زند نعره کلنگ از دل مشتاق وز نعره زدن طعنه زند نعره زنان را. سنایی. بس آهو کو بکشت افتاد شبگیر جوی ناخورده خورد اندر جگر تیر. میرخسرو. ساقیا شبگیر شد شمع شبستانی بیار بزم روحانی به پا کن جام ریحانی بیار. مظهر کاشی. ز تیرگیش همی روشنی دهد بیرون بود هرآینه از شب دمیدن شبگیر. معزی نیشابوری. ، حرکت کردن مسافر قبل از صبح تا روز به منزل برسد. (فرهنگ نظام). راهی شدن پیش از سحر و بعد از نیم شب. (برهان). در اصطلاح اهل سفر کوچ کردن آخر شب و این مقابل ’ایوار’ بود و بلند از صفات او و با لفظ کردن و زدن و افتادن و برکشیدن به کار رود. (آنندراج) : وصل زلف او بدست کوشش و تدبیر نیست دوری این راه از کوتاهی شبگیر نیست. میرزا بیدل. یک ره نرسیدیم به شبگیر و به ایوار در سایۀ همسایۀ دیواربدیوار. هدایت. در سفر داشته تا شوق حرم خواب مرا صبح تا شام حکایت کند از شبگیرش. ظهوری. ، کسی که در آخر شب برای عبادت برخیزد، شب، آخر شب. (ناظم الاطباء). - هنگامۀ شبگیر، هنگامه ای که شب را فراگیرد. که در شب واقع شود: گر نقاب از آفتاب چهره برداری شبی از جهان هنگامۀ شبگیر بر هم میخورد. سالک یزدی. ، که به شب کشد. که شب را دریابد، نام مرغی است که در وقت صبح صدای حزین کند. (برهان) (فرهنگ نظام) (آنندراج). هر حیوانی که در شب بخواند و تغنی کند. (ناظم الاطباء)
صبح و سحرگاه. (برهان). وقت سحر. پیش از صبح. اول صبح. (آنندراج). اول صبح. (فرهنگ نظام). سحرگاه. (ناظم الاطباء) : گرانمایه شبگیر برخاستی زبهر پرستش بیاراستی. فردوسی. به شبگیر شمشیرها برکشیم همه دامن کوه لشکر کشیم. فردوسی. دگر روز شبگیر هم پرخمار بیامد تهمتن بیاراست کار. فردوسی. شبگیر کلنگ را خروشان بینی دلها ز نوای مرغ جوشان بینی. منوچهری. شبگیر ز گل فاختگان بانگ برآرند گویی که سحرگاه همی خواب گزارند. منوچهری. روز سیم وقت شبگیر به شادیاخ رفت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 402). من جاسوسان فرستاده ام و شبگیر دررسند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 353). امیر شبگیر برنشست و به کنار رود هیرمند رفت. (تاریخ بیهقی ص 516 چ ادیب). شبگیر زند نعره کلنگ از دل مشتاق وز نعره زدن طعنه زند نعره زنان را. سنایی. بس آهو کو بکشت افتاد شبگیر جوی ناخورده خورد اندر جگر تیر. میرخسرو. ساقیا شبگیر شد شمع شبستانی بیار بزم روحانی به پا کن جام ریحانی بیار. مظهر کاشی. ز تیرگیش همی روشنی دهد بیرون بود هرآینه از شب دمیدن شبگیر. معزی نیشابوری. ، حرکت کردن مسافر قبل از صبح تا روز به منزل برسد. (فرهنگ نظام). راهی شدن پیش از سحر و بعد از نیم شب. (برهان). در اصطلاح اهل سفر کوچ کردن آخر شب و این مقابل ’ایوار’ بود و بلند از صفات او و با لفظ کردن و زدن و افتادن و برکشیدن به کار رود. (آنندراج) : وصل زلف او بدست کوشش و تدبیر نیست دوری این راه از کوتاهی شبگیر نیست. میرزا بیدل. یک ره نرسیدیم به شبگیر و به ایوار در سایۀ همسایۀ دیواربدیوار. هدایت. در سفر داشته تا شوق حرم خواب مرا صبح تا شام حکایت کند از شبگیرش. ظهوری. ، کسی که در آخر شب برای عبادت برخیزد، شب، آخر شب. (ناظم الاطباء). - هنگامۀ شبگیر، هنگامه ای که شب را فراگیرد. که در شب واقع شود: گر نقاب از آفتاب چهره برداری شبی از جهان هنگامۀ شبگیر بر هم میخورد. سالک یزدی. ، که به شب کشد. که شب را دریابد، نام مرغی است که در وقت صبح صدای حزین کند. (برهان) (فرهنگ نظام) (آنندراج). هر حیوانی که در شب بخواند و تغنی کند. (ناظم الاطباء)
یا بشجر نام درختی است که کمان را از چوب آن سازند و آن را به عربی نبع گویند. (برهان) (سروری). درخت نبع که از چوب آن کمان سازند. (ناظم الاطباء). مؤلف انجمن آرا پس از نقل عبارت برهان آرد. بیشتر آن درخت در قلۀ کوه روید. (از آنندراج). آلش. خدنگ. (زمخشری). و رجوع به شعوری ج 1 ورق 214 شود. نوعی از آن توسکا است. (درختان جنگلی ایران ثابتی ص 166). نوع دیگر آن راش است. (ایضاً ص 166). نام درختی است که در قلۀ کوه روید و از چوب آن کمان سازند. (فی السامی: النبع بشجر) (رشیدی: بشجر). نام درختی است که ازآن چوب کمان گیرند و به عربی نبع گویند. (سروری)
یا بشجر نام درختی است که کمان را از چوب آن سازند و آن را به عربی نَبع گویند. (برهان) (سروری). درخت نبع که از چوب آن کمان سازند. (ناظم الاطباء). مؤلف انجمن آرا پس از نقل عبارت برهان آرد. بیشتر آن درخت در قلۀ کوه روید. (از آنندراج). آلِش. خدنگ. (زمخشری). و رجوع به شعوری ج 1 ورق 214 شود. نوعی از آن توسکا است. (درختان جنگلی ایران ثابتی ص 166). نوع دیگر آن راش است. (ایضاً ص 166). نام درختی است که در قلۀ کوه روید و از چوب آن کمان سازند. (فی السامی: النبع بشجر) (رشیدی: بشجر). نام درختی است که ازآن چوب کمان گیرند و به عربی نبع گویند. (سروری)
نام دیهی در خراسان قدیم، آقای پورداود گوید: آثار نسا در خراسان نزدیکی دیهی بنام باگیر در نوزده هزارگزی مغرب اشک آباد دیده میشود، نام دیه باگیر از مأخذ روسها بنظر نگارنده رسید و شاید همان باجگیر (باجگیران) باشد که در سرحد ایران و ترکستان و روسیه است، در روی نقشه های مختلف باژیر نوشته شده است، (فرهنگ ایران باستان ص 284)
نام دیهی در خراسان قدیم، آقای پورداود گوید: آثار نسا در خراسان نزدیکی دیهی بنام باگیر در نوزده هزارگزی مغرب اشک آباد دیده میشود، نام دیه باگیر از مأخذ روسها بنظر نگارنده رسید و شاید همان باجگیر (باجگیران) باشد که در سرحد ایران و ترکستان و روسیه است، در روی نقشه های مختلف باژیر نوشته شده است، (فرهنگ ایران باستان ص 284)
دهی جزء دهستان مواضعخان بخش ورزقان شهرستان اهر. سکنۀ آن 312 تن. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات، حبوب. شغل اهالی آن زراعت و گله داری. صنایع دستی آن گلیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی جزء دهستان مواضعخان بخش ورزقان شهرستان اهر. سکنۀ آن 312 تن. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات، حبوب. شغل اهالی آن زراعت و گله داری. صنایع دستی آن گلیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
ابن سعد بن نعمان بن اکّال انصاری معاوی. وی در جنگ احد و خندق حضور یافت. (از الاصابه ج 1 ص 163). و مؤلف قاموس الاعلام ترکی آرد: پسرش ایوب بعضی احادیث از وی نقل کرده است و بعضی نام وی را بشر هم آورده اند. رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 2: ذیل بشر بن اکال و الاستیعاب شود غلام مالک بن ذعر خزاعی قافله سالار کاروانی که از مدین بمصر میرفت، راه گم کرده بود، بسر چاهی که برادران یوسف وی را در آن افکنده بودند منزل کرد و این غلام بود که جهت کشیدن آب دلو در چاه افکند و بجای آب یوسف رابرکشید. (حبیب السیر چ 1333 هجری شمسی خیام ج 1 ص 63) ابن ارطاه. از حکام و سرداران معاویه بود. مؤلف حبیب السیر آرد: معاویه وی را 41 هجری قمری حاکم بصره کرد و پس از روزی چند او را معزول نمود و در سال 43 هجری قمری او را به غزو روم فرستاد. رجوع به حبیب السیر چ 1333 هجری شمسی خیام ج 2 ص 116 و 177 و بشر شود جامه دار و ملازم خاندان شاه شجاع و فرستادۀشخص او بنزد برادرش شاه محمود باخلعت. و نقل است چون شاه محمود وی را بدید این بیت بخواند: نشان یوسف گمگشته میدهد یعقوب مگر ز مصر بکنعان بشیر می آید. رجوع به عصر حافظ ص 207 شود ابن مروان حکم. یکی ازچهار پسر مروان حکم و برادر عبدالملک که از جانب وی ایالت کوفه یافت و در سال اربع و سبعین 74 هجری قمری) درگذشت. رجوع به حبیب السیر چ 1333 هجری شمسی خیام ج 2ص 136، 148 و 151 و مقدمۀ ابن خلدون ج 1 ص 642 شود ابن عبدالله انصاری خزرجی. ابو موسی بن عقبه از ابن شهاب و ابوالاسود از عروه وی را در زمرۀ کسانی که در یمامه شهید شده اند آورده است ولی ابن اسحاق وی را بشیر نامیده است. رجوع به بشر و الاصابه ج 1 ص 164 و الاستیعاب شود ابن مصطفی جواد. در سال 1324 هجری قمری در بشوکین از قرای جبل عامل متولد و در سال 1364 هجری قمری در بیروت درگذشت. او راست: دیوانی که در مطبعۀ عرفان صیدا بسال 1365 هجری قمری چاپ شده است. رجوع به الذریعه ج 9 ص 138 شود ابن جابر بن عراب بن عوف... عبسی. ابن یونس گوید وی نزد پیغمبر رفت و در فتح مصر شرکت کرد و روایتی از وی بدست نیامده است. ابن سمعانی نام وی را بسیر آورده است. (از الاصابه ج 1 ص 163). و رجوع به الاستیعاب شود ابن کعب بن ابی الحمیری... سیف در فتوح آورده است وی یکی از امرای یرموک بود و با ذکر اسامی گفته است چون ابوعبیده از یرموک رفت و بدمشق فرود آمد وی را جانشین خود در آن شهر کرد. و رجوع به الاصابه ج 1 ص 164 شود ابن عنبس بن زید بن عامر بن... انصاری ظفری. وی درجنگ احد حضور یافت و در جنگ جسر شهید شد. بنا بر گفتۀ ابن ماکولا وی را نسر هم گفته اند. رجوع به الاصابه ج 1 ص 164 و الاستیعاب و قاموس الاعلام ترکی ج 2 شود ابن زید انصاری... در جنگ حره کشته شد و ابن اثیر گوید وی در جنگ جسر در خلافت عمر بقتل رسید. بنا بر عقیده ابن منده بنقل صاحب الاصابه پدر در جنگ جسر و پسردر جنگ حره کشته شد. رجوع به الاصابه ج 1 ص 163 شود ابن معبد ابوسعید اسلمی. ابن حبان گوید صحبت داشت و در شمار اهل کوفه یاد شده. رجوع به الاصابه ج 1 ص 165 و قاموس الاعلام ترکی ج 2 و الاستیعاب شود، مطهر، ظرف آبی که از چرم ساخته باشند. (ناظم الاطباء) ابن نهیک مکنی به ابوالشعشاء. تابعی و کسی است که در روایت حدیثی منقول ابویعلی موصلی بنقل از ابوهریره گفته است که بدان استدلال نمیتوان کرد. رجوع به مقدمۀ ابن خلدون ترجمه پروین گنابادی ج 1 ص 646 شود ابن مالک فرستادۀ عمر بن سعد. همراه سر سیدالشهدا نزد عبیدالله زیاد بود و رجزخوانی او در مجلس ابن زیاد و کشته شدن بر دست او معروف است. رجوع به حبیب السیر چ 1333 هجری شمسی خیام ج 2 ص 57 شود ابن عمر در سال هجرت متولد شدو در سال 85 هجری قمری درگذشت و در زمان حجاج، عریف قوم خود بود برخی او را اسیر نامیده اند. رجوع به الاصابه ج 1 ص 188 و الاستیعاب و قاموس الاعلام ترکی ج 2 شود ابن خصاصیه معروف به ابن معبد. یکی از مهاجران و صحابه است. و در اواخر عمر دربصره سکونت داشت. رجوع به ابن معبد و الاصابه ج 1 ص 163 و الاستیعاب و قاموس الاعلام ترکی ج 2 و سمعانی شود وی با دو برادرش مبشر و بشر در جنگ احد حضور داشت ولی منافق بود و صحابه را هجو میکرد و سپس مرتد شد. (از قاموس الاعلام ترکی ج 2). و رجوع به بشر بن حارث و الاصابه ج 1 ص 155 شود ابن معبد یا ابن بدیر (نذیر) ابن معبدبن شراحیل... سدوسی معروف به ابن خصاصیه. درباره نسبت وی و مادرش خلاف است. بخاری حدیث او را آورده است. رجوع به الاصابه ج 1 ص 164 شود بشر. ابن ثور عجلی. ابواسماعیل در فتوح الشام او را یاد کرده و گوید: از اشرف بنی عجل است که همراه مثنی بن حارثه جنگید وسپس بشام رفت. رجوع به بشر و الاصابه ج 1 ص 180 شود ابن مهر صیداوی. کسی که بنمایندگی کوفیان همراه پنجاه نامه برای دعوت حضرت امام حسین (ع) بکوفه نزد آن حضرت رفت. رجوع به حبیب السیر چ 1333 هجری شمسی خیام ج 2 ص 40 شود ابن معاویه مکنی به ابوعلقمۀ بحرینی. حاکم دراکلیل، و ابن سعد در شرف المصطفی و بیهقی در دلائل از طریق یونس بن بکیر از او روایت دارد. رجوع به الاصابه ج 1 ص 165 شود ابن عمرو، ابوعمره یکی از صحابه و انصار است و در محاربۀ صفین بهمراه حضرت علی (ع) شهادت یافت. نامش را بشر هم آورده اند. رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 2 شود ابن انس بن امیه... عمرو بن مالک بن اوس. وی در جنگ احد حضور یافت. (از الاصابه ج 1 ص 162 و 163). و رجوع به الاستیعاب و قاموس الاعلام ترکی ج 2 شود ابن عمر بن محصن اویسه برادر ثعلبه بن عمر بن عمره بشر بن عمر. در سنۀ پانزده ق. شهید شد. رجوع به تاریخ گزیده چ عکسی 1328 هجری قمری لندن ص 220 شود بشر. ابن اکّال معافری انصاری. بغوی و باوردی و جز آنان وی را در زمرۀ صحابه آورده اند. رجوع به الاصابه ج 1 ص 162 و بشیر بن سعد بن نعمان شود ابن عمر بن حنش بن عبدالقیس ملقب به جارودالمعلی. نسبش بزرگوار است. رجوع به بشر و تاریخ گزیده چ عکسی 1328 هجری قمری لندن ص 220 شود ابن بشار مدنی فقیه. مؤلف حبیب السیر آرد: در سال 101 هجری قمری درگذشت. رجوع به حبیب السیر چ 1333 هجری شمسی خیام ج 2 ص 175 شود ابن نهاس عبدی. عبدان وی را یاد کرده و حدیثی مرفوع با اسنادی بسیار ضعیف از او نقل کرده است. رجوع به الاصابه ج 1 ص 165 شود
ابن عبدالمنذر انصاری مشهور به کنیۀ خود ابولبابه است. و در اسم او اختلاف است. رجوع به ابولبابه و الاصابه ج 1 ص 164 شود پدر ایوب. پسرش از او در معجم ابن قانع و مسند بزاز روایت دارد. (از الاصابه ج 1 ص 188). رجوع به بشیرین سعد بن نعمان شود ابن راعی العیر. عمر بن شبه او را در زمرۀ صحابه یاد کرده است ولی نام صحیح وی بسر است. رجوع به الاصابه ج 1 ص 188 شود
ابن سعد بن نعمان بن اَکّال انصاری معاوی. وی در جنگ احد و خندق حضور یافت. (از الاصابه ج 1 ص 163). و مؤلف قاموس الاعلام ترکی آرد: پسرش ایوب بعضی احادیث از وی نقل کرده است و بعضی نام وی را بشر هم آورده اند. رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 2: ذیل بشر بن اکال و الاستیعاب شود غلام مالک بن ذعر خزاعی قافله سالار کاروانی که از مدین بمصر میرفت، راه گم کرده بود، بسر چاهی که برادران یوسف وی را در آن افکنده بودند منزل کرد و این غلام بود که جهت کشیدن آب دلو در چاه افکند و بجای آب یوسف رابرکشید. (حبیب السیر چ 1333 هجری شمسی خیام ج 1 ص 63) ابن ارطاه. از حکام و سرداران معاویه بود. مؤلف حبیب السیر آرد: معاویه وی را 41 هجری قمری حاکم بصره کرد و پس از روزی چند او را معزول نمود و در سال 43 هجری قمری او را به غزو روم فرستاد. رجوع به حبیب السیر چ 1333 هجری شمسی خیام ج 2 ص 116 و 177 و بشر شود جامه دار و ملازم خاندان شاه شجاع و فرستادۀشخص او بنزد برادرش شاه محمود باخلعت. و نقل است چون شاه محمود وی را بدید این بیت بخواند: نشان یوسف گمگشته میدهد یعقوب مگر ز مصر بکنعان بشیر می آید. رجوع به عصر حافظ ص 207 شود ابن مروان حکم. یکی ازچهار پسر مروان حکم و برادر عبدالملک که از جانب وی ایالت کوفه یافت و در سال اربع و سبعین 74 هجری قمری) درگذشت. رجوع به حبیب السیر چ 1333 هجری شمسی خیام ج 2ص 136، 148 و 151 و مقدمۀ ابن خلدون ج 1 ص 642 شود ابن عبدالله انصاری خزرجی. ابو موسی بن عقبه از ابن شهاب و ابوالاسود از عروه وی را در زمرۀ کسانی که در یمامه شهید شده اند آورده است ولی ابن اسحاق وی را بشیر نامیده است. رجوع به بشر و الاصابه ج 1 ص 164 و الاستیعاب شود ابن مصطفی جواد. در سال 1324 هجری قمری در بشوکین از قرای جبل عامل متولد و در سال 1364 هجری قمری در بیروت درگذشت. او راست: دیوانی که در مطبعۀ عرفان صیدا بسال 1365 هجری قمری چاپ شده است. رجوع به الذریعه ج 9 ص 138 شود ابن جابر بن عُراب بن عوف... عبسی. ابن یونس گوید وی نزد پیغمبر رفت و در فتح مصر شرکت کرد و روایتی از وی بدست نیامده است. ابن سمعانی نام وی را بُسِیر آورده است. (از الاصابه ج 1 ص 163). و رجوع به الاستیعاب شود ابن کعب بن ابی الحمیری... سیف در فتوح آورده است وی یکی از امرای یرموک بود و با ذکر اسامی گفته است چون ابوعبیده از یرموک رفت و بدمشق فرود آمد وی را جانشین خود در آن شهر کرد. و رجوع به الاصابه ج 1 ص 164 شود ابن عنبس بن زید بن عامر بن... انصاری ظفری. وی درجنگ احد حضور یافت و در جنگ جسر شهید شد. بنا بر گفتۀ ابن ماکولا وی را نُسَر هم گفته اند. رجوع به الاصابه ج 1 ص 164 و الاستیعاب و قاموس الاعلام ترکی ج 2 شود ابن زید انصاری... در جنگ حره کشته شد و ابن اثیر گوید وی در جنگ جسر در خلافت عمر بقتل رسید. بنا بر عقیده ابن منده بنقل صاحب الاصابه پدر در جنگ جسر و پسردر جنگ حره کشته شد. رجوع به الاصابه ج 1 ص 163 شود ابن معبد ابوسعید اسلمی. ابن حبان گوید صحبت داشت و در شمار اهل کوفه یاد شده. رجوع به الاصابه ج 1 ص 165 و قاموس الاعلام ترکی ج 2 و الاستیعاب شود، مطهر، ظرف آبی که از چرم ساخته باشند. (ناظم الاطباء) ابن نهیک مکنی به ابوالشعشاء. تابعی و کسی است که در روایت حدیثی منقول ابویعلی موصلی بنقل از ابوهریره گفته است که بدان استدلال نمیتوان کرد. رجوع به مقدمۀ ابن خلدون ترجمه پروین گنابادی ج 1 ص 646 شود ابن مالک فرستادۀ عمر بن سعد. همراه سر سیدالشهدا نزد عبیدالله زیاد بود و رجزخوانی او در مجلس ابن زیاد و کشته شدن بر دست او معروف است. رجوع به حبیب السیر چ 1333 هجری شمسی خیام ج 2 ص 57 شود ابن عمر در سال هجرت متولد شدو در سال 85 هجری قمری درگذشت و در زمان حجاج، عریف قوم خود بود برخی او را اسیر نامیده اند. رجوع به الاصابه ج 1 ص 188 و الاستیعاب و قاموس الاعلام ترکی ج 2 شود ابن خصاصیه معروف به ابن معبد. یکی از مهاجران و صحابه است. و در اواخر عمر دربصره سکونت داشت. رجوع به ابن معبد و الاصابه ج 1 ص 163 و الاستیعاب و قاموس الاعلام ترکی ج 2 و سمعانی شود وی با دو برادرش مبشر و بشر در جنگ احد حضور داشت ولی منافق بود و صحابه را هجو میکرد و سپس مرتد شد. (از قاموس الاعلام ترکی ج 2). و رجوع به بشر بن حارث و الاصابه ج 1 ص 155 شود ابن معبد یا ابن بدیر (نذیر) ابن معبدبن شراحیل... سدوسی معروف به ابن خصاصیه. درباره نسبت وی و مادرش خلاف است. بخاری حدیث او را آورده است. رجوع به الاصابه ج 1 ص 164 شود بشر. ابن ثور عجلی. ابواسماعیل در فتوح الشام او را یاد کرده و گوید: از اشرف بنی عجل است که همراه مثنی بن حارثه جنگید وسپس بشام رفت. رجوع به بشر و الاصابه ج 1 ص 180 شود ابن مهر صیداوی. کسی که بنمایندگی کوفیان همراه پنجاه نامه برای دعوت حضرت امام حسین (ع) بکوفه نزد آن حضرت رفت. رجوع به حبیب السیر چ 1333 هجری شمسی خیام ج 2 ص 40 شود ابن معاویه مکنی به ابوعلقمۀ بحرینی. حاکم دراکلیل، و ابن سعد در شرف المصطفی و بیهقی در دلائل از طریق یونس بن بکیر از او روایت دارد. رجوع به الاصابه ج 1 ص 165 شود ابن عمرو، ابوعمره یکی از صحابه و انصار است و در محاربۀ صفین بهمراه حضرت علی (ع) شهادت یافت. نامش را بشر هم آورده اند. رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 2 شود ابن انس بن امیه... عمرو بن مالک بن اوس. وی در جنگ احد حضور یافت. (از الاصابه ج 1 ص 162 و 163). و رجوع به الاستیعاب و قاموس الاعلام ترکی ج 2 شود ابن عمر بن محصن اویسه برادر ثعلبه بن عمر بن عمره بشر بن عمر. در سنۀ پانزده ق. شهید شد. رجوع به تاریخ گزیده چ عکسی 1328 هجری قمری لندن ص 220 شود بشر. ابن اَکّال معافری انصاری. بغوی و باوردی و جز آنان وی را در زمرۀ صحابه آورده اند. رجوع به الاصابه ج 1 ص 162 و بشیر بن سعد بن نعمان شود ابن عمر بن حنش بن عبدالقیس ملقب به جارودالمعلی. نسبش بزرگوار است. رجوع به بشر و تاریخ گزیده چ عکسی 1328 هجری قمری لندن ص 220 شود ابن بشار مدنی فقیه. مؤلف حبیب السیر آرد: در سال 101 هجری قمری درگذشت. رجوع به حبیب السیر چ 1333 هجری شمسی خیام ج 2 ص 175 شود ابن نهاس عبدی. عبدان وی را یاد کرده و حدیثی مرفوع با اسنادی بسیار ضعیف از او نقل کرده است. رجوع به الاصابه ج 1 ص 165 شود
ابن عبدالمنذر انصاری مشهور به کنیۀ خود ابولبابه است. و در اسم او اختلاف است. رجوع به ابولبابه و الاصابه ج 1 ص 164 شود پدر ایوب. پسرش از او در معجم ابن قانع و مسند بزاز روایت دارد. (از الاصابه ج 1 ص 188). رجوع به بشیرین سعد بن نعمان شود ابن راعی العیر. عمر بن شبه او را در زمرۀ صحابه یاد کرده است ولی نام صحیح وی بُسر است. رجوع به الاصابه ج 1 ص 188 شود
دهی از دهستان مؤمن آباد بخش در میان شهرستان بیرجند. 272 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات، شلغم. شغل اهالی آن مالداری. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9) ، نان کوچک را گویند که بزبان انگریزی بسکت خوانندبتای هندی. (آنندراج). بقسمات. خبز رومی. (یادداشت مؤلف). در تداول مردم مغرب نان بیسکویت. (از دزی ج 1ص 90). و رجوع به بشمط شود. کعک. (یادداشت مؤلف)
دهی از دهستان مؤمن آباد بخش در میان شهرستان بیرجند. 272 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات، شلغم. شغل اهالی آن مالداری. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9) ، نان کوچک را گویند که بزبان انگریزی بسکت خوانندبتای هندی. (آنندراج). بقسمات. خبز رومی. (یادداشت مؤلف). در تداول مردم مغرب نان بیسکویت. (از دزی ج 1ص 90). و رجوع به بشمط شود. کعک. (یادداشت مؤلف)