جدول جو
جدول جو

معنی بشگرد - جستجوی لغت در جدول جو

بشگرد(بِ گَ)
شکاری. (از برهان). صیاد. شکارچی. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
بشگرد
صیاد، شکارچی
تصویری از بشگرد
تصویر بشگرد
فرهنگ لغت هوشیار
بشگرد((بِ گَ))
شکار، شکارگاه، شکاری، صیاد
تصویری از بشگرد
تصویر بشگرد
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بیگرد
تصویر بیگرد
(دخترانه)
بدون رقیب، کنایه از بسیار زیبا (نگارش کردی: بگهرد)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شبگرد
تصویر شبگرد
کسی که در شب گردش می کند، میر شب، شوکار، عسس برای مثال رو سر بنه به بالین تنها مرا رها کن / ترک من خراب شبگرد مبتلا کن (مولوی۲ - ۷۰۱)،
کنایه از پاسبان
کنایه از دزد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شگرد
تصویر شگرد
روش، طریقه، فن و طرز عمل
فرهنگ فارسی عمید
(شِ گَ / گِ)
در خراسان به معنی دفعه و نوبت است. (از یادداشت مؤلف) ، به معنی طرح کار هم هست: شگرد کارش را کشید. (یادداشت مؤلف). روش کار و فنی است که بیش از هر فن دیگر زیرچاق انسان باشد، چنانکه گویند: فلان پهلوان در کشتی شگردش کنده کشیدن یا لنگ بستن است. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمالزاده) ، تمرین
لغت نامه دهخدا
(بِ گَ)
دهی از دهستان مؤمن آباد بخش در میان شهرستان بیرجند. 272 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات، شلغم. شغل اهالی آن مالداری. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9) ، نان کوچک را گویند که بزبان انگریزی بسکت خوانندبتای هندی. (آنندراج). بقسمات. خبز رومی. (یادداشت مؤلف). در تداول مردم مغرب نان بیسکویت. (از دزی ج 1ص 90). و رجوع به بشمط شود. کعک. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بِ گَ)
بمعنی تباه و ضایع. (غیاث) (آنندراج).
- بگردبودن، خراب و تباه بودن.
- بگرد رفتن، خراب و تباه شدن. (غیاث) (آنندراج) :
ز رفتن تو دل خاکسار رفت بگرد
بنای صبر و شکیب و قرار رفت بگرد.
صائب (از آنندراج).
ز داغ دل شده روشن چراغ کوکب ما
بگرد رفت سحر پیش ظلمت شب ما.
ظهوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ گِ رَ)
صورتی از برگیرد یا مخفف برگیرد. رجوع به برگرفتن شود:
به نوک سنان برگرد ژنده پیل
به تیغ آتش آرد ز دریای نیل.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(بَ گَ)
دهی است از دهستان مایوان بخش حومه شهرستان قوچان. سکنۀ آن 404 تن. آب آن از قنات و محصول آن سیب زمینی و انگور است. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 9) ، جدا کردن. منقطع کردن. پاره کردن. بریدن. رجوع به گسستن شود
لغت نامه دهخدا
(بِ گِ)
دهی از دهستان اشترجان فلاورجان اصفهان در 7 هزارگزی جنوب باختر فلاورجان. سکنۀ آن 385 تن، آب از زاینده رود. محصول آن غلات و پنبه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
محلی بحدود چغانیان. رجوع به حدود العالم چ 1340 هجری شمسی دانشگاه طهران ص 120 شود، جلدی و چابکی نمودن. (برهان) (مؤید الفضلاء) (ناظم الاطباء). جلدی نمودن. (سروری). چالاکی نمودن. (غیاث). چستی و زرنگی در کارها کردن. و رجوع به شعوری ج 1 ورق 186 شود، رخنه افگندن و کردن. (مؤید الفضلاء) ، وسمه کشیدن بر او. (ناظم الاطباء) ، بستن از رسن و مانند آن. (مؤید الفضلاء)
لغت نامه دهخدا
(شَ گَ)
کسی که در شب گردش میکند. (ناظم الاطباء). شبرو. (برهان قاطع). آنکه شبها بگردد و سیر کند:
تکیه بر اختر شبگرد مکن کاین عیار
تاج کاوس ربود و کمر کیخسرو.
حافظ.
شبها منم و گوشۀ غم حال من این است
حال دل آوارۀشبگرد که داند.
میرخسرو.
شوخ و میخواره و شبگردو غزل خوان شده ای
چشم بد دور که سرف تنه دوران شده ای.
صائب.
، عسس و گزمه که شب برای نگهبانی خانه ها و بازار گردش کند. (فرهنگ نظام). عسس و شبرو. (برهان). حارس و نگهبان شب. (یادداشت مؤلف). عسس و شحنه. (آنندراج) :
از می عشق بود مستی پروانۀمن
هیچ اندیشه زشبگرد و عسس نیست مرا.
صائب.
گزند گردش اختر به غافلان نرسد
که مست خواب ز شبگرد در امان باشد.
رضی دانش.
کجا پروای مردم هست چشم می پرستش را
بغیر از خواب شبگردی نگیرد چشم مستش را.
رضی دانش.
، رند و بی باک. (آنندراج). رند و عیار. (فرهنگ نظام) :
دختری شبگرد و تند و تلخ وگلرنگ است و مست
گر بیابیدش بسوی خانه حافظ برید.
حافظ.
، دزد، ماه و قمر. (ناظم الاطباء). ماه را گویند و به عربی قمر خوانند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بگرد
تصویر بگرد
تباه و خراب بودن، ضایع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شگرد
تصویر شگرد
روش، طریقه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبگرد
تصویر شبگرد
آنکه در شب گردش میکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشگر
تصویر بشگر
شکار، شکارگاه، شکاری صیاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برگرد
تصویر برگرد
پیرامون گرداگرد: برگرد ماه. توضیح لازم الاضافه است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شگرد
تصویر شگرد
((ش گِ))
روش، راه، طریقه، طرز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شگرد
تصویر شگرد
فند
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شگرد
تصویر شگرد
فن، تکتیک، تکنیک، حرفه
فرهنگ واژه فارسی سره
تدبیر، حقه، فن، فند، لم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
داروغه، عسس، گزمه، میربازار، میرشب، شب پوی، شبرو
فرهنگ واژه مترادف متضاد
شسته
فرهنگ گویش مازندرانی
بگرد، گردش کن، دور بزن، جستجو کن
فرهنگ گویش مازندرانی