جدول جو
جدول جو

معنی بسپارسن - جستجوی لغت در جدول جو

بسپارسن
سفارش کردن، سپردن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بساردن
تصویر بساردن
شخم زدن و شیار کردن زمین، هموار کردن زمین شخم زده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سپاردن
تصویر سپاردن
سپردن، چیزی را برای نگه داری به کسی دادن، تسلیم کردن، تحویل دادن، واگذاشتن، سفارش کردن
فرهنگ فارسی عمید
(بِ)
جماعت. مردم. (آنندراج). جماعت مردمان و مردمان انبوه. (ناظم الاطباء). کسان بسیار:
دارم آن سر که سری در قدمت اندازم
وین خیالیست که اندر سر بسیاران است.
سلمان (از آنندراج).
بهر آنکه بسیاران خواسته اند که بنویسند داستانها که بدان خبیر بودیم. (دیاتسارون ص 6). و بسیاران در زایدن شادناک شوند. (ایضاً ص 8). و بسیاران از بنی اسرائیل پیش خدای خود بازگرداند. (ایضاً ص 8)
لغت نامه دهخدا
(لُ زَ دَ)
مخفف اسپاردن. پهلوی ’اپسپارتن’ و ’اپسپورتن’، قیاس شود با ارمنی ’اپ - سپر - ام’ (تسلیم کردم، واگذار کردم) از ’اپ + سپار’، ریشه ایرانی ’سپر’ افغانی ’سپارل’ (تسلیم کردن) کردی ’سپارتن’. تسلیم کردن. دادن. به امانت دادن. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین) :
سپارد ترا دشت ترکان چین
که از ما سپهدار ایران زمین.
فردوسی.
مرا گفت کاین نامۀ شهریار
اگر گفته آید بشاهان سپار.
فردوسی.
اگر تاج ایران سپارد بمن
پرستش کنم چون بتان را شمن.
فردوسی.
من این تاج شاهی سپارم بتو
همه گنج و لشکر گذارم بتو.
فردوسی.
و آنچه رسم است حضرت خلافت را بدو سپارد تا برود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 295). هرمزبلجاج او بهرام را بیاورد و ملک بدو سپارد و کار ازدست برود. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 100)
لغت نامه دهخدا
(کُهَْ هََ / هَِ زَدَ)
رجوع به بساردادن و شعوری ج 1 ورق 207 شود
لغت نامه دهخدا
(بُ پُ رُ)
شهر باستانی به کرانۀ شرقی شبه جزیره کریمه که بر روی آن بندر کنونی کرچ بنا شده است. (فرهنگ ایران باستان ص 240 ح)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بسیاران
تصویر بسیاران
جماعت، مردمان، انبوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بساردن
تصویر بساردن
شخم زدن زمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپاردن
تصویر سپاردن
تسلیم کردن، واگذار کردن، به امانت دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپاردن
تصویر سپاردن
((س دَ))
سپردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بساردن
تصویر بساردن
((بَ یا بِ دَ))
شخم کردن، هموار کردن زمین شخم کرده
فرهنگ فارسی معین
زیاد حرف زدن، پرحرفی، سفت شدن و جامد گشتن مایعاتی همچون روغن، برآمدن
فرهنگ گویش مازندرانی
بریدن، پرواز کردن، فرار کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
گریه کردن، اشک بسیار ریختن، باریدن
فرهنگ گویش مازندرانی
سپردن، محول نمودن
فرهنگ گویش مازندرانی
سپردن، سفارش کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
چاق شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
خسته شدن، نابود شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
چوب های نازک که برای افروختن آتش به کار رود
فرهنگ گویش مازندرانی
شمردن
فرهنگ گویش مازندرانی
بپارسن
فرهنگ گویش مازندرانی
سپردن، سفارش کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
سفارش کردن، کاری یا امانتی را به کسی محول کن
فرهنگ گویش مازندرانی