شمردن. احصاء. یکی یکی شمردن. تعداد کردن. (فرهنگ لغات شاهنامه). عد. (یادداشت بخط مؤلف). شماره کردن چیزی برای تحویل دادن یا آگاهاندن کسی از شمار آن: بفرمان او هدیه ها پیش برد یکایک بگنجوراو برشمرد. فردوسی. برآنسان که رستم همی نام برد ز خویشان نزدیک صد برشمرد. فردوسی. همه جامه های تنش برشمرد نگه کرد و یکسر برستم سپرد. فردوسی. مر نعمت یزدان بی قرین را یک یک بتن خویش برشماری. ناصرخسرو. دوستان شهر او را برشمرد بعد از آن شهر دگر را نام برد. مولوی.
شمردن. احصاء. یکی یکی شمردن. تعداد کردن. (فرهنگ لغات شاهنامه). عد. (یادداشت بخط مؤلف). شماره کردن چیزی برای تحویل دادن یا آگاهاندن کسی از شمار آن: بفرمان او هدیه ها پیش برد یکایک بگنجوراو برشمرد. فردوسی. برآنسان که رستم همی نام برد ز خویشان نزدیک صد برشمرد. فردوسی. همه جامه های تنش برشمرد نگه کرد و یکسر برستم سپرد. فردوسی. مر نعمت یزدان بی قرین را یک یک بتن خویش برشماری. ناصرخسرو. دوستان شهر او را برشمرد بعد از آن شهر دگر را نام برد. مولوی.
ناشمردن. نشماردن. شماره نکردن. مقابل شمردن. رجوع به شمردن شود، به حساب نیاوردن. منظور نداشتن. نپنداشتن: مرد دانا صاحب مروت را حقیر نشمرد. (کلیله و دمنه)
ناشمردن. نشماردن. شماره نکردن. مقابل شمردن. رجوع به شمردن شود، به حساب نیاوردن. منظور نداشتن. نپنداشتن: مرد دانا صاحب مروت را حقیر نشمرد. (کلیله و دمنه)