جدول جو
جدول جو

معنی بسول - جستجوی لغت در جدول جو

بسول
(اِ)
سخت گردیدن. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
بسول
(بَ)
شجاع پهلوان. دلیر بطل. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
بسول
(بُ)
بسور. نفرین و دعای بد باشد. (از ناظم الاطباء) (رشیدی) (سروری). بمعنی بسور است. (جهانگیری) (آنندراج). رجوع به شعوری ج 1 ورق 217 و بسور شود، ساز کرده بسفر. (شعوری ج 1 ورق 196) ، ساز سفر کرده شده. (ناظم الاطباء) ، قصد و اراده نموده. (ازبرهان). قصد شده. (ناظم الاطباء). قصد کرده. (شرفنامۀ منیری) ، مرتب شده، سامان داده شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
بسول
دلیر پهلوان سر کگی ترش شدن می، دلیری
تصویری از بسول
تصویر بسول
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بتول
تصویر بتول
(دخترانه)
پاکدامن، پارسا، لقب فاطمه (س) و مریم (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بسوز
تصویر بسوز
(پسرانه)
از ته دل (نگارش کردی: بهسز)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بسود
تصویر بسود
(پسرانه)
دارای فایده (نگارش کردی: بهسوود)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بژول
تصویر بژول
(دخترانه)
نگارش کردی: بژ، برژانگ، نگا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رسول
تصویر رسول
(پسرانه)
پیغمبر، قاصد، پیک
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بسور
تصویر بسور
بشور، لعن، نفرین، دعای بد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رسول
تصویر رسول
پیغمبر، هر شخصی که خداوند او را با الهام، وحی و یا به واسطۀ فرشته خبر دهد و اوامر خود را به او برساند و یا او را برای راهنمایی خلق به راه راست مبعوث کند، برخی از پیغمبران قدیم پیرو شریعت پیغمبر دیگر بوده اند مانند یونس نسبت به موسی، نبی اللّٰه، وخشور، پیغامبر، پیمبر، پیامبر، نبی
فرستاده شده، فرستاده شده از جانب خدا
کسی که مامور رسانیدن پیام از جانب کسی برای دیگری باشد، قاصد، پیک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بسمل
تصویر بسمل
حیوانی که سر او را بریده باشند. چون هنگام بریدن سر حیوان حلال گوشت «بسم اللّه الرحمن الرحیم» می گویند، برای مثال ز عفت چو مرغ بسمل شب و روز می تپیدم / چو به لب رسید جانم پس از این دگر تو دانی (عطار۵ - ۶۶۳)
بسمل کردن: ذبح کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بتول
تصویر بتول
زنی که از دنیا بریده و به خدا پیوسته، زنی که از ازدواج خودداری می کند، پارسا، پاکدامن، لقب فاطمه بنت محمدبن عبدالله، لقب مریم مادر عیسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسول
تصویر مسول
اغوا کننده، فریبنده
فرهنگ فارسی عمید
(کَ)
کپسول. رجوع به کپسول شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بتول
تصویر بتول
پارسا، پاکدامن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حسول
تصویر حسول
جمع حسل، سوسمارک ها بچه سوسمار ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبول
تصویر سبول
لاتینی تازی گشته پراسه ازگیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رسول
تصویر رسول
پیغام، پیغامبری، بمعنی رسالت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بذول
تصویر بذول
سخی وبخشنده، عطا کننده
فرهنگ لغت هوشیار
یکی از 7 قطعه استخوان مچ پا که در فاصله بین دو قوزک پا قرار دارد. این استخوان را در تداول عوام استخوان قاب نامند بجل شتالنگ اشتالنگ قاب کعب اشتق
فرهنگ لغت هوشیار
یکی از علامات تغییر دهنده است که قبل از نوتها گذارده شود. ای علامت صدای نوت را نیم پرده پایین میاورد. بعبارت دیگر صدای نوت را نیم پرده بم میکند مقابل دیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلول
تصویر بلول
نجات یافتن و رستگار شدن، سرد و نمناک شدن باد، در آویختن
فرهنگ لغت هوشیار
تیز دست چست و چالاک ماهر، گزارنده کارها کار ساز، باهوش، دانش بینش، در کلمات مرکب معنی (بشولنده) دهد: کار بشول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بطول
تصویر بطول
نا چیزگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بژول
تصویر بژول
استخوان شتالنگ کعب وژول بجول بجل
فرهنگ لغت هوشیار
کشته، کشتن سر بریدن، نیم کشته هر حیوانی که آنرا ذبح کرده و سر بریده باشند و یا بشمشیر کشته باشند. توضیح وجه تسمیه اش آنست که در وقت ذبح کردن (بسم الله الرحمن الرحیم) گویند، صاحب حلم بردبار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسور
تصویر بسور
غلبه نمودن، روی ترش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسوق
تصویر بسوق
بلند شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسوی
تصویر بسوی
بسمت بطرف بمقابلبجهت، بعلت برای. توضیح لازم الاضافه است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسیل
تصویر بسیل
مرد عصبانی از خشم یا از دلیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بعول
تصویر بعول
جمع بعل شوهران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسول
تصویر اسول
شکم هشته شکم افتاده، ابرسست ابر ناپایدار، دول ته پهن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بقول
تصویر بقول
مطابق قول و موافق گفتار، مانند بقول سعدی و بقول مولانا و
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رسول
تصویر رسول
فرستاده
فرهنگ واژه فارسی سره