جدول جو
جدول جو

معنی بشماقچی - جستجوی لغت در جدول جو

بشماقچی(بَ)
. بشماقدار. نگهبان کفش و کفشدار. (ناظم الاطباء). رجوع به بشماق و بشمق و بشماقدار شود
لغت نامه دهخدا
بشماقچی
کفشدار نگهبان کفش کفشدار بشماقدار
تصویری از بشماقچی
تصویر بشماقچی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باشماقچی
تصویر باشماقچی
کفشدار
فرهنگ فارسی عمید
کفشدار، (ناظم الاطباء)، باشمقدار، باشماغچی، و رجوع به باشماغچی شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
باشمقچی. کفشدار
لغت نامه دهخدا
کفشدار، (یادداشت مؤلف)، باشماقچی، باشمقدار، و رجوع به باشماقچی شود
لغت نامه دهخدا
(بُ)
از ایلات کرمان. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 95). نام طایفه ای از ایلات کرمان که در کوهستان بلورد میان سیرجان و بافت سکونت دارند. رؤسای معروف این ایل اخیراً اسفندیارخان و حسین خان بچاقچی بودند. در باب این ایل و رؤسای آنها رجوع به تاریخ وزیری چ باستانی پاریزی ص 425، 445، 450 و 451 و فهرست جغرافیای کرمان (وزیری) و فهرست اعلام آثار پیغمبر دزدان چ 4 شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
پشماق. باشماق. بشمق. کفش و نعلین عربی. (ناظم الاطباء). بمعنی کفش. (آنندراج) (شعوری ج 1 ورق 171) (فرهنگ نظام) (دزی ج 1 ص 90). پای افزار. رجوع به پشماق، پاشماق، بشمق شود:
گفتم که یکراه ای صنم بر چشم خواجو نه قدم
گفت از سرشک دیده اش پر خون کنم بشماق را.
خواجوی کرمانی (از شعوری ج 1 ورق 171).
خال اردوی فلک را کآفتابش هست نام
بوسه گاهی نیست الا کوکب بشماق او.
خواجوی کرمانی (از فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
تصویری از باشماقچی
تصویر باشماقچی
ترکی کفشدار کفشدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشماق
تصویر بشماق
ترکی کفش، دم پایی کفش و نعلین عربی
فرهنگ لغت هوشیار
شسته و رفته
فرهنگ گویش مازندرانی