جدول جو
جدول جو

معنی بسفاتج - جستجوی لغت در جدول جو

بسفاتج
(بَ تَ)
صورتی از بسفایج. (از دزی ج 1 ص 86)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بسفایج
تصویر بسفایج
گیاهی پایا و خودرو، با بوتۀ کوتاه و برگ های بریده و بیضی که در طب قدیم مصرف دارویی داشته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بستج
تصویر بستج
کندر، صمغی سفید، نرم، خوش بو و شیرین که از درختی خاردار شبیه درخت مورد گرفته می شود و هنگام سوختن بوی خوشی می پراکند و در دندان پزشکی جهت قالب گیری دندان به کار می رفته، رماس، مصطکی، بستخ، رماست، کندر رومی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فسفات
تصویر فسفات
ترکیبی که از اسیدفسفریک و بعضی فلزات به دست می آید
فرهنگ فارسی عمید
(بَ تِ)
بختج ها. معرب پخته، و آن دوشابی را گویند که چندان بجوشانند که به قوام آید. (از منتهی الارب) (آنندراج). و رجوع به بختج شود
لغت نامه دهخدا
(بُ تَ / تِ)
. بستخ معرب بستک است و آن صمغی باشد که کندر گویندش و بعضی گویند صمغ درخت پسته است. (برهان). کندر. (ناظم الاطباء). مؤلف انجمن آرا پس از نقل متن عبارت برهان افزاید: و این انسب است زیرا که بستج معرب بسته است اما به کسر اول. (انجمن آرا) (آنندراج). کندر. (ناظم الاطباء). صمغی است که از آن در تصفیۀ هوا و بوی خوش بخور کنند و نام دیگرش کندر است. (فرهنگ نظام). رجوع به بستج شود
لغت نامه دهخدا
(بِ تَ)
معرب پسته است که مغز خوراکی دارد. (فرهنگ نظام). ج، بساتج. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(دَ تِ)
جمع واژۀ دستجه که معرب دسته است. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به دستجه شود
لغت نامه دهخدا
(عَ سَ)
جمع واژۀ عسفه. (ناظم الاطباء) : ناقه بها عسفات، شتر مادۀ طاعون زدۀ قریب به مرگ رسیده. (منتهی الارب). به معنی عساف است یعنی بیماریی که شتر بوسیلۀ غده دچار آن میشود. (از اقرب الموارد). و رجوع به عساف شود
لغت نامه دهخدا
(سَ رِ)
جمع واژۀ سفرجل. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سِ رَ)
مارچوبه. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(فُ)
فسفاتها املاح اسید فسفریک هستند و برای کودهای شیمیایی به کار میروند. فسفاتهای قلیایی مانند فسفاتهای سدیم و پتاسیم و آمونیم در آب محلول هستند و فسفاتهای دیگر در آب غیرمحلول، ولی در اسیدها محلول اند. فسفاتها با نیترات نقره رسوب زرد فسفات نقره تولید میکنند که در اسید ازتیک و آمونیاک هر دو حل میشود. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
جمع واژۀ بسره. (ناظم الاطباء). رجوع به بسره شود
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
رجوع به سفتن شود
لغت نامه دهخدا
(بَ نَ)
گیاهی است به هیأت هزارپای و رنگش مانند روناس سرخ میباشد و بر پوست آن گره ها بود. چون آن را بشکنند درونش زرد برآید. (برهان) (جهانگیری). مؤلف انجمن آرا پس از نقل عبارت برهان می افزاید: اصح بسبایج است و بسفایج معرب آن و اصل اسم او بس پایه یعنی بسیارپایه و این خطاست. مؤلف آنندراج پس از نقل عبارت انجمن آرا افزاید و این خطای برهان است که بسایج نوشته. (آنندراج). نام گیاهی. (ناظم الاطباء). و رجوع به فرهنگ شعوری ج 1 ورق 154 و کثیرالارجل شود
لغت نامه دهخدا
(بَ یَ)
بسپایه. اضراس الکلب. بسفایج. رجوع به بسپایه، بسپایک و ابن بیطار و ترجمه فرانسوی آن ص 220 شود، لفافه. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
برهفانج. مارون. ریحان الشوخ. حبق الشیوخ. مرد خوشبو. (یادداشت مؤلف). زغبر. رجوع به مترادفات کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(سَ تِ)
جمع واژۀ سفتجه. رجوع به سفتجه شود
لغت نامه دهخدا
(بَ یَ / یِ)
لفظی است معرب پس پایک و آن دارویی است که به عربی اضراس الکلب و کثیرالارجل خوانند گویند اگر قدری از آن در شیر اندازند شیر را ببندد و شیر بسته را حل کند. (برهان) (از آنندراج). مأخوذ از بسپایه فارسی و به معنی آن. (ناظم الاطباء). معرب بسپایه، نام دوایی که چوب درختی باشد. (غیاث). معرب بسپایه و آن بیخ گیاهی است گره دار و اندرون آن سبز و با عفوصت و حلاوت، نافع مالیخولیا و جذام باشد. (از منتهی الارب). سکی رغلا. سقی رغلا. تشتیوان. بولوبودیون. فولوفودیون. چوبی است باریک اغبر، به سیاهی وسرخی گراید و شاخها دارد برسان کرمی که او را پایهای بسیار باشد. بسپایج بدین سبب گویند یعنی بسیارپای. ابن معاذ گوید: بولوبودیون نباتیست که به کرم بسیارپای ماند که بتازی دخال الاذن گویند یعنی آنکه بگوش اندر شود و هر که گوید بولوبودیون سرخس است که او را گیل دارو گویند، خطا می گوید. و مهمرین (؟) بسطبری انگشت کهین باشد و به سرخی گراید و اگر بشکند اندرون او بزردی گراید. آنچه تازه و امسالین باشد طعم او را چندگونه است عذب با تلخی اندک و عفوصتی اندک و لختی طعم قرنفل دارد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). رجوع به بس پایه و ابن بیطار متن عربی ص 92 و فهرست مخزن الادویه ص 140 و رشیدی و گیاه شناسی گل گلاب چ دانشگاه طهران ص 166 به بعد و تذکرۀ داود ضریر انطاکی ص 76 و ترجمه صیدنه ابوریحان بیرونی نسخۀ خطی کتاب خانه لغتنامه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بسفایج
تصویر بسفایج
پارسی تازی شده بسپایک از گیاهان بسپایه بس پایک
فرهنگ لغت هوشیار
فسفاتها املاح اسید فسفریک هستند و برای کودهای شیمیائی بکار میروند، فسفاتهای قلیائی مانند فسفاتهای سدیم و پتاسیم و آمونیم در آب محلول هستند و فسفاتهای دیگر در آب غیر محلول ولی در اسید ها محلولند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفانج
تصویر سفانج
پارسی تازی گشته از شتابان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفارج
تصویر سفارج
یونانی تازی گشته مارچوبه
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی شده بستک ازدوی (صمغ) پسته یا کندر پارسی تازی شده پسته از گیاهان بستک پسته
فرهنگ لغت هوشیار
((فُ))
هر یک از نمک های اسیدفسفریک که بیشتر برای کودهای شیمیایی به کار می روند
فرهنگ فارسی معین
بتوسه، بسویی
فرهنگ گویش مازندرانی
ساییدن
فرهنگ گویش مازندرانی
ساختن، درست کردن، سازش داشتن، کنار آمدن، آرایش کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
ساخته شده، آن چه را که برای امری تدارک می بینند و تهیه
فرهنگ گویش مازندرانی