یکی از سه استان بسکونس یا بشکونس مابین فرانسه و اندلس. رجوع به الحلل السندسیه ج 1 چ 1355 هجری قمری مصر و حدود العالم چ 1340 هجری شمسی دانشگاه طهران ص 42، 45 شود
یکی از سه استان بسکونس یا بشکونس مابین فرانسه و اندلس. رجوع به الحلل السندسیه ج 1 چ 1355 هجری قمری مصر و حدود العالم چ 1340 هجری شمسی دانشگاه طهران ص 42، 45 شود
پرستو، پرنده ای کوچک و مهاجر با بال های دراز و نوک تیز و دم دو شاخه و پرهای سیاه که زیر سینه اش خاکستری یا حنایی رنگ است، بیشتر در سقف خانه ها لانه می گذارد و حشراتی از قبیل مگس و پشه را می خورد چلچله، پرستوک، بالوایه، بلسک، خطّاف، باسیج، پرستک، فرشتو، ابابیل، فرستوک، پالوانه، فراستوک، فراشتوک
پَرَستو، پرنده ای کوچک و مهاجر با بال های دراز و نوک تیز و دم دو شاخه و پرهای سیاه که زیر سینه اش خاکستری یا حنایی رنگ است، بیشتر در سقف خانه ها لانه می گذارد و حشراتی از قبیل مگس و پشه را می خورد چِلچِله، پَرَستوک، بالوایه، بَلَسک، خَطّاف، باسیج، پَرَستُک، فَرَشتو، اَبابیل، فَرَستوک، پالوانه، فراستوک، فراشتوک
به هفت فرسنگی مغرب عباسی باشد. بندریست در جنوب ایران که محل صید مروارید باشد. مشیرالدوله آرد: آپستان، بستانه امروزی ولی چون در کنارخلیج پارس دو بستانه است یکی در مشرق بندرعباس و دیگری در مشرق بندرلنگه، ظن قوی این است که آپستانه، بستانه اولی است. (ایران باستان چ اول ج 2 ص 1509)
به هفت فرسنگی مغرب عباسی باشد. بندریست در جنوب ایران که محل صید مروارید باشد. مشیرالدوله آرد: آپستان، بستانه امروزی ولی چون در کنارخلیج پارس دو بستانه است یکی در مشرق بندرعباس و دیگری در مشرق بندرلنگه، ظن قوی این است که آپستانه، بستانه اولی است. (ایران باستان چ اول ج 2 ص 1509)
پسپاسه و بزباز درختی است در عرب مشهور، به خورد مردم و ستور آید و مزه و بویش به مزه و بوی گزر ماند. (منتهی الارب). معرب بزباز. به هندی جاوتری گویند. (غیاث) (آنندراج). به شیرازی بزباز گویند. (اختیارات بدیعی). درختی بود. (مهذب الاسماء). بزبار. (ناظم الاطباء). ابن ماسویه گوید پوست کوزبو است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). بمعنی رافه باشد. (جهانگیری). حرمل عربی است. (مخزن الادویه). پوست دوم جوزبو است. دارکیسه. جارکون. چارگون. (فرهنگ فارسی معین). قشرالعفص. جوز بویا.
پسپاسه و بزباز درختی است در عرب مشهور، به خورد مردم و ستور آید و مزه و بویش به مزه و بوی گزر ماند. (منتهی الارب). معرب بزباز. به هندی جاوتری گویند. (غیاث) (آنندراج). به شیرازی بزباز گویند. (اختیارات بدیعی). درختی بود. (مهذب الاسماء). بزبار. (ناظم الاطباء). ابن ماسویه گوید پوست کوزبو است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). بمعنی رافه باشد. (جهانگیری). حرمل عربی است. (مخزن الادویه). پوست دوم جوزبو است. دارکیسه. جارکون. چارگون. (فرهنگ فارسی معین). قشرالعفص. جوز بویا.
نام زنی از بنی اسد. (منتهی الارب). و امروءالقیس در این شعر از وی نام برد: الا زعمت بسباسهالیوم اننی کبرت و أن لایشهد اللهو أمثالی. (از تاج العروس) دخت ابرهۀ حبشی. او و برادرش مسروق بن ابرهه از ریحانه دختر علقمه باشند که سابق زن ابومره بود و ابرهه به زور از وی بستد. (طبری ج 1 ص 550)
نام زنی از بنی اسد. (منتهی الارب). و امروءالقیس در این شعر از وی نام برد: الا زعمت بسباسهالیوم اننی کبرت و أن لایشهد اللهو أمثالی. (از تاج العروس) دخت ابرهۀ حبشی. او و برادرش مسروق بن ابرهه از ریحانه دختر علقمه باشند که سابق زن ابومُره بود و ابرهه به زور از وی بستد. (طبری ج 1 ص 550)
لفظی است معرب پس پایک و آن دارویی است که به عربی اضراس الکلب و کثیرالارجل خوانند گویند اگر قدری از آن در شیر اندازند شیر را ببندد و شیر بسته را حل کند. (برهان) (از آنندراج). مأخوذ از بسپایه فارسی و به معنی آن. (ناظم الاطباء). معرب بسپایه، نام دوایی که چوب درختی باشد. (غیاث). معرب بسپایه و آن بیخ گیاهی است گره دار و اندرون آن سبز و با عفوصت و حلاوت، نافع مالیخولیا و جذام باشد. (از منتهی الارب). سکی رغلا. سقی رغلا. تشتیوان. بولوبودیون. فولوفودیون. چوبی است باریک اغبر، به سیاهی وسرخی گراید و شاخها دارد برسان کرمی که او را پایهای بسیار باشد. بسپایج بدین سبب گویند یعنی بسیارپای. ابن معاذ گوید: بولوبودیون نباتیست که به کرم بسیارپای ماند که بتازی دخال الاذن گویند یعنی آنکه بگوش اندر شود و هر که گوید بولوبودیون سرخس است که او را گیل دارو گویند، خطا می گوید. و مهمرین (؟) بسطبری انگشت کهین باشد و به سرخی گراید و اگر بشکند اندرون او بزردی گراید. آنچه تازه و امسالین باشد طعم او را چندگونه است عذب با تلخی اندک و عفوصتی اندک و لختی طعم قرنفل دارد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). رجوع به بس پایه و ابن بیطار متن عربی ص 92 و فهرست مخزن الادویه ص 140 و رشیدی و گیاه شناسی گل گلاب چ دانشگاه طهران ص 166 به بعد و تذکرۀ داود ضریر انطاکی ص 76 و ترجمه صیدنه ابوریحان بیرونی نسخۀ خطی کتاب خانه لغتنامه شود
لفظی است معرب پس پایک و آن دارویی است که به عربی اضراس الکلب و کثیرالارجل خوانند گویند اگر قدری از آن در شیر اندازند شیر را ببندد و شیر بسته را حل کند. (برهان) (از آنندراج). مأخوذ از بسپایه فارسی و به معنی آن. (ناظم الاطباء). معرب بسپایه، نام دوایی که چوب درختی باشد. (غیاث). معرب بسپایه و آن بیخ گیاهی است گره دار و اندرون آن سبز و با عفوصت و حلاوت، نافع مالیخولیا و جذام باشد. (از منتهی الارب). سکی رِغلا. سقی رغلا. تشتیوان. بولوبودیون. فولوفودیون. چوبی است باریک اغبر، به سیاهی وسرخی گراید و شاخها دارد برسان کرمی که او را پایهای بسیار باشد. بسپایج بدین سبب گویند یعنی بسیارپای. ابن معاذ گوید: بولوبودیون نباتیست که به کرم بسیارپای ماند که بتازی دخال الاذن گویند یعنی آنکه بگوش اندر شود و هر که گوید بولوبودیون سرخس است که او را گیل دارو گویند، خطا می گوید. و مهمرین (؟) بسطبری انگشت کهین باشد و به سرخی گراید و اگر بشکند اندرون او بزردی گراید. آنچه تازه و امسالین باشد طعم او را چندگونه است عذب با تلخی اندک و عفوصتی اندک و لختی طعم قرنفل دارد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). رجوع به بس پایه و ابن بیطار متن عربی ص 92 و فهرست مخزن الادویه ص 140 و رشیدی و گیاه شناسی گل گلاب چ دانشگاه طهران ص 166 به بعد و تذکرۀ داود ضریر انطاکی ص 76 و ترجمه صیدنه ابوریحان بیرونی نسخۀ خطی کتاب خانه لغتنامه شود
خلالیه. از فرق راوندیه یعنی شیعیان بنی عباس، که امامت را بعد از حسنین و محمد بن الحنفیه وابوهاشم و ابوالعباس سفاح حق ابوسلمه حفص بن سلیمان خلال وزیر و صاحب مؤسس خلافت عباسی میدانستند و هاشم بن حکیم مقنع صاحب ماه معروف نخشب ابوسلمه را خدا میدانست و میگفت که بعد از ابوسلمه روح خدا در او حلول یافته است. (خاندان نوبختی چ 1311 هجری شمسی ص 252)
خلالیه. از فرق راوندیه یعنی شیعیان بنی عباس، که امامت را بعد از حسنین و محمد بن الحنفیه وابوهاشم و ابوالعباس سفاح حق ابوسلمه حفص بن سلیمان خلال وزیر و صاحب مؤسس خلافت عباسی میدانستند و هاشم بن حکیم مقنع صاحب ماه معروف نخشب ابوسلمه را خدا میدانست و میگفت که بعد از ابوسلمه روح خدا در او حلول یافته است. (خاندان نوبختی چ 1311 هجری شمسی ص 252)
برمایون. پرمایون. نام گاوی که فریدون را شیر داد. (از برهان) : همان گاو کش نام برمایه بود ز گاوان ورا برترین پایه بود. فردوسی. یکی گاو برمایه خواهد بدن جهانجوی را دایه خواهد بدن. فردوسی. کجا نام آن گاو برمایه بود تو گفتی که بر تنش پیرایه بود. فردوسی. رجوع به برمایون و پرمایون شود، قسمی از اظفارالطیب. نوعی عطر مرکب. عطری است مرکب که آنرا مثلث نیز گویند. مثلثه. (یادداشت دهخدا) ، بیخ والا. اذخر جامی. (یادداشت دهخدا). رجوع به اذخر شود
برمایون. پرمایون. نام گاوی که فریدون را شیر داد. (از برهان) : همان گاو کش نام برمایه بود ز گاوان ورا برترین پایه بود. فردوسی. یکی گاو برمایه خواهد بدن جهانجوی را دایه خواهد بدن. فردوسی. کجا نام آن گاو برمایه بود تو گفتی که بر تنْش پیرایه بود. فردوسی. رجوع به برمایون و پرمایون شود، قسمی از اظفارالطیب. نوعی عطر مرکب. عطری است مرکب که آنرا مثلث نیز گویند. مثلثه. (یادداشت دهخدا) ، بیخ والا. اذخر جامی. (یادداشت دهخدا). رجوع به اذخر شود
مرکب از بر + خیره، برخیر. به بیهودگی. برعبث. رجوع به خیر و خیره شود: ور ایدونکه نزدیک افراسیاب ترا تیره گشتست برخیره آب. فردوسی. ز بیدادی نوذر تاجور که برخیره گم کرد راه پدر. فردوسی. بدو گستهم گفت کین نیست روی تو برخیره بر راه بالا مپوی. فردوسی. بر پایۀ علمی برآی خوش خوش برخیره مکن برتری تمنا. ناصرخسرو. چون خوری اندوه گیتی کو فرو خواهدت خورد چون کنی برخیره او را کز تو بگریزد طلب. ناصرخسرو. و گرش نیست مایه برخیره آسمان را بگل نینداید. ناصرخسرو
مرکب از بر + خیره، برخیر. به بیهودگی. برعبث. رجوع به خیر و خیره شود: ور ایدونکه نزدیک افراسیاب ترا تیره گشتست برخیره آب. فردوسی. ز بیدادی نوذر تاجور که برخیره گم کرد راه پدر. فردوسی. بدو گستهم گفت کین نیست روی تو برخیره بر راه بالا مپوی. فردوسی. بر پایۀ علمی برآی خوش خوش برخیره مکن برتری تمنا. ناصرخسرو. چون خوری اندوه گیتی کو فرو خواهدت خورد چون کنی برخیره او را کز تو بگریزد طلب. ناصرخسرو. و گرش نیست مایه برخیره آسمان را بگل نینداید. ناصرخسرو
دهی است از دهستان عشق آباد بخش فدیشه شهرستان نیشابور که در 24 هزارگزی خاور فدیشه در جلگه واقع است. ناحیه ایست گرمسیر و دارای 82 تن سکنه. آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و شغل مردمش زراعت و مالداری وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان عشق آباد بخش فدیشه شهرستان نیشابور که در 24 هزارگزی خاور فدیشه در جلگه واقع است. ناحیه ایست گرمسیر و دارای 82 تن سکنه. آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و شغل مردمش زراعت و مالداری وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
سقّاءه. زن آب دهنده. (آنندراج). مؤنث سقاء. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). مثل است: اسق رقاش فانها سقایه، درباره احسان کننده گویند که شایستۀ احسان کردن است. (منتهی الارب)
سَقّاءه. زن آب دهنده. (آنندراج). مؤنث سقاء. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). مثل است: اِسْق ِ رَقاش ِ فانها سقایه، درباره احسان کننده گویند که شایستۀ احسان کردن است. (منتهی الارب)
بسپایج. دارویی باشد و آن بیخ گیاهی است گره دار شبیه به هزارپا و معرب آن بسفایج است و بتعریب اشتهار دارد و بتازی اضراس الکلب و ثاقب الحجر خوانند. مسهل سوداست. (برهان) (منتهی الارب) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (سروری). گیاهی است بر هیئت هزارپا و بر پوست آن گره ها بود و رنگش به روناس ماند و چون بشکنند درونش زرد بود، بسفایج معرب آن و بعضی بسپایج فارسی دانسته اند. (رشیدی). گیاهی گره دار و شبیه به هزارپا که بسفایج معرب آنست. (ناظم الاطباء). ریشه ای است دوایی که از آن شعب متعدد میروید. معنی لفظی آن بسیارپایه است بجهت شعب و شاخهای آن و معرب آن بسفایج است. (فرهنگ نظام). بس پایک. بس پایه. کثیرالارجل. بس گوی. پرگوی. تشتیوان. بولوبودیون فولوفودیون. سقی رغلا. سکی رغلا. سرخسی از نوع سرخسیان. از گروه سرخسها جزو دستۀ نهانزادان آوندی، تقسیم برگ این گیاه فقط یکبار انجام میشود ولی عمیق است. در ایران در نواحی مازندران و گیلان و گرگان فراوان است. (فرهنگ فارسی معین)
بسپایج. دارویی باشد و آن بیخ گیاهی است گره دار شبیه به هزارپا و معرب آن بسفایج است و بتعریب اشتهار دارد و بتازی اضراس الکلب و ثاقب الحجر خوانند. مسهل سوداست. (برهان) (منتهی الارب) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (سروری). گیاهی است بر هیئت هزارپا و بر پوست آن گره ها بود و رنگش به روناس ماند و چون بشکنند درونش زرد بود، بسفایج معرب آن و بعضی بسپایج فارسی دانسته اند. (رشیدی). گیاهی گره دار و شبیه به هزارپا که بسفایج معرب آنست. (ناظم الاطباء). ریشه ای است دوایی که از آن شعب متعدد میروید. معنی لفظی آن بسیارپایه است بجهت شعب و شاخهای آن و معرب آن بسفایج است. (فرهنگ نظام). بس پایک. بس پایه. کثیرالارجل. بس گوی. پرگوی. تشتیوان. بولوبودیون فولوفودیون. سقی رغلا. سکی رغلا. سرخسی از نوع سرخسیان. از گروه سرخسها جزو دستۀ نهانزادان آوندی، تقسیم برگ این گیاه فقط یکبار انجام میشود ولی عمیق است. در ایران در نواحی مازندران و گیلان و گرگان فراوان است. (فرهنگ فارسی معین)
دزی در ذیل قوامیس عرب آرد: اسقاله. سقاله. اصقاله. اسکله (ج، اساکل) (از اسپانیائی). بندر. پل متحرک بین ساحل و کشتی. (در قاموس ادریسی). ج، اساقل یا اساقیل. در الف لیله و لیله چ برسلاو که بجای ’الاساقی’ باید ’الاساقل’ خواند چنانکه از مقایسۀ جملۀ مزبور با عبارت دیگر همان کتاب مستفاد میشود: فوجد مرکباً اساقیلها ممدوده، در طبع ماکنافتن ’سقالتها’ آمده و آن قسمی گردونۀ جنگی است که از تخته هایی بشکل بام پوشیده شده. بندر. و رجوع به صقاله و اسکله شود. (دزی ج 1 ص 23)
دزی در ذیل قوامیس عرب آرد: اسقاله. سقاله. اصقاله. اسکله (ج، اَساکل) (از اسپانیائی). بندر. پل متحرک بین ساحل و کشتی. (در قاموس ادریسی). ج، اساقل یا اساقیل. در الف لیله و لیله چ برسلاو که بجای ’الاساقی’ باید ’الاساقل’ خواند چنانکه از مقایسۀ جملۀ مزبور با عبارت دیگر همان کتاب مستفاد میشود: فوجد مرکباً اساقیلها ممدوده، در طبع ماکنافتِن ’سقالتها’ آمده و آن قسمی گردونۀ جنگی است که از تخته هایی بشکل بام پوشیده شده. بندر. و رجوع به صقاله و اسکله شود. (دزی ج 1 ص 23)
آبکار زن آبشخور آبخانه، چمانیگری، باده، جام باده، آبخوری، مزد چمانی (چمانی ساقی)، مزد آبکار، نوشاک پیمانه، پیمانه می، باده انگوری، آبخوری موضع سقی جای آب دادن، ظرفی که با آن آب دهند پیمانه آب و شراب، دادن آب شراب و غیره
آبکار زن آبشخور آبخانه، چمانیگری، باده، جام باده، آبخوری، مزد چمانی (چمانی ساقی)، مزد آبکار، نوشاک پیمانه، پیمانه می، باده انگوری، آبخوری موضع سقی جای آب دادن، ظرفی که با آن آب دهند پیمانه آب و شراب، دادن آب شراب و غیره