کسی که در شب گردش می کند، میر شب، شوکار، عسس برای مثال رو سر بنه به بالین تنها مرا رها کن / ترک من خراب شبگرد مبتلا کن (مولوی۲ - ۷۰۱)، کنایه از پاسبان کنایه از دزد
کسی که در شب گردش می کند، میرِ شَب، شوکار، عَسَس برای مِثال رو سر بنه به بالین تنها مرا رها کن / ترک من خراب شبگرد مبتلا کن (مولوی۲ - ۷۰۱)، کنایه از پاسبان کنایه از دزد
در خراسان به معنی دفعه و نوبت است. (از یادداشت مؤلف) ، به معنی طرح کار هم هست: شگرد کارش را کشید. (یادداشت مؤلف). روش کار و فنی است که بیش از هر فن دیگر زیرچاق انسان باشد، چنانکه گویند: فلان پهلوان در کشتی شگردش کنده کشیدن یا لنگ بستن است. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمالزاده) ، تمرین
در خراسان به معنی دفعه و نوبت است. (از یادداشت مؤلف) ، به معنی طرح کار هم هست: شگرد کارش را کشید. (یادداشت مؤلف). روش کار و فنی است که بیش از هر فن دیگر زیرچاق انسان باشد، چنانکه گویند: فلان پهلوان در کشتی شگردش کنده کشیدن یا لنگ بستن است. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمالزاده) ، تمرین
دهی از دهستان مؤمن آباد بخش در میان شهرستان بیرجند. 272 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات، شلغم. شغل اهالی آن مالداری. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9) ، نان کوچک را گویند که بزبان انگریزی بسکت خوانندبتای هندی. (آنندراج). بقسمات. خبز رومی. (یادداشت مؤلف). در تداول مردم مغرب نان بیسکویت. (از دزی ج 1ص 90). و رجوع به بشمط شود. کعک. (یادداشت مؤلف)
دهی از دهستان مؤمن آباد بخش در میان شهرستان بیرجند. 272 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات، شلغم. شغل اهالی آن مالداری. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9) ، نان کوچک را گویند که بزبان انگریزی بسکت خوانندبتای هندی. (آنندراج). بقسمات. خبز رومی. (یادداشت مؤلف). در تداول مردم مغرب نان بیسکویت. (از دزی ج 1ص 90). و رجوع به بشمط شود. کعک. (یادداشت مؤلف)
دهی است از دهستان مایوان بخش حومه شهرستان قوچان. سکنۀ آن 404 تن. آب آن از قنات و محصول آن سیب زمینی و انگور است. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 9) ، جدا کردن. منقطع کردن. پاره کردن. بریدن. رجوع به گسستن شود
دهی است از دهستان مایوان بخش حومه شهرستان قوچان. سکنۀ آن 404 تن. آب آن از قنات و محصول آن سیب زمینی و انگور است. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 9) ، جدا کردن. منقطع کردن. پاره کردن. بریدن. رجوع به گسستن شود
دهی از دهستان اشترجان فلاورجان اصفهان در 7 هزارگزی جنوب باختر فلاورجان. سکنۀ آن 385 تن، آب از زاینده رود. محصول آن غلات و پنبه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
دهی از دهستان اشترجان فلاورجان اصفهان در 7 هزارگزی جنوب باختر فلاورجان. سکنۀ آن 385 تن، آب از زاینده رود. محصول آن غلات و پنبه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
محلی بحدود چغانیان. رجوع به حدود العالم چ 1340 هجری شمسی دانشگاه طهران ص 120 شود، جلدی و چابکی نمودن. (برهان) (مؤید الفضلاء) (ناظم الاطباء). جلدی نمودن. (سروری). چالاکی نمودن. (غیاث). چستی و زرنگی در کارها کردن. و رجوع به شعوری ج 1 ورق 186 شود، رخنه افگندن و کردن. (مؤید الفضلاء) ، وسمه کشیدن بر او. (ناظم الاطباء) ، بستن از رسن و مانند آن. (مؤید الفضلاء)
محلی بحدود چغانیان. رجوع به حدود العالم چ 1340 هجری شمسی دانشگاه طهران ص 120 شود، جلدی و چابکی نمودن. (برهان) (مؤید الفضلاء) (ناظم الاطباء). جلدی نمودن. (سروری). چالاکی نمودن. (غیاث). چستی و زرنگی در کارها کردن. و رجوع به شعوری ج 1 ورق 186 شود، رخنه افگندن و کردن. (مؤید الفضلاء) ، وسمه کشیدن بر او. (ناظم الاطباء) ، بستن از رسن و مانند آن. (مؤید الفضلاء)
کسی که در شب گردش میکند. (ناظم الاطباء). شبرو. (برهان قاطع). آنکه شبها بگردد و سیر کند: تکیه بر اختر شبگرد مکن کاین عیار تاج کاوس ربود و کمر کیخسرو. حافظ. شبها منم و گوشۀ غم حال من این است حال دل آوارۀشبگرد که داند. میرخسرو. شوخ و میخواره و شبگردو غزل خوان شده ای چشم بد دور که سرف تنه دوران شده ای. صائب. ، عسس و گزمه که شب برای نگهبانی خانه ها و بازار گردش کند. (فرهنگ نظام). عسس و شبرو. (برهان). حارس و نگهبان شب. (یادداشت مؤلف). عسس و شحنه. (آنندراج) : از می عشق بود مستی پروانۀمن هیچ اندیشه زشبگرد و عسس نیست مرا. صائب. گزند گردش اختر به غافلان نرسد که مست خواب ز شبگرد در امان باشد. رضی دانش. کجا پروای مردم هست چشم می پرستش را بغیر از خواب شبگردی نگیرد چشم مستش را. رضی دانش. ، رند و بی باک. (آنندراج). رند و عیار. (فرهنگ نظام) : دختری شبگرد و تند و تلخ وگلرنگ است و مست گر بیابیدش بسوی خانه حافظ برید. حافظ. ، دزد، ماه و قمر. (ناظم الاطباء). ماه را گویند و به عربی قمر خوانند. (برهان)
کسی که در شب گردش میکند. (ناظم الاطباء). شبرو. (برهان قاطع). آنکه شبها بگردد و سیر کند: تکیه بر اختر شبگرد مکن کاین عیار تاج کاوس ربود و کمر کیخسرو. حافظ. شبها منم و گوشۀ غم حال من این است حال دل آوارۀشبگرد که داند. میرخسرو. شوخ و میخواره و شبگردو غزل خوان شده ای چشم بد دور که سرف تنه دوران شده ای. صائب. ، عسس و گزمه که شب برای نگهبانی خانه ها و بازار گردش کند. (فرهنگ نظام). عسس و شبرو. (برهان). حارس و نگهبان شب. (یادداشت مؤلف). عسس و شحنه. (آنندراج) : از می عشق بود مستی پروانۀمن هیچ اندیشه زشبگرد و عسس نیست مرا. صائب. گزند گردش اختر به غافلان نرسد که مست خواب ز شبگرد در امان باشد. رضی دانش. کجا پروای مردم هست چشم می پرستش را بغیر از خواب شبگردی نگیرد چشم مستش را. رضی دانش. ، رند و بی باک. (آنندراج). رند و عیار. (فرهنگ نظام) : دختری شبگرد و تند و تلخ وگلرنگ است و مست گر بیابیدش بسوی خانه حافظ برید. حافظ. ، دزد، ماه و قمر. (ناظم الاطباء). ماه را گویند و به عربی قمر خوانند. (برهان)