جدول جو
جدول جو

معنی بشرشناسی - جستجوی لغت در جدول جو

بشرشناسی
(بَ شَ شِ)
علم الانسان. شناسایی به حال مردم. مردم شناسی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کارشناسی
تصویر کارشناسی
آشنایی و آگاهی به کارها و امور، بررسی موضوع یا امری به وسیلۀ کارشناسان مثلاً این موضوع باید کارشناسی شود، دورۀ تحصیلات چهارسالۀ دانشگاهی، لیسانس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بندشناسی
تصویر بندشناسی
علم شناختن بندهای استخوان، مفصل شناسی، آرترولوژی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قدرشناسی
تصویر قدرشناسی
درک کردن ارزش نیکویی و خدمت دیگران و سپاسگزاری از آنان
فرهنگ فارسی عمید
شناسندۀ بشر. واقف به حال بشر. بنا به اصطلاح جدید، مردم شناس
لغت نامه دهخدا
(شِ شِ)
عمل و صفت شعرشناس. (یادداشت مؤلف). رجوع به شعرشناس شود
لغت نامه دهخدا
(شِ)
معرفت و شناسائی کار. (ناظم الاطباء). خبرگی. خبرویت
لغت نامه دهخدا
(بُ شِ)
شعبه ای از علم فیزیک که در آن از شکل بلورها بحث میشود. (از دایره المعارف فارسی). فن شناسایی بلور. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
یکی از پنج مرحله ای که حافظۀ آدمی درباره یادآوری چیزی انجام میدهد و آن عبارت است از تشخیص این نکته که ’امر به خاطره آمده’ تعلق به گذشته دارد و نه ادراک فعلی است و نه خیال واهی. این بازشناسی به سه وجه صورت میگیرد: عملی، حسی، عقلی. بازشناسی عملی عبارتست از آگاهی شخص به مصرف اشیاء، بازشناسی حسی در صورتی است که شخص در برابر امری حس کند که سابقاً هم ادراکش کرده است و بازشناسی عقلی هنگامی است که نفسانیات مختلفی که محیط بر تذکارند، به اندازۀ کافی صراحت پیدا کنند و در نتیجۀ آن صراحت، شخص حالت فعلی ذهن خود را قطعاً منسوب به گذشته بداندو آن را با ادراکات فعلی و خیالات واهی فرق بگذارد. (از کتاب علم النفس یا روانشناسی دکتر سیاسی ص 136) ، رها کردن. واگذاشتن. ترک کردن: نه حد بود آن را که نوشتکین بازگذاشت و نه اندازه از اصناف نعمت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 534). صواب آن شناخت که جمهور اتباع خویش را فراهم آورد و از جیحون بگذشت و مقر و مسکن خویش بازگذاشت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 159). طغان طاقت مقاومت او نداشت و ناچار آن ناحیه بازگذاشت و در کنف اهتمام و حمایت ناصرالدین گریخت و ازاو مدد خواست تا ولایت خویش از دست خصم بیرون آرد و خدمتها پذیرفت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 111). شهر را بازگذاشت و بجانبی متواری بنشست. (ترجمه تاریخ یمینی ص 187).
چونکه ناگفته بازنگذارید
گویم ار زآنکه باورم دارید.
نظامی.
گر خود همه عالم بگشایی تو به تیغ
چه سود که بازمیگذاری بدریغ.
سعدی.
، ریختن. افکندن. انداختن: و بومسلم را زهرداده بودند چنانکه موی و پوست بازگذاشت. (مجمل التواریخ و القصص).
- بازگذاشتن تب، تخفیف یافتن. رها کردن. قطع شدن تب: مطبقه، تبی که بازنگذارد. (بحر الجواهر)
لغت نامه دهخدا
(گُ هََ شِ)
مخفف گوهرشناسی. رجوع به همین کلمه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از شرقشناسی
تصویر شرقشناسی
خورایشناسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کارشناسی
تصویر کارشناسی
شناسایی کار، خبرگی، دوره تحصیلات چهارساله دانشگاهی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کارشناسی
تصویر کارشناسی
لیسانس، مهندسی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از هنرشناسی
تصویر هنرشناسی
علم الفنّ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از هنرشناسی
تصویر هنرشناسی
Connoisseurship
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از هنرشناسی
تصویر هنرشناسی
expertise
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از هنرشناسی
تصویر هنرشناسی
conocimiento experto
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از هنرشناسی
تصویر هنرشناسی
鑑定家の仕事
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از هنرشناسی
تصویر هنرشناسی
مہارت
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از هنرشناسی
تصویر هنرشناسی
ความชำนาญ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از هنرشناسی
تصویر هنرشناسی
keahlian
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از هنرشناسی
تصویر هنرشناسی
מיומנות
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از هنرشناسی
تصویر هنرشناسی
ujuzi
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از هنرشناسی
تصویر هنرشناسی
鉴赏
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از هنرشناسی
تصویر هنرشناسی
mistrzostwo
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از هنرشناسی
تصویر هنرشناسی
전문성
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از هنرشناسی
تصویر هنرشناسی
uzmanlık
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از هنرشناسی
تصویر هنرشناسی
বিশেষজ্ঞতা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از هنرشناسی
تصویر هنرشناسی
कला का ज्ञान
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از هنرشناسی
تصویر هنرشناسی
especialização
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از هنرشناسی
تصویر هنرشناسی
Expertise
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از هنرشناسی
تصویر هنرشناسی
deskundigheid
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از هنرشناسی
تصویر هنرشناسی
майстерність
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از هنرشناسی
تصویر هنرشناسی
искусство
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از هنرشناسی
تصویر هنرشناسی
competenza
دیکشنری فارسی به ایتالیایی