جدول جو
جدول جو

معنی بشندیین - جستجوی لغت در جدول جو

بشندیین
ریختن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بلندین
تصویر بلندین
پیرامون در، چهارچوب در خانه، برای مثال در او افراشته درهای سیمین / جواهرها نشانده در بلندین (شاکر بخارایی - شاعران بی دیوان - ۴۸)، چوب بالای در، سردر خانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بندیدن
تصویر بندیدن
بستن، چیزی را به چیز دیگر یا به جایی پیوند دادن، بند کردن، سفت شدن، افسردن، منجمد شدن، منجمد ساختن
فرهنگ فارسی عمید
(گِ تَ / تِ اُ دَ)
بستن. (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین) ، (اصطلاح موسیقی) نام قدیم یکی از پرده ها. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(نِ نَنْ دَ / دِ)
بلندبیننده. کسی که همتش بزرگ است. بلندهمت. بلندنظر. (فرهنگ فارسی معین).
لغت نامه دهخدا
(گَ شُ دَ)
پشنجیدن. پاشیدن. (ناظم الاطباء). بمعنی پاشیدن است و این لغت در دری استعمال شود و اهل تبرستان بمعنی ریختن و پاشیدن بکار برند وبحذف جیم نیز مخفف آن آمده است، چنانکه گویند: آب کاسه را بشن، یعنی بپاش و بریز. (از انجمن آرا) (از آنندراج). ریختن و پاشیدن. (فرهنگ نظام) :
بخنجر همه تنش انجیده اند
بر آن خاک خونش بشنجیده اند.
لبیبی (از رشیدی و انجمن آرا و آنندراج و فرهنگ نظام).
ورجوع به پشنجیدن و بشنج شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بلند کردن. (آنندراج). افراختن. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(بُ لَ دَ)
مخفف بلندترین. (آنندراج) (از ناظم الاطباء). رجوع به بلند و بلندترین در ترکیبات بلند شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بشنجیدن
تصویر بشنجیدن
ریختن، پاشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بندیدن
تصویر بندیدن
بستن، قید کردن مقید کردن، حبس کردن زندان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشنجیدن
تصویر بشنجیدن
((بِ شَ دَ))
پاشیدن، ریختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بلندین
تصویر بلندین
((بَ یا بِ لَ))
پیرامون در خانه، آستانه، چوب بالایین در خانه
فرهنگ فارسی معین
لنگیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
کندن، حفر کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
روشن کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
شاشیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
شکستن، خرد کردن، از ریشه ی اوستایی اسکن
فرهنگ گویش مازندرانی
تکان خوردن، لغزیدن، مرتعش شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
شناختن
فرهنگ گویش مازندرانی
شناختن
فرهنگ گویش مازندرانی
سنجیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
رنجیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
جستجو کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
پسند کردن، پسندیدن –قبول داشتن
فرهنگ گویش مازندرانی
خندیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
بکتو بزن
فرهنگ گویش مازندرانی
نادرست دیدن و ناردست دریافت نمودن، به عواقب بدی دچار شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
دزدیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
بکوتنین
فرهنگ گویش مازندرانی
جنگیدن، ستیز کردن، نبرد کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
ریختن
فرهنگ گویش مازندرانی
شناختن
فرهنگ گویش مازندرانی
بوسانیین
فرهنگ گویش مازندرانی
از فنون کشتی بومی استپس از آغاز مبارزه توسط دو کشتی گیر و
فرهنگ گویش مازندرانی
تاختن، تازاندن
فرهنگ گویش مازندرانی