آنکه مرتکب کارهای بد شود. بدکردار. بدفعل. بدعمل. بدفعال. (فرهنگ فارسی معین). گنهکار. (آنندراج). طالح. مسی ٔ. (یادداشت مؤلف) : نگون بخت را زنده بر دار کرد دل مرد بدکار بیدار کرد. فردوسی. یکی مرد خونریز و بدکار و دزد بخواهی ز من چشم داری بمزد. فردوسی. همان تور بدکار برگشته بخت... ...شنیدم که ساز شبیخون گرفت. فردوسی. بداندیش و بدکار و بدگوهرند بدین پادشاهی نه اندر خورند. فردوسی. همیشه تا نبود خوب کار چون بدکار چنان کجا نبود نیکخواه چون بدخواه. فرخی. اگر بدکار به بوده ست بگذار که آخرهم به بد گردد گرفتار. ناصرخسرو. از پیش این رئیس نکوکار پاکزاد افکنده سر چو خائن بدکار می روم. خاقانی. آن کیست کز روی کرم با من وفاداری کند برجای بدکاری چو من یکدم نکوکاری کند. حافظ.
آنکه مرتکب کارهای بد شود. بدکردار. بدفعل. بدعمل. بدفعال. (فرهنگ فارسی معین). گنهکار. (آنندراج). طالح. مسی ٔ. (یادداشت مؤلف) : نگون بخت را زنده بر دار کرد دل مرد بدکار بیدار کرد. فردوسی. یکی مرد خونریز و بدکار و دزد بخواهی ز من چشم داری بمزد. فردوسی. همان تور بدکار برگشته بخت... ...شنیدم که ساز شبیخون گرفت. فردوسی. بداندیش و بدکار و بدگوهرند بدین پادشاهی نه اندر خورند. فردوسی. همیشه تا نبود خوب کار چون بدکار چنان کجا نبود نیکخواه چون بدخواه. فرخی. اگر بدکار به بوده ست بگذار که آخرهم به بد گردد گرفتار. ناصرخسرو. از پیش این رئیس نکوکار پاکزاد افکنده سر چو خائن بدکار می روم. خاقانی. آن کیست کز روی کرم با من وفاداری کند برجای بدکاری چو من یکدم نکوکاری کند. حافظ.
کسی که مأکولات از قبیل پنیر و کشک و روغن و برنج و حبوبات و جز آنها را جهت فروش ذخیره کرده احتکار می نماید. (از ناظم الاطباء). کسی که مأکولات از قبیل پنیر و کشک و روغن و برنج و حبوب و جز آنها را جهت فروش ذخیره کند. (فرهنگ فارسی معین).
کسی که مأکولات از قبیل پنیر و کشک و روغن و برنج و حبوبات و جز آنها را جهت فروش ذخیره کرده احتکار می نماید. (از ناظم الاطباء). کسی که مأکولات از قبیل پنیر و کشک و روغن و برنج و حبوب و جز آنها را جهت فروش ذخیره کند. (فرهنگ فارسی معین).
بلغت زند و پازند پنجره و محجری باشد که در پیش آستان در سازند. (برهان) (انجمن آرای ناصری) (ناظم الاطباء) (آنندراج). پنجره و تاری که پیش آستان در سازند. (یادداشت بخط دهخدا) ، برجستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، انس گرفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، غلبه کردن بر کسی وداروگیر نمودن او را. (آنندراج) (از منتهی الارب)
بلغت زند و پازند پنجره و محجری باشد که در پیش آستان در سازند. (برهان) (انجمن آرای ناصری) (ناظم الاطباء) (آنندراج). پنجره و تاری که پیش آستان در سازند. (یادداشت بخط دهخدا) ، برجستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، انس گرفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، غلبه کردن بر کسی وداروگیر نمودن او را. (آنندراج) (از منتهی الارب)
آتشکده، (مهذب الاسماء)، آتشکدۀ گبران، و در دو نسخۀ خطی دیگر از مهذب الاسماء متعلق به کتاب خانه مؤلف بانذار آمده است، و رجوع به بانذار شود، قریه ای است از منبح در حوالی مدینه، (از معجم البلدان)
آتشکده، (مهذب الاسماء)، آتشکدۀ گبران، و در دو نسخۀ خطی دیگر از مهذب الاسماء متعلق به کتاب خانه مؤلف بانذار آمده است، و رجوع به بانذار شود، قریه ای است از منبح در حوالی مدینه، (از معجم البلدان)
پارسی تازی شده بندار ریشه دار، کیسه دار خانه دار صاحب تجمل و مکنت مایه دار، مالک صاحب ملک (بیشتر در خراسان)، کسی که خراج جنسی را بطور عمده میخرد، کسی که پیشه اش مالداری و باغداری و فروش محصول باغ و باغتره است، دارو فروش دوافروش، اسب فروش، آنکه چیزی را نگاه دارد تا بقیمت گرانتر بفروشدگرانفروش، تاجر معدن، متصدی چاپارخانه صاحب برید، سردار قشون سالار، گمرکچی، موکل اخذ مالیات از بارها و بنه ها، ذخیره، انبار، ثابت مقرر، جامد سخت، اصلی اصیل، باهوش دانا
پارسی تازی شده بندار ریشه دار، کیسه دار خانه دار صاحب تجمل و مکنت مایه دار، مالک صاحب ملک (بیشتر در خراسان)، کسی که خراج جنسی را بطور عمده میخرد، کسی که پیشه اش مالداری و باغداری و فروش محصول باغ و باغتره است، دارو فروش دوافروش، اسب فروش، آنکه چیزی را نگاه دارد تا بقیمت گرانتر بفروشدگرانفروش، تاجر معدن، متصدی چاپارخانه صاحب برید، سردار قشون سالار، گمرکچی، موکل اخذ مالیات از بارها و بنه ها، ذخیره، انبار، ثابت مقرر، جامد سخت، اصلی اصیل، باهوش دانا