جدول جو
جدول جو

معنی بسخت - جستجوی لغت در جدول جو

بسخت
ا سوت
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بسطت
تصویر بسطت
فراخی، وسعت، گشادگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بستخ
تصویر بستخ
کندر، صمغی سفید، نرم، خوش بو و شیرین که از درختی خاردار شبیه درخت مورد گرفته می شود و هنگام سوختن بوی خوشی می پراکند و در دندان پزشکی جهت قالب گیری دندان به کار می رفته، بستج، رماس، مصطکی، رماست، کندر رومی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باخت
تصویر باخت
باختن، مالی که در قمار از دست می دهند
فرهنگ فارسی عمید
(قَ دَ کَ / کِدَ)
از مصدر باختن، مقابل برد: برد و باخت، مغلوبیت در قمار، غرم، زیان، خیبت: برد قمار باخت است، آخر این باخت ... از بهر برد ... بود، (کتاب المعارف)
لغت نامه دهخدا
(بِکَ)
از شهرهای چاچ است و گروهی از دانشمندان از آنجا برخاسته اند. (از معجم البلدان) (از سمعانی). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 2 و تاج العروس شود، جمع واژۀ باسل. (اقرب الموارد). رجوع به بسبل و باسل شود
لغت نامه دهخدا
بهار هندوستان که از تحویل حمل بر برج دلو شروع میشود و هندوها و بعضی از مسلمانان شمال هند در آن روز عید میگیرند. (فرهنگ نظام). در تداول نجوم هندیان، استوای ربیعی یعنی اعتدال فی اسد اس السنه. رجوع به ماللهند چ 1925 میلادی لیپزیک ص 107 س 3، ص 180 س 16، ص 288 س 6، ص 302 س 17، ص 307 س 2 و 13 شود:
تذرو بال فشان گردد از غبار بسنت
رود بهار بگرد از گل بهار بسنت.
صائب (از فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
(بَ / بُ طَ)
بسطه. فراخی و گشادگی. (غیاث) (آنندراج). فزونی. (ترجمان عادل بن علی ص 26). فراخی و افزونی. (مهذب الاسماء). فراخا. گشادی، گاورس. (حاشیۀ فرهنگ اسدی خطی نخجوانی) ، خمیازه. (برهان) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (آنندراج). دهان دره. دهن دره. خمیازه، مرادف باسک. (رشیدی). و رجوع به شعوری ج 1 ورق 216 شود
لغت نامه دهخدا
(بِ)
دهی از دهستان باهو کلات بخش دشتیاری شهرستان چاه بهار بادویست تن سکنه. آب آن از باران و محصول آنجا جو، لبنیات و حبوب است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
صدا و آواز هر چیز. (برهان قاطع) (هفت قلزم) (آنندراج) (انجمن آرا). صدا و آواز و آواز برگشت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بُخْ خَ)
صدا و آواز دماغ در خواب، و آن را بعربی غطیط خوانند. (از برهان قاطع) (از آنندراج) (از هفت قلزم) (انجمن آرا). غطیط صدا و آواز بینی در خواب. (ناظم الاطباء). فخه. فخیخ. (یادداشت مؤلف). خرخر.
- بخست کردن، خرخر کردن خفته و جز آن. غطیط. (مجمل اللغه از یادداشت مؤلف) ، جوانمردی و سخاوت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ خَ / بُخْخَ)
جانور کوچکی مانند ملخ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
پسر باشد که برادر دختر است، (برهان) (هفت قلزم) (ناظم الاطباء)، پسر را گویند چنانکه دخت دختر را، (آنندراج) (انجمن آرا) : ماه فروردین روزخرداد، فریدون جهان را بخش کرد، روم را به سلم داد و ترکستان را به تور داد و ایران شهر را به ایرج و سه دختر بوخت خسرو تازیکان شه را بخواست و بزنی به پسران داد، (از سبک شناسی ج 1 ص 354)، رجوع به بخت شود، واقعشده، حادث گشته، (فرهنگ فارسی معین)، شده وگشته، (شرفنامۀ منیری) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سِ بُ)
نام پدر ابی بکر یوسف بن دیزویۀ دینوری ملقب به سقلاب
لقب ابی عبیده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سِ بُ)
سه نجات داد، یعنی گفتار نیک و رفتار نیک و پنداشت نیک. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(نُ خَ)
نسخه. نسخه. نوشته. مکتوب. یادداشت. مسوده. پیش نویس: امشب آن نامه را که فرموده ایم نسخت باید کرد و بیاض نباید کرد تا فردا در نسخت تأمل کنیم. (تاریخ بیهقی ص 404). امیر نسخت عهد و سوگندنامه که خود نوشته بود به من انداخت. (تاریخ بیهقی ص 130). نامه های حضرت خلافت و ازآن خانان ترکستان و ملوک اطراف بر خط من رفتی و همه نسخت ها من داشتم و به قصد ناچیز کردند. دریغا و بسیار بار دریغا که آن روضه های رضوانی بر جای نیست. (تاریخ بیهقی ص 297) ، رونوشت. سواد: و از آن منشور نسخت ها نوشته آمد. (تاریخ بیهقی ص 143). نسخت سوگندنامه و مواضعه بیاورده ام در مقامات محمودی که کرده ام. (تاریخ بیهقی) ، سیاهه. صورت. ریز. صورت ریز: در حال به خزانه فرستادند و خط خازنان بستد بر آن نسخت حجت را. (تاریخ بیهقی ص 260). صواب آن است که از خازنان نسختی خواسته آید به خرج ها که کرده اند. (تاریخ بیهقی ص 258). گفت نام دبیران بباید نبشت. استادم به دیوان آمد و نامهای هر دو فوج نبشته آمد و نسخت پیش برد. (تاریخ بیهقی ص 140). اکنون نسختی نویس به ذکر اعیان و سپاهیان و متصرفان و معروفان کی از تبع تواند و نسختی طبقات سپاهی و رعیت کی در بیعت تواند... مزدک دو نسخت بر این جمله کرد. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 89).
دگرها را به نسخت راز جستند
ز گنجوران کلیدش بازجستند.
نظامی.
- نسخت پرداختن، سیاهه برداشتن. صورت برداشتن. سیاهه گرفتن: بعد از آن آنچه از صامت و ناطق و ستور و برده داشت نسختی پرداخت. (تاریخ بیهقی ص 364)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ کَ دَ)
رجوع به سختن شود، ایفای وعده و شرط. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بست
تصویر بست
سد نمودن، بستن و بمعنای به اماکن مقدسه پناه آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بخت
تصویر بخت
طالع، اقبال، نصیب، بهره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سخت
تصویر سخت
دشوار، سفت، خسیس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نسخت
تصویر نسخت
نوشته، مکتوب، پیش نویس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باخت
تصویر باخت
برد و باخت، مغلوبیت در قمار، زیان، مقابل برد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوخت
تصویر بوخت
نجات داده نجات یافته. در ترکیب اسما آید: سه بوخت چهار بوخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسطت
تصویر بسطت
فراخی وگشادگی
فرهنگ لغت هوشیار
بهار هندوستان که از تحویل آفتاب به برج دلو شروع میشود و هندوها و بعضی از مسلمانان شمال هند در آن روز عید میگیرند. توضیح این کلمه در زبان فارسی نیست. بعضی از شعرای فارسی که بهند رفته اند در اشعار خود آنرا بکار برده اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسطت
تصویر بسطت
((بَ طَ))
فراخی، گشادگی، وسعت دادن، فضیلت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بخت
تصویر بخت
اقبال، شانس، طالع، قسمت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بست
تصویر بست
تحصن
فرهنگ واژه فارسی سره
باختن
متضاد: برد، شکست
متضاد: پیروزی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
توسعه دادن، گستردن بسط دادن، به تفصیل گفتن، مشروح ساختن، سعت، گشادگی، فسحت، وسعت، گسترش، وفور، فراوانی، کثرت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خوابیده
فرهنگ گویش مازندرانی
سوخته
فرهنگ گویش مازندرانی
ساخته شده، آن چه را که برای امری تدارک می بینند و تهیه
فرهنگ گویش مازندرانی
پژمرده شدن گیاه در اثر آبیاری در ساعات گرم روز
فرهنگ گویش مازندرانی
سوخته
فرهنگ گویش مازندرانی