بسولیدن. نفرین و دعای بد کردن باشد. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نفرین کردن. نفرین کنانیدن. (شرفنامۀ منیری). نفرین کردن. (فرهنگ نظام) (مؤید الفضلاء) (سروری: بسورید). بد خواستن. لعنت کردن. رجوع به فرهنگ شعوری ج 1 ورق 186 و بسولیدن و بشوریدن شود
بسولیدن. نفرین و دعای بد کردن باشد. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نفرین کردن. نفرین کنانیدن. (شرفنامۀ منیری). نفرین کردن. (فرهنگ نظام) (مؤید الفضلاء) (سروری: بسورید). بد خواستن. لعنت کردن. رجوع به فرهنگ شعوری ج 1 ورق 186 و بسولیدن و بشوریدن شود
بوکردن شخص چیزی را. (آنندراج). استشمام کردن. بوی کردن. (فرهنگ فارسی معین) : بجای مشک نبویند هیچ کس سرگین بجای باز ندارند هیچ کس ورکاک. ابوالعباس. جهان را بکوشش چه جویی همی گل زهر خیره چه بویی همی. فردوسی. بدان بازجستن همی چاره جست ببویید دست سیاوش نخست. فردوسی. ببوییدم او راوزآن بوی او برآمد ز هر موی من عبهری. منوچهری. جامه ای بفکن و برگرد به پیرامن جوی هر کجا تازه گلی یابی از مهر ببوی. منوچهری. تا همی خوانی تو اشعارش همی خایی شکر تا همی گویی تو اشعارش همی بویی سمن. منوچهری. چون نپوشی چه خز و چه مهتاب چون نبویی چه نرگس و چه پیاز. ناصرخسرو. آن ماهی را که یونس پیغمبر در شکم او بود، میبوییدند. (قصص الانبیاء ص 135). هرکه نشنیده است روزی بوی عشق گو به شیراز آی و خاک ما ببوی. سعدی. کدامین لاله را بویم که مغزم عنبرآگین شد چه ریحان دسته بندم چون جهان گلزار می بینم. سعدی. حافظم گفت که خاک در میخانه مبوی گو مکن عیب که من مشک ختن می بویم. حافظ. زلف چون عنبر خامش که ببوید هیهات ای دل خام طمع این سخن از یاد ببر. حافظ.
بوکردن شخص چیزی را. (آنندراج). استشمام کردن. بوی کردن. (فرهنگ فارسی معین) : بجای مشک نبویند هیچ کس سرگین بجای باز ندارند هیچ کس ورکاک. ابوالعباس. جهان را بکوشش چه جویی همی گل زهر خیره چه بویی همی. فردوسی. بدان بازجستن همی چاره جست ببویید دست سیاوش نخست. فردوسی. ببوییدم او راوزآن بوی او برآمد ز هر موی من عبهری. منوچهری. جامه ای بفکن و برگرد به پیرامن جوی هر کجا تازه گلی یابی از مهر ببوی. منوچهری. تا همی خوانی تو اشعارش همی خایی شکر تا همی گویی تو اشعارش همی بویی سمن. منوچهری. چون نپوشی چه خز و چه مهتاب چون نبویی چه نرگس و چه پیاز. ناصرخسرو. آن ماهی را که یونس پیغمبر در شکم او بود، میبوییدند. (قصص الانبیاء ص 135). هرکه نشنیده است روزی بوی عشق گو به شیراز آی و خاک ما ببوی. سعدی. کدامین لاله را بویم که مغزم عنبرآگین شد چه ریحان دسته بندم چون جهان گلزار می بینم. سعدی. حافظم گفت که خاک در میخانه مبوی گو مکن عیب که من مشک ختن می بویم. حافظ. زلف چون عنبر خامش که ببوید هیهات ای دل خام طمع این سخن از یاد ببر. حافظ.