رجوع به بیشلغ و بیشلک شود، بدن. (از برهان). بدن و تن. (ناظم الاطباء) (سروری). قامت و بدن. (رشیدی). بدن آدمی. (آنندراج). بدن و اندام. (فرهنگ نظام) ، سر و بن و اطراف هر چیزی را نیز گفته اند. (برهان) (از ناظم الاطباء)
رجوع به بَیشلِغ و بیشلک شود، بدن. (از برهان). بدن و تن. (ناظم الاطباء) (سروری). قامت و بدن. (رشیدی). بدن آدمی. (آنندراج). بدن و اندام. (فرهنگ نظام) ، سر و بن و اطراف هر چیزی را نیز گفته اند. (برهان) (از ناظم الاطباء)
دهی از دهستان شیرگاه بخش سوادکوه شهرستان شاهی. سکنۀ آن 600 تن. آب آن از رود خانه توجی. محصول آنجا برنج، غلات، نیشکر، لبنیات، عسل. شغل اهالی زراعت و گله داری، صنایع دستی آن پارچۀ پشمین است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
دهی از دهستان شیرگاه بخش سوادکوه شهرستان شاهی. سکنۀ آن 600 تن. آب آن از رود خانه توجی. محصول آنجا برنج، غلات، نیشکر، لبنیات، عسل. شغل اهالی زراعت و گله داری، صنایع دستی آن پارچۀ پشمین است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
از مصدر بشلیدن. پشل. نشل. گرفت و گیر باشد، یعنی دو چیز که برهم چسبند و درهم آویزند. (برهان). دو چیز بیکدیگر ملصق شده و در هم آویخته. (ناظم الاطباء). دو چیز که برهم گیرند. (سروری). گرفت و گیر است که دو تن برهم چسبند و درهم آویزند. (از انجمن آرا) (آنندراج).
از مصدر بشلیدن. پشل. نشل. گرفت و گیر باشد، یعنی دو چیز که برهم چسبند و درهم آویزند. (برهان). دو چیز بیکدیگر ملصق شده و در هم آویخته. (ناظم الاطباء). دو چیز که برهم گیرند. (سروری). گرفت و گیر است که دو تن برهم چسبند و درهم آویزند. (از انجمن آرا) (آنندراج).
صدای فروافتادن چیزی در آب. (در لهجۀ گناباد خراسان) (یادداشت پروین گنابادی). چلپ. - شلپ شلپ کردن، فروافکندن چیزها پیاپی در آب و پراکندن به اطراف یا زدن کف دست بر آب و پراکندن آب به هر سو. ، آوای سیلی که بر صورت کسی زنند. شرپ، آوای بوسیدن. (فرهنگ فارسی معین). - شلپ شلپ بوسیدن، پشت سر هم و با صدا بوسیدن. (فرهنگ فارسی معین)
صدای فروافتادن چیزی در آب. (در لهجۀ گناباد خراسان) (یادداشت پروین گنابادی). چلپ. - شلپ شلپ کردن، فروافکندن چیزها پیاپی در آب و پراکندن به اطراف یا زدن کف دست بر آب و پراکندن آب به هر سو. ، آوای سیلی که بر صورت کسی زنند. شرپ، آوای بوسیدن. (فرهنگ فارسی معین). - شلپ شلپ بوسیدن، پشت سر هم و با صدا بوسیدن. (فرهنگ فارسی معین)