از ایلات کرمان. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 95). نام طایفه ای از ایلات کرمان که در کوهستان بلورد میان سیرجان و بافت سکونت دارند. رؤسای معروف این ایل اخیراً اسفندیارخان و حسین خان بچاقچی بودند. در باب این ایل و رؤسای آنها رجوع به تاریخ وزیری چ باستانی پاریزی ص 425، 445، 450 و 451 و فهرست جغرافیای کرمان (وزیری) و فهرست اعلام آثار پیغمبر دزدان چ 4 شود
از ایلات کرمان. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 95). نام طایفه ای از ایلات کرمان که در کوهستان بلورد میان سیرجان و بافت سکونت دارند. رؤسای معروف این ایل اخیراً اسفندیارخان و حسین خان بچاقچی بودند. در باب این ایل و رؤسای آنها رجوع به تاریخ وزیری چ باستانی پاریزی ص 425، 445، 450 و 451 و فهرست جغرافیای کرمان (وزیری) و فهرست اعلام آثار پیغمبر دزدان چ 4 شود
پشماق. باشماق. بشمق. کفش و نعلین عربی. (ناظم الاطباء). بمعنی کفش. (آنندراج) (شعوری ج 1 ورق 171) (فرهنگ نظام) (دزی ج 1 ص 90). پای افزار. رجوع به پشماق، پاشماق، بشمق شود: گفتم که یکراه ای صنم بر چشم خواجو نه قدم گفت از سرشک دیده اش پر خون کنم بشماق را. خواجوی کرمانی (از شعوری ج 1 ورق 171). خال اردوی فلک را کآفتابش هست نام بوسه گاهی نیست الا کوکب بشماق او. خواجوی کرمانی (از فرهنگ نظام)
پشماق. باشماق. بشمق. کفش و نعلین عربی. (ناظم الاطباء). بمعنی کفش. (آنندراج) (شعوری ج 1 ورق 171) (فرهنگ نظام) (دزی ج 1 ص 90). پای افزار. رجوع به پشماق، پاشماق، بشمق شود: گفتم که یکراه ای صنم بر چشم خواجو نه قدم گفت از سرشک دیده اش پر خون کنم بشماق را. خواجوی کرمانی (از شعوری ج 1 ورق 171). خال اردوی فلک را کآفتابش هست نام بوسه گاهی نیست الا کوکب بشماق او. خواجوی کرمانی (از فرهنگ نظام)