- بساونده
- لمس کننده، حس لامسه
معنی بساونده - جستجوی لغت در جدول جو
- بساونده
- لمس کننده، دست مالنده
- بساونده ((بِ وَ دِ))
- لمس کننده
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
لمس شده دست مالیده
دست مالیده، دست مالی شده، دست زده شده
کسی که زمین را شخم بزند و آمادۀ کاشتن کند
متناسب
امکانات
لمس کردن
مصرف کننده
اسم بسیجیدن، آماده کننده مهیا کننده، پوشنده ساز جنگ، کسی که سامان و استعداد کاری کند، اراده کننده قصد کننده
زمین ناهموار
تماس پیدا کردن، لمس کردن
ورجاوند
آنکه آسودگی گرفته آنکه باسایش مشغول است
اسم برازنده، شایسته لایق زیبنده: شغل برازنده، متناسب شکیل: اندام برازنده
کسی که چیزی یا کسی را به چیزی یا کسی دیگر برساند متصل کننده: اتصال دهنده
مالک صاحب
شکافنده، نقب زن چاه جوی نقاب
آماده کننده، آهنگ کننده
شایسته، لایق، زیبنده، مناسب
لمس کردن، دست مالیدن، دست زدن به چیزی
پرماسیدن، پساویدن، بپسودن، ببسودن، پسودن، بساو، سودن، پرواسیدن، بسودن، پرماس، برماسیدن
پرماسیدن، پساویدن، بپسودن، ببسودن، پسودن، بساو، سودن، پرواسیدن، بسودن، پرماس، برماسیدن
استراحت کننده، آنکه در آسایش به سر می برد
ویژگی زمین پشته پشته، زمین ناهموار، بشاورد
کسی که چیزی را به دست کسی یا چیز دیگر می رساند
کوزه یا ظرفی که نم پس بدهد یا آب از آن تراوش کند
خورنده، نوشنده
رام کننده، افسونگر، برای مثال به چاره گری زیرک و هوشمند / فسون فساینده را کرد بند (نظامی۵ - ۸۵۹)