بست. پشت نام دهی است نزدیک نیشابور. (آنندراج). ولایتی است در خراسان که آن را بست گویند. (ناظم الاطباء). شهریست در نواحی نیشابور. ابوالحسن بن زید بیهقی گوید: ازین رو بدین نام خوانده شده که بشتاسف (گشتاسف) آن را بنا نهاده و آن کوره ای است که قصبۀ آن طرثیت (ترشیز، کاشمر) است. و بقولی وجه تسمیۀ آن این است که پشت بمنزلۀ پشت (ظهر) نیشابور است و ظهر در لغت فارسی پشت خوانده شود. بشت مشتمل بر 236 قریه باشد که از آنهاست کندر. جایگاه معروفی که ابونصر کندری وزیر طغرل بیک سلجوقی از آنجا برخاسته و بعلت فزونی ادبا و فضلای آن آنجا را بشت عرب هم خوانند. (از معجم البلدان). و رجوع به همین کتاب ج 1 شود
بست. پشت نام دهی است نزدیک نیشابور. (آنندراج). ولایتی است در خراسان که آن را بست گویند. (ناظم الاطباء). شهریست در نواحی نیشابور. ابوالحسن بن زید بیهقی گوید: ازین رو بدین نام خوانده شده که بشتاسف (گشتاسف) آن را بنا نهاده و آن کوره ای است که قصبۀ آن طرثیت (ترشیز، کاشمر) است. و بقولی وجه تسمیۀ آن این است که پشت بمنزلۀ پشت (ظهر) نیشابور است و ظهر در لغت فارسی پشت خوانده شود. بشت مشتمل بر 236 قریه باشد که از آنهاست کندر. جایگاه معروفی که ابونصر کندری وزیر طغرل بیک سلجوقی از آنجا برخاسته و بعلت فزونی ادبا و فضلای آن آنجا را بشت عرب هم خوانند. (از معجم البلدان). و رجوع به همین کتاب ج 1 شود
پارچۀ پشمین قهوه ای برنگ طبیعی پشم که بمصرف تهیۀ لباس روستاییان و زنان میرسد. قدک اعراب بادیه که تا پایین ساق آید و زمانیکه بسیار طویل باشد بنام ’زبون’ خوانده میشود. ج، بشوت. و البسه الخولی بشتا قصرا ازرق الی رکبتیه و علیه بشت. (دزی ج 1 ص 88).
پارچۀ پشمین قهوه ای برنگ طبیعی پشم که بمصرف تهیۀ لباس روستاییان و زنان میرسد. قدک اعراب بادیه که تا پایین ساق آید و زمانیکه بسیار طویل باشد بنام ’زبون’ خوانده میشود. ج، بُشوت. و البسه الخولی بشتا قصرا ازرق الی رکبتیه و علیه بشت. (دزی ج 1 ص 88).
تشتر. نام میکائیل است. گویند که رسانیدن روزی خلق حواله بدوست. (برهان). نام میکائیل که حوالۀ ارزاق و امطار به اوست. (رشیدی). نام میکائیل است که رسانیدن باران و روزی خلق محول به اوست. (انجمن آرا) (آنندراج). نام میکائیل است. (لغت فرس اسدی ص 152) (شرفنامۀ منیری) (اوبهی) (ناظم الاطباء). نام حضرت میکائیل. (از سروری) (از صحاح الفرس) (جهانگیری) (حاشیه فرهنگ اسدی نسخه خطی نخجوانی) (از معیار جمالی). ورجوع به شعوری ج 1 ورق 163 و تشتر شود: بشتر راد خوانمت پرگست او چو تو کی بود پگاه عطا. دقیقی (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 152) (حاشیۀ فرهنگ اسدی نسخۀ خطی نخجوانی). میرساند بخلق دست تو رزق بی تقاضا و منت بشتر. شمس فخری (از رشیدی و انجمن آرا). گرچه بشتر را عطا باران بود مر ترادر و گهر باشد عطا. (از رشیدی و سروری و انجمن آرا و دیگران) نام فرشته ای است موکل باران و نباتات. (برهان) (شرفنامۀ منیری) (ناظم الاطباء). ظاهراً با مادۀپیشین یکی باشد که مصحف تشتر است.
تشتر. نام میکائیل است. گویند که رسانیدن روزی خلق حواله بدوست. (برهان). نام میکائیل که حوالۀ ارزاق و امطار به اوست. (رشیدی). نام میکائیل است که رسانیدن باران و روزی خلق محول به اوست. (انجمن آرا) (آنندراج). نام میکائیل است. (لغت فرس اسدی ص 152) (شرفنامۀ منیری) (اوبهی) (ناظم الاطباء). نام حضرت میکائیل. (از سروری) (از صحاح الفرس) (جهانگیری) (حاشیه فرهنگ اسدی نسخه خطی نخجوانی) (از معیار جمالی). ورجوع به شعوری ج 1 ورق 163 و تشتر شود: بشتر راد خوانمت پرگست او چو تو کی بود پگاه عطا. دقیقی (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 152) (حاشیۀ فرهنگ اسدی نسخۀ خطی نخجوانی). میرساند بخلق دست تو رزق بی تقاضا و منت بشتر. شمس فخری (از رشیدی و انجمن آرا). گرچه بشتر را عطا باران بود مر ترادر و گهر باشد عطا. (از رشیدی و سروری و انجمن آرا و دیگران) نام فرشته ای است موکل باران و نباتات. (برهان) (شرفنامۀ منیری) (ناظم الاطباء). ظاهراً با مادۀپیشین یکی باشد که مصحف تشتر است.
بشترم. ورم و آماس و دمیدگی و جوش باشد که بر بدن و اندام آدمی برآید و آن را به عربی شرا گویند. (برهان). دمیدگی اندام. (شرفنامۀ منیری). جوششی که بواسطۀ فساد خون و غلبۀ صفرا بر اندام برآید و بشره را سرخ سازد و خارش کند و بشترم نیز گویند و بتازی شرا خوانند. (از انجمن آرا) (آنندراج). جوششی باشد که بواسطۀ حرارت و افساد خون بر اندام مردم برآید و به تازی شرا گویند. (جهانگیری). شرا و جوشش و دمیدگی که بر بدن و اندام آدمی بهم رسد. (ناظم الاطباء). جوششی که بواسطه فساد خون و غلبۀ صفرا بر اندام برآید و بشره را سرخ کند. (رشیدی). و رجوع به بشترم و بشتری شود
بشترم. ورم و آماس و دمیدگی و جوش باشد که بر بدن و اندام آدمی برآید و آن را به عربی شرا گویند. (برهان). دمیدگی اندام. (شرفنامۀ منیری). جوششی که بواسطۀ فساد خون و غلبۀ صفرا بر اندام برآید و بشره را سرخ سازد و خارش کند و بشترم نیز گویند و بتازی شرا خوانند. (از انجمن آرا) (آنندراج). جوششی باشد که بواسطۀ حرارت و افساد خون بر اندام مردم برآید و به تازی شرا گویند. (جهانگیری). شرا و جوشش و دمیدگی که بر بدن و اندام آدمی بهم رسد. (ناظم الاطباء). جوششی که بواسطه فساد خون و غلبۀ صفرا بر اندام برآید و بشره را سرخ کند. (رشیدی). و رجوع به بشترم و بشتری شود
حسان بن مخلد بشتی منسوب به بشت نیشابور. وی از عبدالله بن یزید مقری و دیگران حدیث شنید و جعفر بن محمد بن سوار و ابراهیم بن محمد بن مروزی از وی روایت کردند. بشتی بسال 259 هجری قمری درگذشت. (از معجم البلدان) سعید بن شاذان بن محمد نیشابوری. یا سعید بن ابی سعید بشتی. وی از محمد بن رافع و دیگران روایت کرد و ابوالقاسم یعقوب از او روایت دارد. (از معجم البلدان).
اسحاق بن ابراهیم... بشتی. (منسوب به بشت نیشابور) از قتیبه بن سعید و گروهی دیگر از محدثان روایت کرد و ابوجعفرمحمد بن هانی و گروهی از خراسانیان از وی روایت دارند. (از معجم البلدان). و رجوع به اللباب ص 126 شود
حسان بن مخلد بشتی منسوب به بشت نیشابور. وی از عبدالله بن یزید مقری و دیگران حدیث شنید و جعفر بن محمد بن سوار و ابراهیم بن محمد بن مروزی از وی روایت کردند. بشتی بسال 259 هجری قمری درگذشت. (از معجم البلدان) سعید بن شاذان بن محمد نیشابوری. یا سعید بن ابی سعید بشتی. وی از محمد بن رافع و دیگران روایت کرد و ابوالقاسم یعقوب از او روایت دارد. (از معجم البلدان).
اسحاق بن ابراهیم... بشتی. (منسوب به بشت نیشابور) از قتیبه بن سعید و گروهی دیگر از محدثان روایت کرد و ابوجعفرمحمد بن هانی و گروهی از خراسانیان از وی روایت دارند. (از معجم البلدان). و رجوع به اللباب ص 126 شود