جدول جو
جدول جو

معنی بشاورد - جستجوی لغت در جدول جو

بشاورد
زمین پشته پشته، زمین ناهموار و دارای کتل و کریوه
تصویری از بشاورد
تصویر بشاورد
فرهنگ فارسی عمید
بشاورد(بَ وَ)
بشأور. شهریست بناحیت پارس توانگر ازگرد وی. یکی باره است شاپورخسرو کرده است و اندر وی دو آتشکده است که آن را زیارت کنند و بنزدیک وی کوهیست که بر آن صورت هر ملکی و موبدی و مرزبانی که بوده است نگاشته است و سرگذشتهای ایشان بر آن جای نبشته است و اندر حدود وی کوهی است که از وی دودی همی برآید که هر مرغی که بالای آن دود بپرد بسوزد و بیفتد، وایکان و کارج دو شهرکند از بشاورد. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
بشاورد(بُ وَ)
زمین پشته پشته را گویند. (برهان) (از سروری) (اوبهی) (مؤید الفضلاء) (از رشیدی). زمین ناهموار. (ناظم الاطباء). صاحب برهان بمعنی پشته پشته آورده و این همان لغت بستاوند است و یکی ازین دو مصحف شده است. (از انجمن آرا) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
بشاورد
زمین پشته پشته زمین ناهموار و دارای کتل و کریوه
تصویری از بشاورد
تصویر بشاورد
فرهنگ لغت هوشیار
بشاورد((بُ وَ))
زمین تپه ماهور، زمین ناهموار
تصویری از بشاورد
تصویر بشاورد
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شایورد
تصویر شایورد
(پسرانه)
شادورد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بهاوند
تصویر بهاوند
(پسرانه)
دارنده نیکی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شاهورد
تصویر شاهورد
هاله، دایرۀ روشن که گاهی گرداگرد قرص ماه ظاهر می شود، شایورد، شادورد، سابود، خرمن ماه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بزماورد
تصویر بزماورد
خوراکی مرکب از گوشت یا تخم مرغ پخته که لای نان می پیچیدند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شادورد
تصویر شادورد
هاله، دایرۀ روشن که گاهی گرداگرد قرص ماه ظاهر می شود، شاهورد، شایورد، سابود، خرمن ماه،
فرش، تخت پادشاهی، برای مثال جهان دار بر شادوردی بزرگ / نشسته همه پیکرش میش و گرگ (فردوسی - ۸/۳۳۰)
در موسیقی آهنگی از موسیقی قدیم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شایورد
تصویر شایورد
هاله، دایرۀ روشن که گاهی گرداگرد قرص ماه ظاهر می شود، شاهورد، شادورد، سابود، خرمن ماه، برای مثال به خط و آن لب و دندانش بنگر / که همواره مرا دارند در تاب ی یکی همچون پرن در اوج خورشید / یکی چون شایورد از گرد مهتاب (پیروز مشرقی - لغتنامه - شایورد)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشاوره
تصویر مشاوره
با هم مشورت کردن، کنکاش کردن، رایزنی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برآورد
تصویر برآورد
تعیین کردن قیمت و سنجیدن چیزی، تخمین
برآورد کردن: قیمت کردن، سنجیدن
فرهنگ فارسی عمید
(بَ وَ)
جایی در پارس: نی شابور از پارس است بشاور خوانند. (مجمل التواریخ والقصص ص 64). رجوع به بشاپور و نی شابور شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
همان ابیورد خراسان است که بین سرخس و نسا قرار دارد. (از معجم البلدان). نام بلده ای است در خراسان و گویند کیکاوس زمینی به باوردبن گودرز به اقطاع مقرر فرموده بود و او این شهر را در آن زمین بنا نمود و بنام خود کرد. (آنندراج) (برهان قاطع) : باورد اندر میان کوه و بیابان است، جای بسیار کشت و برز و هوایی درست و مردمانی جنگی. (حدود العالم). سلطان فرمود تا نامها نبشتند به هرات و پوشنگ و طوس و سرخس و نسا و باورد و بادغیس. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 44). و رجوع به ابیورد و تاریخ جهانگشای جوینی ج 1 ص 123 و نزهه القلوب ص 212 و تاریخ گزیده ص 376 و 435 و فهرست عالم آرای عباسی و حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 564 و 592 و ج 4 ص 130 و 253 و قاموس الاعلام ترکی شود
دهی از دهستان حومه بخش لنگۀ شهرستان لار که در 24هزارگزی شمال لنگه در دامنه واقع است و 182 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(بَ کِ)
خرۀ بشاکرد، نام محلی از گرمسیرات فارس میانۀ جنوب و مشرق شیراز است. درازی آن از بارز تا منوجان نزدیک به سی فرسنگ، پهنای آن از منوجان تا کوه شهری ده فرسنگ. محدود است از جانب مشرق و شمال بگرمسیرات کرمان و بلوچستان و از سمت مغرب به بلوک رودان و احمدی و نواحی بندرعباس و از جنوب باز به بلوچستان و آبادی این بلوک با این وسعت عرض و طول بسیار کم است برای آنکه تمامی این بلوک کوهستان است شکار آن بز و پازن و قوچ و میش کوهی و کبک و تیهو و انجیرکبک است نخلستان و مرکبات فراوانی دارد کشت و زراعت چندانی ندارد و قصبه این بلوک بارز است. دوری آن از شیراز از صدوسه فرسنگ میگذرد عرض آن از خط استوا بیست و شش درجه طول آن از گرینییچ پنجاه وهشت درجه و نیم است و این بلوک را پنج ده آباد است. (فارسنامۀ ناصری). دهی از دهستان های نه گانه بخش کهنوج شهرستان جیرفت. این دهستان در جنوب شهرستان واقع و محدود است: از شمال به دهستان کوه شهری مارز از خاور به دهستان فنوج از جنوب به دهستان جاسک، از باختر به دهستان سیریک. این دهستان کوهستانی است بطوریکه در تمام دهستان به قدر صد هکتار زمین مسطح وجود ندارد و تمام نخلستانهای آن در دوطرف دره ها کاشته شده است. آب از چشمه سار و رودخانه های متعدد کوهستان بشاکرد و محصول آن خرما، ذرت، لبنیات، غلات و شغل مردم زراعت، مالداری و صنایع دستی آنجا بوریابافی است که به خارج هم صادر میشود این دهستان از 108 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده است. جمعیت آن 6700 تن می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
تصویری از برآورد
تصویر برآورد
تخمین، دید، تعیین قیمت کردن چیزی، به حدث خرجی را پیش بینی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاهورد
تصویر شاهورد
خرمن ماه هاله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شایورد
تصویر شایورد
خرمن ماه هاله، پرده ایست از موسیقی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رهاورد
تصویر رهاورد
چیزی که کسی از سفر برای خویشان و دوستان آورد سوغات هدیه نورهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برخورد
تصویر برخورد
بهم خوردن دو چیز، تصادف
فرهنگ لغت هوشیار
جایی از رود یا نهر یا حوض که از آن آب توان برداشت و خورد آبشخوار مشرب منهل آبخور، ظرف آبخوری، منزل مقام موطن، نصیب قسمت، سرنوشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشاورز
تصویر کشاورز
زراعت کننده، کشتکار، برزگر، حارث
فرهنگ لغت هوشیار
مشاوره و مشاورت در فارسی: اندرز اوسکار اوسکارش رایزنی مشورت کردن بایکدیگر رای زدن، مشورت رایزنی، جمع مشاورات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشاورت
تصویر مشاورت
مشورت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
هریک از دو کس که با یکدیگر جنگ کنند نسبت بدیگری هماورد است حریف رقیب
فرهنگ لغت هوشیار
گوشت پخته و سبزی و تخم مرغ پخته است که درنان پیچند و با کارد قطعه قطعه کرده و خورند. گوشت پخته و تره و خاگینه باشد که در نان تنک پیچند و مانند نواله سازند و با کارد پاره پاره کنند و خورند لقمه القاضی قاضی ساندویچ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برخورد
تصویر برخورد
((بَ خُ))
به هم رسانیدن دو چیز، تصادم، به هم رسیدن دو کس، تصادف، ملاقات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برآورد
تصویر برآورد
((~. وَ یا وُ))
تخمین زدن، تعیین ارزش چیزی بطور تقریبی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشاوره
تصویر مشاوره
کنشکاش، رایزنی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رهاورد
تصویر رهاورد
سوقات
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از برآورد
تصویر برآورد
تخمین، محاسبه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از برخورد
تصویر برخورد
تصادم، ضربه، تماس، تصادف
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از هماورد
تصویر هماورد
مسابقه، حریف، رقیب
فرهنگ واژه فارسی سره
شسته
فرهنگ گویش مازندرانی