جدول جو
جدول جو

معنی بشلپ - جستجوی لغت در جدول جو

بشلپ
بجنب، تکان بخور
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شلپ
تصویر شلپ
صدای افتادن چیزی در آب
شلپ و شلوپ: صدایی که از دست و پا زدن در آب ایجاد می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بشل
تصویر بشل
به یکدیگرچسبیده، درهم آویخته
فرهنگ فارسی عمید
(بِ لِ)
نان سکۀ مسین یا نیکلی عثمانی. رجوع به النقود ص 98، 140، 141 و 168 شود.
- نص بشلک، نیمی از بشلک. و رجوع به بیشلک و بیشلغ شود
لغت نامه دهخدا
(بَ لِ)
رجوع به بیشلغ و بیشلک شود، بدن. (از برهان). بدن و تن. (ناظم الاطباء) (سروری). قامت و بدن. (رشیدی). بدن آدمی. (آنندراج). بدن و اندام. (فرهنگ نظام) ، سر و بن و اطراف هر چیزی را نیز گفته اند. (برهان) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بِ شِ)
دهی از دهستان شیرگاه بخش سوادکوه شهرستان شاهی. سکنۀ آن 600 تن. آب آن از رود خانه توجی. محصول آنجا برنج، غلات، نیشکر، لبنیات، عسل. شغل اهالی زراعت و گله داری، صنایع دستی آن پارچۀ پشمین است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(بَ شَ / بِ شِ)
از مصدر بشلیدن. پشل. نشل. گرفت و گیر باشد، یعنی دو چیز که برهم چسبند و درهم آویزند. (برهان). دو چیز بیکدیگر ملصق شده و در هم آویخته. (ناظم الاطباء). دو چیز که برهم گیرند. (سروری). گرفت و گیر است که دو تن برهم چسبند و درهم آویزند. (از انجمن آرا) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(شِ لِ)
صدای فروافتادن چیزی در آب. (در لهجۀ گناباد خراسان) (یادداشت پروین گنابادی). چلپ.
- شلپ شلپ کردن، فروافکندن چیزها پیاپی در آب و پراکندن به اطراف یا زدن کف دست بر آب و پراکندن آب به هر سو.
، آوای سیلی که بر صورت کسی زنند. شرپ، آوای بوسیدن. (فرهنگ فارسی معین).
- شلپ شلپ بوسیدن، پشت سر هم و با صدا بوسیدن. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بشل
تصویر بشل
گرفت و گیر، دو چیز که بر هم چسبند و در هم آویزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شلپ
تصویر شلپ
صدای افتادن چیزی در آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشل
تصویر بشل
((بِ شَ))
درهم آمیخته، به هم چسبیده، درهم آمیختگی
فرهنگ فارسی معین
عبا، محرف با شلق به معنای ردا و بالاپوش
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان شیرگاه سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
تکان خوردن، لغزیدن، مرتعش شدن
فرهنگ گویش مازندرانی