جدول جو
جدول جو

معنی بشلاو - جستجوی لغت در جدول جو

بشلاو
(بَ)
معرب لیسیدن، خوردن کرم پشم را، خوردن ملخ سبزی را. (منتهی الارب) ، لیسیدن. (منتهی الارب) (تاج المصادر). لحسه. لحسه. لهس. ملحس.
- امثال:
اسرع من لحس الکلب انفه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(بِ)
نام شهری است در مصر از توابع دیروط به هریریه اسیوط و آن شهر مرکز سادات حسینی مصر است. (از معجم المطبوعات ذیل ببلاوی)
لغت نامه دهخدا
پسر سلام که در زمان رجوع یهود از بابل از جانب دولت فارس به فلسطینیان حکومت داشت. (از قاموس کتاب مقدس) ، دانه ای باشد سیاه مانند عدس که در داروهای چشم بکار برند و بعضی گویند به این معنی عربی است. (برهان) (از ناظم الاطباء) (از جهانگیری) (از آنندراج). چشمک. (جهانگیری) (ابن بیطار) جاکسو. (جهانگیری) (ابن بیطار). کحل السودان. (ابن بیطار). حبهالسوداء. (ابن بیطار). زینه المکحله. (ابن بیطار). تشمیزج. دانه ای است دوایی بر هیئت عدس سیاه رنگ و براق، در علاج چشم بکار میرود و نامهای دیگرش چشمیز و چشمیزک و چشخام و چاگسو است. در این صورت عربی است نه فارسی. (فرهنگ نظام). رجوع به ابن بیطار، تحفۀ حکیم مؤمن، تذکرۀ داود ضریر انطاکی ص 78 و بشم شود
لغت نامه دهخدا