جدول جو
جدول جو

معنی بشکوفسن - جستجوی لغت در جدول جو

بشکوفسن
شکفتن، باز شدن، در سانسکریت اسکبن skabn گفته می شود
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بشکوفه
تصویر بشکوفه
شکوفه، گل درخت میوه دار که پیش از روییدن برگ شکفته می شود، غنچه مثلاً شکوفهٴ هلو و زردآلو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکوفتن
تصویر شکوفتن
شکافتن، شکافته شدن، گشوده شدن، وا شدن، شکست دادن لشکر، شکوفیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ غَیْ یِ گَ دَ)
شکفتن. شکفته شدن. گشادن. واشدن. (ناظم الاطباء). شکفتن. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به شکفتن در همه معانی شود، شکوفه کردن، دمیدن. (ناظم الاطباء) ، شکافتن. (یادداشت مؤلف) (فرهنگ فارسی معین) ، متعجب شدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ ظَ رَ)
کوفتن. رجوع به کوفتن شود، هزیمت کردن. فرار کردن. گریختن:
همه مهتران پشت برگاشتند
مرا در جهان خوار بگذاشتند.
فردوسی.
به بیچارگی پشت برگاشتند
سراپرده و خیمه بگذاشتند.
فردوسی.
مسعود شکسته و خاکسار و علم نگونسار پشت برگاشت. (راحهالصدور راوندی). و رجوع به پشت برگاشتن در همین لغت نامه شود.
- روی برگاشتن، روی برگردانیدن. اعراض کردن:
که ما را برین گونه بگذاشتند
بخیره چنین روی برگاشتند.
فردوسی.
دل زادفرخ نگه داشت نیز
سپه را همی روی برگاشت نیز.
فردوسی.
جهانی پر از داد شد یک سره
همی روی برگاشت گرگ از بره.
فردوسی.
سپاهش همه روی برگاشتند
جهانجوی را خوار بگذاشتند.
فردوسی.
درفش و بنه پاک بگذاشتند
گریزان ز کین روی برگاشتند.
اسدی.
و رجوع به روی برگاشتن در همین لغت نامه و برگاشتن روی در همین ترکیبات شود
لغت نامه دهخدا
(نِ / نَ دَ)
ترکیدن. کفیدن. چاک شدن. شکافته شدن. تفتیق. (زوزنی). تفلیق. (زوزنی). انشقاق. تشقیق. رجوع بشکافتن شود:
می خورم تا چو مار بشکافم
می خورم تا چو خی برآماسم.
ابوشکور.
هر آنکس که آواز او (لهراسب) یافتی
به تنش اندرون زهر بشکافتی.
فردوسی.
خروش پیاده فغان سوار
همی سنگ بشکافت در کوهسار.
فردوسی، بازو. (ناظم الاطباء). ساعد. (شعوری ج 1 ورق 154)، دست چپ. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (شعوری ج 1 ورق 154)
لغت نامه دهخدا
(شُ)
صفت حالیه، در حال شکفتگی. شکوفا. شکفته. رجوع به شکوفاشود
لغت نامه دهخدا
(بِ فَ / فِ)
اشکوفه. شکوفه و بهار درخت باشد. (برهان) (از انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نزدیک به پهلوی ویشکوفک و لغت یهودی ایرانی گوشکوفتن. شکوفه. (جهانگیری) (از رشیدی). شکوفه که چیزی است شبیه به گل که از درختان میوه دارو غیر آنها بیرون می آید. (فرهنگ نظام) :
بهنگام بشکوفۀ گلستان
برون برد لشکر ز زابلستان.
فردوسی.
وگر بازگردی بزابلستان
بهنگام بشکوفۀ گلستان.
فردوسی.
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ)
شکفتن. تفتیح. (زوزنی). رجوع به شکفتن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بشکافتن
تصویر بشکافتن
شکافته شدن، ترکیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشکوفه
تصویر بشکوفه
شکوفه بهار ودرخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشکوفه
تصویر بشکوفه
((بِ فِ))
شکوفه، گل
فرهنگ فارسی معین
شکفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
شنیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
زدن، کسی را مورد حمله قرار دادن، کوبیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
شکفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
شکافتن، بازکردن
فرهنگ گویش مازندرانی
شکافتن (مثل هنداونه) پاره کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
شکافتن
فرهنگ گویش مازندرانی
خاراندن
فرهنگ گویش مازندرانی