جدول جو
جدول جو

معنی بشنیدن - جستجوی لغت در جدول جو

بشنیدن
(گَ / گِ شُ دَ)
شنیدن. استماع کردن:
تهمتن چو بشنید گفتار دیو
برآورد چون شیر جنگی غریو.
فردوسی.
رجوع به شنیدن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شنیدن
تصویر شنیدن
درک کردن صدا به وسیلۀ قوۀ شنوایی، گوش دادن، درک کردن بوی چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بشلیدن
تصویر بشلیدن
به هم چسبیدن، در آویختن به چیزی، پشلیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشنیدن
تصویر اشنیدن
شنیدن، درک کردن صدا به وسیلۀ قوۀ شنوایی، گوش دادن، درک کردن بوی چیزی
فرهنگ فارسی عمید
(نَ / نِ تَ)
بشجاییدن. شجاییدن. (لغت فرس اسدی چ پاول هورن). رجوع به بشجاییدن، شجاییدن شود
لغت نامه دهخدا
(لَحْیْ)
استماع نکردن. مقابل شنیدن، نپذیرفتن. قبول نکردن:
به آواز گفتند ما با توایم
ز تو بگذرد پند کس نشنویم.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ گُ دَ)
آمیختن نر و ماده. (فرهنگستان). گشنیدن یا لقاح عبارت است از اتحاد و ترکیب دوگامت که از این عمل تشکیل سلول واحدی باسم تخم نتیجه میشود. (جانورشناسی عمومی تألیف فاطمی ص 26-40)
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
نشلیدن. پشلیدن. چسبیدن. (از برهان) (فرهنگ نظام) (انجمن آرا). بشلی و بشلیدن. دوسانیدن و برچسبانیدن باشد. (سروری). برهم چسبیدن. (ناظم الاطباء). بردوسیدن بود. (نسخه ای از لغت فرس اسدی) (حاشیۀ فرهنگ خطی اسدی نخجوانی). دوشانیدن بود و نبشلد یعنی ندوشد. دوسیدن. (صحاح الفرس) چسبیدن و چفسیدن و رجوع به شل و پشل شود.
لغت نامه دهخدا
(گَ شُ دَ)
پشنجیدن. پاشیدن. (ناظم الاطباء). بمعنی پاشیدن است و این لغت در دری استعمال شود و اهل تبرستان بمعنی ریختن و پاشیدن بکار برند وبحذف جیم نیز مخفف آن آمده است، چنانکه گویند: آب کاسه را بشن، یعنی بپاش و بریز. (از انجمن آرا) (از آنندراج). ریختن و پاشیدن. (فرهنگ نظام) :
بخنجر همه تنش انجیده اند
بر آن خاک خونش بشنجیده اند.
لبیبی (از رشیدی و انجمن آرا و آنندراج و فرهنگ نظام).
ورجوع به پشنجیدن و بشنج شود
لغت نامه دهخدا
(گَ گِرِ تَ)
شنیدن. بشنیدن. شنودن:
ز اختر بد و نیک بشنوده بود
جهان را چپ و راست پیموده بود.
فردوسی.
شیر سخن دمنه بشنود. (کلیله و دمنه). و رجوع به بشنیدن، شنیدن و شنودن شود
لغت نامه دهخدا
(اِ دَ)
شنیدن:
بر مستراح کوپله سازیده ست
بر مستراح کوپله که اشنیده ست ؟
منجیک.
و رجوع به شعوری ج 1 ص 141 شود
لغت نامه دهخدا
(دَ خَ مَ کَ دَ)
شکستن. رام کردن. منقاد کردن. مطیع کردن. رجوع به شکنیدن شود:
بسا حصن بلندا که می گشاد
بسا کرۀنوزین که بشکنید.
رودکی
لغت نامه دهخدا
(گِ رِ تَ)
درخشیدن. (ناظم الاطباء) (شعوری ج 1 ورق 186 و 219).
لغت نامه دهخدا
تصویری از بوشنیدن
تصویر بوشنیدن
کسب بو کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشلیدن
تصویر بشلیدن
در آویختن برهم چسبیدن
فرهنگ لغت هوشیار
نیلوفر نیل گلی است مانند نیلوفر که پیوسته در آب باشد و در مصر روید. دارای ساقه های باریک و بلند و برگهای پهن و گلهای سفید و در سر آن غوزه ای کوچک شبیه بخشخاش وجود دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشخیدن
تصویر بشخیدن
درخشیدن، افشاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شنیدن
تصویر شنیدن
استماع، گوش کردن، شنودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشنجیدن
تصویر بشنجیدن
ریختن، پاشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گشنیدن
تصویر گشنیدن
آمیختن نر و ماده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشلیدن
تصویر بشلیدن
((بَ شَ دَ))
درآویختن، بر هم چسبیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بشنجیدن
تصویر بشنجیدن
((بِ شَ دَ))
پاشیدن، ریختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گشنیدن
تصویر گشنیدن
((گُ دَ))
آمیختن نر و ماده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شنیدن
تصویر شنیدن
((ش دَ))
گوش دادن، بوی چیزی را حس کردن، اطاعت کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شنیدن
تصویر شنیدن
سمع
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شنیدن
تصویر شنیدن
Hear
دیکشنری فارسی به انگلیسی
ریختن
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از شنیدن
تصویر شنیدن
слышать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از شنیدن
تصویر شنیدن
hören
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از شنیدن
تصویر شنیدن
чути
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از شنیدن
تصویر شنیدن
słyszeć
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از شنیدن
تصویر شنیدن
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از شنیدن
تصویر شنیدن
ouvir
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از شنیدن
تصویر شنیدن
sentire
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از شنیدن
تصویر شنیدن
oír
دیکشنری فارسی به اسپانیایی