- بستی
- کسی که بست می نشیند آنکه متحصن شود آنکه بمکانی مقدس برای مصون بودن از تعرض پناه میبرد و متحصن گردد
معنی بستی - جستجوی لغت در جدول جو
- بستی
- از مردم بست، مربوط به بست
- بستی
- بستن نشین
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
نسبت، خویشاوندی، جعبه، تعطیل
انعقاد
رابطه
موجودیت، وجود
بسمت بطرف بمقابلبجهت، بعلت برای. توضیح لازم الاضافه است
یونانی خلر گیاه
شتابان وبتعجیل، بزودی
منسوب به بسد بسدین
جلوگیری شده، مسدود، منجمد
کوزه سفالی
هر چیز قابل بستن، پارچه ای که بدان دسته کاغذ و کتاب و دفتر و جز آنها را بهم بندند، هر شربت فشرده یخ بسته، مخلوطی از شیر و شکر که در قالب مخصوص پر یخ ریزند و چرخانند تا غلیظ شود و ببندد و آن انواع دارد
چیزی را در بند کردن
بیستم در مرحله بیست
ارتباط وپیوستگی، رابطه
پارسی تازی شده بستک
بیمار ومریض در بستر افتاده
رختخواب
پارسی تازی شده بستک ازدوی (صمغ) پسته یا کندر پارسی تازی شده پسته از گیاهان بستک پسته
بوقچه بغچه لفافه
سکه ایست معادل بیست درم
افتادگی، فروتنی
تازی پارسی است و بر گرفته از پختی برابر با افغانی نوعی شتر قوی و سرخ رنگ که در خراسان و کرمان یافت میشود شتر قوی هیکل دو کوهانه
منسوب به دست مربوط به دست، ظرفی که بدست توان برداشت و استعمال کرد، دستینه دست برنجن. یا دستی و پشت دستی در جایی که مخاطب را در صفتی و منقبتی ممتاز یابند و مراد آنست که در پیش تو پشت دست بر زمین گذاشته ایم (بدین وسیله غایت عجز خود را نمایند)
مخفف آستین
آسودگی و دلیری
چالاکی و زبر دستی و جلدی و تیز دستی و بیداری و سرعت
فرودی پایینی، حضیض سفل مقابل بالا بلندی، زمین پست مقابل بلندی، گودی، نشیب قنوع، کوتاهی کم ارتفاعی، انحطاط انخفاض، خواری زبونی بیاعتباری ذلت، نانجیبی پست فطرتی ناکسی رذالت دنائت خست، تنگ چشمی کوته نظری. یا به پستی افتادن، بیچاره و مفلوک شدن
نرمی ملایمی مقابل سختی، نازکی ضعف، ناتوانی ضعف، تنبلی کاهلی، بیدوامی، بیهودگی بطلان، کندی بطوء آهستگی، تامل درنگ